«دیزباد وطن ماست»- چیلّه بجست یکی از آیینهای نمادین دیزباداست بود که در آخر بهمنماه، و به مدت سه شب، به انجام میرسد.
به گزارش دیزباد وطن ماست، جوانان بر روی تپه پیشتختگاه و پش لوکه مشعلهایی را بر افروخته و با دستیاری سیمی گویهای آتش را به دور سر خود میگردانند که این چرخش افقی و دوّار گویهای آتش، جلوهای شادیانه از نور و گرما را در تاریکنای شبهای پایانی بهمن، پدید میآورد.
این بهانه و نمادی میشود تا جوانان، به شادمانگی و روشنیافشانی، جَستن و گـُریختن، چلّه و سردی زمستان را به جشن و سرور برگزار نمایند. در این جشن، پوشاک و لباسهای زمستانی کهنه را گاه، در هم پیچانیده و همان گویهایی میشوند که بر آتش آفروخته و با بندی، بر پیرامون، چرخانیده میشوند و رسیدن بهار را به دیار سرسبز دیزباد را به انتظار مینشینند.
این گویهای برافروخته و چرخان جشن خوشآمدگویی به بهار و نوپوشی، با خواندن ترانهی «چله بجست» و با نوای بلند و آهنگین و شادیانه، همراه میگردد:
«چیلّه بجست، بهار اَمَه
سبزه و گولعذار اَمَه
چیلّه بجست
سیاهی رفت
سپیده پایدار اَمَه
و یا
چیله بجست !!
ار کوجه بجست ؟؟
ار دم دروازه بجست ...
بدین مایه: چلّهی زمستان گـُریخت و بهار آمد؛ سبزه و گلعذار آمد؛ چلّه گریخت و سیاهی رفت؛ سپیدهی پایدار آمد.
«دیزباد وطن ماست»- یکى از کوچه هاى بالاى ده که در کال دروازه قرار دارد به نام کوچه دروازه مشهور است. در این نوشتار پروفسور شاهرخ میرشاهی به معرفی این کوچه می پردازد و ضمن آن خاطره ای را از کوچه دروازه دیزباد نقل می کند.
از بخش بالاى کوچه دروازه راهى به طرف کوه می رفت راه 'سرگو' نام داشت که از آنجا نیز به نوحصار می توانستیم برویم.
این کوچه در زمانى که در دیزباد بودم از تنور عمو على اصغر یا تنور بغل (باباى سلمان ، محمد و سروى) آغاز می شد و تا باغهاى زیر ده بالا به پایان می رسید. چون در این کوچه به دنیا آمده ام در باره آن می نویسم.
اگر پشت به کوه دروازه بایستیم در سمت راست به ترتیب خانواده هایى که نام می برم زندگى می کردند.
پس از تنور خانه عمو على اصغر که خانمش ماه نسا نام داشت خانه ما بود که با خانواده عمو یم محمد حسین میرشاهى که خانمش خانم بى بى خواهر آقاى فریدون استا حسین است زندگى می کردیم.
در این خانه که بگونه حولى بود و در میان این حولى درخت توتى وجود داشت که خشک شد فرزندان دو خانواده زندگى می کردند. در زیر این خانه خانواده پسرخاله على اکبر زندگى می کردند و خانمش مریم خواهر آقاى محمد خان عراقى بود و چهار فرزند داشتند. پاینتر خانه پدر بزرگ پدریم عباس ابراهیم بود که خانمش (مادر بزرگ) فاطمه نام داشت که خواهر حسین حسین پدر شیرعلى بود.
در اینجا مهمانخانه پدربزرگ روى کوچه بود و راه در زیر همین خانه بود و درخت بزرگ توتى نیز وجود داشت که اکنون آن درخت خشک شده است و خانه را ظاهرا خراب کرده اند.
پایین راه، خانه کریم محمدعلى که خانمش کلثوم (دختر حسن میرشاهى، گلاب) و پنج پسر و سه دختر داشتند و به پایین ده نقل مکان کردند.
پائینتر خانه محمد ایسماعیل (قندچى) که خانمش سلطان نام داشت و ٤ فرزند داشتند. در کنار خانه اینها خانواده مهندس کردى بودند که پدرشان کلبه محمد اسماعیل نام داشت و خانمش شهربانو. فکر میکنم چهار پسر و یک دختر داشتند. زیر خانه آنها خانه کاظم بود که همسرش خدیجه نام داشت. گمان میکنم دو پسر و سه دختر داشتند.
زیر راه کوچه ته در ادامه خانه پسردائى کلبه جواد بود. او دو خانم داشت اولى ربابه که دو دختر داشت و دومى طیبه که چهار پسر و سه دختر. و پس از آن در زیر خانه پسردائى کلبه جواد خانه حاجى بک و هاجر است ، این اخرین خانه کوچه دروازه بود.
در دست چپ ، پشت به کوه دروازه، نخست خانه عمو عید بود که خانمش سروى نام داشت که سه فرزند داشتند. پائینتر خانه عمو محمد على بخش برادر عید محمد بود که با مادرش فاطمه زندگى می کردند. چشم عمو محمد با وجود یک تراخم شدید بینائیش را از سالها پیش از دست داده بود.
زیر خانه آنها خانه محمد حسین حاجى بک بود که خانمش سلیمه نام داشت. آنها هشت فرزند داشتند. ٤ پسر و چهار دختر. در کنار خانه آنها خانواده حسنعلى ضیا الدین با خانمش حنیفه که دو پسر و دو دختر داشتند. زیر خانه آنها کوچه اى بود که در کنار آن خانواده عمو على بک محمد ولى با خانمش سلطان و یک پسر و چهار دختر نازنین زندگى می کردند. در کنا خانواده آنها خانواده قاسمعلى و خانواده شان که همسرش فاطمه نام داشت آنها دو پسر و سه دختر داشتند و على قاسمعلى پسر آنها است.
زیر راه در امتداد کوچه دروازه خانواده دختر عمه خدیجه بوده است که شوهرش زیر خاکول فوت کرده بود. او دو دختر و سه پسر داشت.
در اینجا که راه کوچه بالاى بالاده با گوچه دروازه چهار راهى را تشکیل می دادند، چشمه اى به نام 'سرکریز' وجود داشت و خانه دختر عمه خدیجه در کنار این چشمه بود. پائینتر از خانه آنها خانواده محمد زین العابدین که از خویشان نزدیک ما بودند زندگى می کردند. او با همسرش فاطمه سه پسر و چهار دختر داشتند.
ورودى خانه آنها از کوچه کوچکى بود که راه به خانه حین آقا نیز داشت.
پائینتر خانه حسن مشهور به حنیفه. با خانمش سارا دو دختر داشتند.
خانه آنها کنار کوچه ته بود که روبرویش در زیر راه خانه طوبا بود. خانم طوبا نیز دو پسر و یک دختر داشت. زیر خانه آنها خانواده قاضى بودند. او و خانمش فاطمه یک دختر و یک پسر داشتند. و پایینتر خانواده حسینعلى زین العابدین که یک پسر و دو دختر داشت.
ساختار خانواده ها و فرزندانشان در چند دهه پیش این چنین بود. افزون بر اینها اگر از بخش پایینى کوچه به سوى بالا نگاه کنیم. دست چپ کوچه اى جدا می شد که خانواده دختر دائى سکینه کلبه محمد (حیدرى ها) در آن ساکن بودند.
آنچه آوردم تنها خانه هاى کنار کوچه دروازه بود.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهر در دنباله(مراسم ازدواج دردیزبادقدیم وتسلسل تاریخی آن) از عیدبری یا خونچه بری می گوید و در مورد این موضوع به شکل مبسوط توضیح می دهد.
وی می نویسد: هرمردکه هنوزنامزدِخودرابخانه نبرده و به عبارتی عروسی نکرده معمولأ درایّام عیدنوروز یک عیدی بری دارد.
ملزومات عیدی بری عبارتند از:
خرج مطبخ:
همه موارد فوق درقراردادی که مساوده می نامند و قبلأ و به امضأ طرفین خانواده عروس و داماد و حاضرین رسیده است.
مراسم عیدی بری
در یکی از اعیاد ملّی و یا مذهبی مثل عید نوروز یا غدیر، خانوادهِ پسر مقدار جنسی را که در مسوده نوشته بودند فراهم و راهی خانواده عروس می شوند.
اقلام مطروحه عبارت بودند از: برنج و روغن، قند وچای، فلفل و زرچوبه کفش و جوراب، لباس و زیور آلات، مقداری پول به عنوان ته کفشی و ...
شماری اززنان فامیل وبستگان، این اقلام رادر خُنچه(مجمعه وسینی) گذاشته و روی سرخانم ها دایره زنان بخانه پدر عروس می برند. به این مراسم عیدی بُری می گفتند و خانواده دختر عدّه ای از زنان فامیل خود را دعوت کرده که این خُنچه ها را خالی کنند.
همه مدعوین درمنزل پدرعروس جشن و پایکوبی راه می اندازند و پس ازصرف نهار منزل عروس را ترک می کنند و دایره زنان به خانوادهِ داماد بر می گردند. خانواده دختر هم متقابلأ چیزهایی مثل پیرهنی یا قواره کت و شلوار و کفش که برای دامادشان خریده اند درخُنچه های خالی می گذاشتند و ازطرف خانواده عروس یک عدد دستمال یا حوله کوچک بهرخُنچه بر می دادند.
زیدی که دختردار بود تعریف می کرد: ما دختر دارها از اوّل تا آخر وصلت مان کلاه سرمان می رود و فقط مسئله شیره مالی است. این اقلام خوراکی که آورده شده به مصرف نهار مدعوین دوطرف می رسد و در مقابل پدر دختر مجبور است کت و شلوار و کفش خودش را برای داماد بفرستد. این هم دخترداری و خدمات خانواده داماد!
«دیزباد وطن ماست»- گویش دیزبادی که ریشه در فارسی دری یا درباری دارد بسیار شبیه گویش نیشابوری است. در این نوشتار یک شعر با گویش دیزبادی را تقدیم حضورتان می کنم.
دشنه بارون قرار با دروچه داشت
روبوسی آبدار با دروچه داشت
یکریز به گوشه دروچه چیک چیک کرد
چیک چیک چکار با دروچه داشت
شاید روی دروچه یادگاری می نوشت!
شایدهم خاطرات رامرورمی کرد
ولی نخدای توبه !
می خواست بگه مو درم همه جاره موشوم
آدمها دلها تو نو آخر سال ازهرچی بغض و کینه بشوند
خلاصه لپ کلام را ورگوم
بارون شیشه دروچه راخواهدشکست اماچه کسی یاد تو ره ازدلمو خواهدشست!؟
«دیزباد وطن ماست»- در ورودی جاده دیزباد نوشته شده: «دیزباد بالا»؛ البته دیزباد بالا را دیزباد علیا نیز می نامند. زمانی که کودک بودم فکر می کردم که دیزباد علیا به شکل «دیزباد اولیا» نوشته می شود و یعنی دیزباد بزرگان. اما در مقابل واژه علیا سفلی قرار داشت و این یک مقدار برایم عجیب بود که اگر اینها اولیا هستند آنها نباید سفلی باشند. آنها باید اشقیا باشند!! خلاصه این قبیل افکار در دوران کودکی ذهن من را در مورد دیزباد به خود مشغول داشت. تا اینکه در یکی از درس های دانشگاه به نام جامعه شناسی روستایی در دانشگاه تهران با واژه علیا و سفلی آشنا شدم و متوجه جهل دو دهه از زندگی ام شدم. بعدها که با دیزباد پایینی ها آشنا شدم متوجه شدم اینها مردمان بسیار سخت کوش و انسان های والا مقامی هستند و دوستان خوبی نیز در میان آنها پیدا کردم.
در واقع واژه علیا به معنای بالا و سفلی به معنای پایین است و شاید در تاریخ مصر علیا و مصر سفلی را بتوان نام برد. جالب اینجاست که مصر علیا در جنوب و مصر سفلی در شمال مصر قرار دارد. بنابراین علیا در واقع بیشتر به فراز بودن اشاره دارد. اینکه رودخانه نیل از مصر علیا به مصر سفلی جاری می شود و این دقیقا اتفاقی است که در دیزباد می افتد.