«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در متنی که در باب مراسم عروس کشان در دیزباد نوشته و توسط ریم فطوم ویرایش شده می نویسد: در مراسم عروسکشان جنگ نابرابرِ فرهنگها به نفعِ خانوادهِ داماد بهپایان میرسید. نیروهای شبهنظامی که تا دیروز با خانواده عروس بودهاند و تا ظهر امروز مشاور و خدمتکار بهحساب میآمدند. یکباره تغییر موضع داده و از پاپ کاتولیک تر خودشان را به خانواده داماد نزدیکتر نشان میدهند.
خانوادهِ عروس با کلّی دلهره و اضطراب که سرنوشت فردای دخترشان چه میشود؟ سرنای غلامحسن و ویولن عبّاس پسرش برایشان آهنگ غم میبارد. لحظه پایانی این تراژدی است. تشکیل یک زندگی جدید؟ با فرهنگ نامعلوم؟ و بهسوی آینده نامعلوم؟ برای دختری معصوم که خانواده گرم پدری را ترک میکند با این سفارشِ پدر که: بالباس سفید به خانه بخت برو، با زندگی بساز و با کفن سفید خانه بخت را ترک کن! یک جادّه یکطرفه زندگی! چه خانهِ بختی که به زندان بیشتر شبیه میباشد. انتقال بیک زندگی ساده و محقر؟ پا میگذارد تا طعم زندگی مشترک زناشویی را با تمام فراز و نشیبهایش بچشد. آرزویش این است که از فردای آن روز میخواهد با شوهرش مستقل زندگی نموده وبا کم و کاستهای زیاد زندگی دستوپنجه نرم کند.
با این باور که پلیسهای مخفی و آشکار مثل مادرشوهر، خواهرشوهرهای طلبکار که چه سنگر و خاکریزیهایی را تدارک دیدهاند! این بیم وامید در چشمان تکتک اعضای خانواده دختر مشاهده میشود. چه روز و روزگاری بود؟ زمان خواستگاری در مقابل خانواده دختر، چه مظلومنماییهای که نشد.
ضربالمثلی است که میگویند: همیشه درب شانس و سرنوشت روی یک پاشنه نمیچرخد!!
این دورنمایی از فرهنگ زمانهای قدیم دیزباد بود که اکنون این فرهنگِ غلط، دیگر منسوخ شده است.
با آرزوی روزهای خوش و شیرین زندگی برای زوجهای عزیز با این توصیهها:
- زندگی مشترک، فراز و نشیبهای زیادی به همراه دارد دوشادوش با آن نبرد کنید و نهراسید.
- در راه برابری و مساوات، زندگی خود را آغاز نمایید.
- حداکثر احترام برای همسرِ خود و خانوادههای طرفین قائل شوید.
- هرکس را در جایگاه خودش ببینید.
- افرادِ باتجربه ِفامیل را به مشورت بگیرید.
- تصمیمگیری نهایی با خودتان میباشد.
- با این باور که در استقلال خانوادگی و زندگی مشترک مصمّم و استوار هستید.
«دیزباد وطن ماست»- دیزباد در قدیم شرایط بسیار متفاوتی تا کنون داشته است و این تفاوت در ابعاد مختلف آن بوده است. یکی از جنبه های تفاوت همان سنت عروسی است که هادی میرشاهی در متن خود که توسط ریم فطوم ویراستاری شده است به آن می پردازد.
وی گفتار خود را با شعر سنتی آغاز می کند که در مراسم حنابندان دیزباد خوانده می شود:
حنا، حنا میبندیم. به دستوپا میبندیم. اگر حناش کم آید. با آب طلا میبندیم. زنان و عروس خانم برای پاتختیِ عروس مجلس را ترک میکنند.
جالب است که عروس خانم در روزهای اخیر خانهنشین شده و در اجتماع ظاهرنشده است.
شب پاتختیِ داماد، عروس خانم همراه ساقدوشان روی بامهای بالا که دور از چشم مردم باشد، مراسم پاتختی داماد را تماشا میکند.
پاتختِ عروس در منزل و یا حیاطی دور از چشمانداز آقایان شروع میشود. که رقص و آواز خانمها تا مقارن صبح بدون حضور نوازندگان انجام میشود.
داماد همراه تعدادی از دوستان جوان خود صبح زود به حمّام رفته و پس از استحمام واقعی و صفای سروصورت، هدایایی به حمّامی میدهد.
داماد برای صرف صبحانه بهاتفاق هیئت همراه به خانه یکی از اقوام میرود و منتظر مردم و نوازندگان میماند. حدود ساعت ده، مردم و نوازندگان با یکدست لباس که در داخل مجمعهای گذاشته اند و یک نفر آن را روی سر حمل میکند میآیند تا داماد را بهظاهر از حمّام درآورند.
لباس داماد عوض شده و باکت و شلوار و پیراهن جدید به همراه مردم و نوازندگان راهی سالن عمومی ده میشوند. در طی راه جوانان برقص و پایکوبی میپردازند.
داماد و هیئت همراه چند دقیقه در صدر مجلس مینشینند و سپس سالن عمومی را ترک و در اتاقی برای صرف نهار اسکان میگیرند.
همین مراسمِ از حمام درآوردن، برای عروس خانم تکرار می شود و از منزل یکی از اقوام صورت میگیرد. در هر دو مراسم در بین راه رباعی گفته میشود. رباعی را معمولأ کسی که صدای خوبی دارد با این مضمون: بارِها گفت محمّد که علی جان من است هم به جان علی و جان محمّد صلوات (حاضرین صلوات میفرستند) تنت گر بیفتد میان بلا مترس و ملرز به سر مردانهِ حیدر سه مرتبه بلند وجلیه و خراسانی بگو یا علی یا علی یا علی (مردم با صدای بلند همراهی میکنند) علی و آل علی را زجان دل صلوات (مردم جمعی صلوات میفرستند).
برای ارتباط دادن این کلمات به جشن، مردم یکباره می گویندهای های های شاباش.
در 24 ساعت مراسم ِعروسی، داماد را " قِبلهِ عالم " میگویند از همان قبله عالمهایی که بر تخت پادشاهی مینشیند و اختیار هیچگونه تصمیمی را ندارد و اختیارش دست کسان دیگر است. این اسم بیخاصیت و عاریتی بوده که تا 24 ساعت بایستی یدک بکشد و صرفاً یک مقام تشریفاتی است. فقط کافی است مردم او را بزرگ خطاب کنند. ولی خودش میداند که هیچکاره است .فقط بایستی در چهارچوب سیاستهای خانوادگی که قبلاً طرح شده حرکت کند.
کمکم پاتختی مقارن عصر آغاز میشد. آقای مرشدباشی (دستوردهنده) به خانِ باشی (دستور گیرنده) میگفت برو پدر و برادران عروس خانم و آقا داماد را دستبسته به حضور قبله عالم بیاور!
خان باشی میگفت چشم قربان! لحظهای بعد افراد یادشده با مقداری کالای ریزودرشت مثل قالی، لوازم منزل، گوسفند شرفیاب میشدند بقیّه فامیل یکی، یکی احضار میشدند. ولی سایر مدعوین، جُرم (تولُشی یا پولی برحسب نرخ ارزاق آن روز) خود را بهصورت نقدی یا جنسی پرداخت میکردند. مدعوین که به شام شب قبل دعوت میشدند؛ بدون دعوت بعدی، در نهار روز بعد و شام شب دوّم پذیرایی میشدند. معمولأ شام شب قبل آبگوشت، نهار روز بعد حلیم و شام شب بعد برنج (پُلُو) با گوشت بود.
شام را در سالن عمومی که معمولأ مسجد ده بالا وجماعتخانههای ده بالا و ده پایین بود صرف میشد. بعد از شام شبِ اوّل پاتختی شروع میشد.
در سالهای قدیم عروسیها در زمستان برگزار میشد که برف خیلی زیاد و اکثراً کوچهها پربرف و یخبندان بود ولی شرکت در عروسی بر هر مشکلی ارجح بود . سرما و برف برای مشتاقان به عروسی، محلّی از اعراب نداشت.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در متنی که توسط ریم فطوم ویرایش شده است در باب مراسم ازدواج در دیزباد قدیم از مراسم پاتختی می گوید.
وی می نویسد: شبِ اوّلِ عروسی، پاتختی بنام پاتختی شاه داماد روی پشتبام شکل میگرفت. حتّی اتّفاق میافتاد که صبح همان روز پشتبام را برفروبی کرده باشند. تنها نسل جوان نبودند که روی پشتبامهای مرطوب و برفی مینشستند. سرما و سرماخوردگی مطرح نبود بلکه نسل میانسال و سالمندان (مخصوصأ مادربزرگها) هم همین اشتیاق رانشان میدادند.
همه شاد بودند و شادی را دوست میداشتند و از زودهنگام جا میگرفتند. در ابتدای شروع پاتخت روشناییِ کافی نبود فقط جلو مطربها، آتشی و شعلهای برقرار بود تا آنها بتوانند تُمبَک و دایره زنگی خود را خشک کنند و مرحوم غلامحسن هم ششتارش را کوک نماید بچهها از ساعتها چشم به مطربها دوخته بودند کی آنها آماده هنرنمایی میشوند و پا تخت کی رسمیّت پیدا میکند.
یواشیواش سروکله بزرگترها پیدا میشد، چراغهای توری روشنیبخش صحنه عروسی میشدند.
شاه داماد و هیئت همراه روی صندلیها یا نیمکتی جلوس میفرمایند و مردان دورتادور پاتخت مینشینند بهطوریکه دامادهای همان سال دو طرف داماد مستقر میشوند. نوازندگان که به گروه مطرب مشهور بودند دُهُل، سُرنا، تمبک، دایره زنگی و ششتار به همراه داشتند و اکثراً از شاه تقی و بازه هور میآمدند. این گروه تا آخر شب نوازندگی و هنرنمایی میکردند.
چند صحنه رقص که توسّط گروه انجام میشد با این توضیح که مردان لباس زنانه میپوشیدند وبا پولکهای فلزی در انگشتان خود، صدایی ایجاد میکردند که شور و هیجان تماشاچیان چندبرابر میشد.
یک نمایش تکراری را هر شب اجرا میکردند. جالب اینکه سناریوی نمایش همه عروسیها یکی بود مردی که لباس زنانه میپوشید در صحنه نمایش ظاهر میشد با این متن، آغازگر نمایشنامه همهشبها بود:
خدایا خداوندا نمیدانم با این بختبرگشتهام چهکار کنم. شوهرم که معتاد بود ازش خبری ندارم. اکنون نوکری دارم بنام ایپکچی که سر به هواست و فرمانبردار نیست.
صدا میزند: ایپکچی جوابی نمیآید بار دوم، سوّم یا چهارم که صدامی زند: صدایی از پشت جمعیّت شنیده میشود بله (همه جمعیّت یکپارچه می خندندکه او بهجای بله، بعله گفته است) تا بالاخره ایپکچی با صورتی سیاه و ملبس به لباس قرمز و کلاه نمدی وارد صحنه میشود. (شور و هیجان و خنده سراپای جمعیّت را فراگرفته است) خانمِ ارباب در گفتگو با نوکر خود اصطلاحاتی را بکار میبرد که جوابِ آن مثل بعله انحرافی و موجب خنده تماشاچیان میشد. به ایپکچی دستور میدهد بروفهای از آقای ... بگیر و بیاور. خانم صحنه را ترک میکند. صحنه اوّل نمایش بهپایان میرسد.
در صحنه دوّم ایپکچی وارد صحنه شده یک سینی به همراه دارد که پیاله واژگون روی بشقابی قرار گرفته پیاله را برمیدارد. مشاهده مینماید سه تا نُقل زیر پیاله است.
هر سه نُقل را میخورد. در تماشاچیان اضطرابی به وجود میآید که این عمل زشت، خیانتدرامانت است! آیا ایپکچی بچه سرنوشتی دچار میشود؟
صحنه آخر خانم ِارباب وارد صحنه میشود. هیجان و اضطراب به اوج خود رسیده است همه نگران سرنوشت این خیانتکار هستند.
خانم سؤال میکند: تحفه را آوردی؟ او بالکنت زبان میگوید بله خانم آوردم!
خانم تا پیاله برمیدارد پی به خیانت او میبرد او را از این سمت اخراج و نمایش با هیجان تمام بهپایان میرسد. جالبتوجه اینکه در تمام عروسیهای همان سال و یا سالهای ماقبل و ما بعد هم همین سناریو تکرار میشد. برای تماشاچیان فرقی نمیکرد بازهم استقبال میکردند. بازهم میخندیدند. چون دوست داشتند بخندند.
مردم خیلی امکانات نداشتند ولی هم را ازتهدل دوست داشتند و شاد بودند،
گروهی از مطربها برای آوردن حنا به منزل خانواده عروس میروند .خُنچَه حنابندان با سازوآواز به پاتخت آورده میشود برای اجرای مراسم دو نفر که معمولأ از دامادها هستند برای حنا گذاشتنِ دست داماد دعوت میشوند.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در ادامه بحث عروسی های قدیم دیزباد می نویسد: خانمهای با تجربه ترآیین شوهرداری را به عروس خانم گوشزد می کنند. کسی نمی داند آنها درگوشی چه می گویند؟
شاید کاسه آبی که درابتدای درب ورودی جلو پای عروس می گذارند تا یکی از زوجین پیشدستی کرده و آن را چپ کند؟ شاید کشتن گربه جلوِ حجله باشد. لگد کردن پای داماد و گاهی برشمردن خوی و خصلت اعضای خانواده داماد و... چطور با مادرشوهربرخورد کند و کنار بیاید؟ شمارش نبض عروس رو به افزایش است. نمی داند به جنگ سرد می رود یا به یک زندگی مشترک؟ داماد چقدر ثبات و استقلال فکر دارد؟ به طرف مادر است یا هر کس را جای خودش می بیند؟
دور نمایی از زندگی زناشویی خود را به تصویر می کشد ولی با انتهای کاملأ نامشخّص؟ می رود ولی نمی داند کجا می رود. به جنگ زندگی؟ یا جنگ مادر شوهر و خواهر شوهر؟ دلش آشوب می رود چون بزرگترین تحوّل در زندگی اش درحال وقوع است. با باورهایی که از اطراف گرفته است.
مادر شوهر را دردریای شناور زندگی به کوه یخی تشبیه می کند که نمی داندچقدر از این توده عظیم در داخل آب است؟ چقدرسر برآورده زآب که بیرون و آشکار است و از طرفی هم راهی ندارد که وارد صحنه شود.
از امکانات و کانون گرم خانواده پدری یک باره جدا می شود با خانواده ای که با روحیّه و اخلاقشان آشنا نیست بایستی پیوند بخورد؟ به خانواده ای منتقل می شود که از فرهنگ و سلایق آنها اطلاعی ندارد.
مهمتر این که همه چیزِ زندگی را بایستی از صفر شروع کند. همه امکانات در زندگی پدریش برایش فراهم بوده حالا بایستی ذرّه ذرّه تدارک زندگی جدید را ببیند.
درخانواده پدری حداقل صاحب یک رأی در تصمیم گیری ها بود ولی حالا در بدو امر به صورت مهمانی می رود تا مدّت ها نمی داند میزان برخورداری از امکانات و میزان مشارکت او در تصمیم گیری ها چقدرمی باشد؟ نمی داند چرا از مادرشوهر ، چنین هیولایی سا خته اند؟
مادر شوهر چه فکر می کند؟ حتمأ درفکرش متصوّر است که این پسر را بازحمت زیاد بزرگ کرده حالا بایستی تقدیم دختر خانمی کند که کوچکترین زحمتی را متحمّل نشده است؟ مگر دختر را مادرش بزرگ نکرده است. و زحمت او کمتر از داماد بوده؟ مگر اوشریک زندگی نیست؟
زدودن این باورهای غلط که می گویند"دختر جُوِ خَرِ مردم است" جوِ خر مردم یعنی چه؟ جو خوراکی است که درقدیم تغذیه حیوانات بود ولی اکنون انسانها هم ازآن تغذیه می کنند.
آیا واقعأ دختر خانم ها صرفأ برای امیال مردها آفریده شده اند؟ امیال شهوانی، زایش، آشپزی، و به علّت نا آگاهی والدین همین گونه توصیه هایی را در زمان ازدواج به دختر خانمها می کنند. دخترمان را شوهر دادیم!
به خانه بخت رفت یعنی به محیطی پاگذاشت تا بخت و اقبال خود را آزمایش کند؟! مگرخانه شوهر محل توزیع و فروش بلیط بخت آ زمایی است؟ این ها همه فرهنگ نابرابری و بی انصافی که درآن زمان حاکم بود، دختر خانم ها خانه شوهر را از خانه پدری با تمام ریسکش بهتر دوست داشتند، مخصوصأ اگر سنّی از ایشان گذشته باشد. اگر مادر شوهر که متّهم ردیف اوّل زندگی ازدواج دختر و پسر است. اگر با این دید به قضیّه نگاه کند که او کلفت استخدام نکرده بلکه شریکی برای زندگی پسرش آورده تا یار و غمخوار هم باشند و زندگی زناشویی شان با تمام خلوص و نیّتِ خیر آغاز کنند . فکر کند فرزندی به خانواده آنها اضافه شده تا یار و یاورشان باشد. همان انتظاری را داشته باشد که دخترش بخانه شوهر رفته و مادر شوهر اگر در زندگی آنان دخالت نکند مسائل این زوج جوان بالای پنجاه درصد حل است.
بقیّه مسائلِ پیشِ رو با توافق و گذشت و بکارگیری عقل و منطق حل می شود. ولی ازمادرشوهرآن زمان بعید بود که از کدخدا منشی و دخالت بی جا دست بردارد.
درعلم آناتومی و فیزیو لوژی زن زودتر شادابی خودرا ازدست می دهد. در اینجا مرد اشتبا هأ دنبال صورت می رود نه دنبال سیرت! این ناهماهنگی جنسیّتی نگرانی عروس خانم را دو چندان کرده است. اینجا قید و بندی که پدر و مادر عروس خانم بر پای دخترشان قفل و زنجیر کرده اند. آخرین توصیه شان به دختر در موقع ترک خانه پدری: به خانه شوهر میروی با لباس سفیدمی روی بایستی در زندگی بسازی و موقع مرگ با کفنِ سفید خانه شوهر را ترک کنی! یعنی بمیر و بدَم، بسوز و بساز و زندگی کن! یعنی به این زندگی محکومی! این جا آدم فکر می کند این دخترخانم بجای زندگی، زندانی است. این نا برابری جنسیّتی در جامعه ما درآن روزگار به چشم می خورد، مثلأ دختر خانمی حتّی در دوره نامزدی بعد ازآشنایی مختصر و بعلّت عدم تفاهم از وصلت منصرف می شد عملأ از آقا پسر بیشتر ضرر می کرد. در جوامع قدیم این دختر را به چشم یک زن بیوه نگاه می کردند. این ظلمی بود که درجامعه ایران، به خصوص گروه های جمعیّتی بسته روا می داشتند. مرد سریعأ بفکر ازدواج می افتاد و اکثرأ اقدامش موفقیّت آمیز بود.
ولی دخترخانم درخانواده پدری محکوم بزندگی بود! کی شوهری پیدا شود که ریگی درکفشش نباشد.
این اصطلاح ریگ در کفش به این معنی است که زن دیگری نداشته باشد، بچّه ای از زن قبلی زیر پوشش حمایتی اش نیست، معتاد نباشد و ... لاجرم برای اینکه اسم دخترخانم از سر زبان ها بیفتد مجبور می شود با بیگانه ازدواج کند .
این روند باعث می شدکه جامعه ما رو به اضمحلال و انقراض پیش برود.
این ناهمنگی اجتماعی و فرهنگی درجوامعِ سنّتی متأسفانه به چشم می خورد مخصوصأ در جوامعی که دختر تمایلی به ازدواج با غریبه راندارد.
مشکل دیگری که موجب می شد دختر به هر ازدواجی رضایت ندهد تقصیرِبیشتر متوجّه خانواده دختر بود. با این باورغلط که دخترشان درزندگی مرفّه ای بزرگ شده و بعلّت آموزش حاکم در خانواده، در رؤیا برای زندگی آیندهِ دخترشان یک قصرِ طلایی ساخته اند و انتظار دارند فلان پسر که پدرش متموّل می باشد یا پسرش مدرک تحصیلی بالا دارد به خواستگاری بیاید ولی از آن پسر مورد نظر خبری نمی شود و سن دخترهمچنان بالا و بالا می رود. اینجا وقتی مسئولین خانواده، به سرعقل می آیند که دیرشده است. متأسفانه این اشتباه کاری ضررش متوّجه دختران بعدی هم می شود و به عبارتی تا دختر بزرگتر ازدواج نکند دخترهای کوچکتر بایستی درنوبت بایستند و مهم تر اینکه هیج خواستگاری جرأت خواستگاری برای دخترهای کوچکتر راندارد. مسلّم در این پروسه همه خانواده ضرر می کنند.
صحبت از مقدّمات عروسی بود. الان عصر روز قبل از پاتختیِ شبِ اوّل است. همه فامیل مشغول کاری هستند.کم کارترین افراد عروس و داماد می باشند. گروهی از هم سن و سالان دور عروس و داماد را گرفته اند.
عصر روز که شب پاتختی می باشد مهمانهای خارجی از راه میرسند. مدعوین دهات دور و بر وسیله نقلیّه شان الاغ شان می باشد که تشکی روی الاغ انداخته وارد دیزباد می شوند در ورودی ده پیشخدمت ها با دود کردن اسپند به استقبال مهمان ها می روند. اسکان دادن مهمان ها مشکلی ایجاد نکرده چون قبلأ پیش بینی جایشان شده و خدمه لازم دراختیارشان می باشد. ولی برای جابحایی الاغها مشکل پیش می آید الاغهایِ مهمان ها اکثرأ مادینه و با الاغ های دیزباد که اکثرأ نرینه می باشند در یک طویله مشکل دارند و اینجاست که با کمبودطویله روبرو می شویم البته برای الاغ ها هم سرپناهِ ایمنی پیدا می شود.
شب پاتختی نزدیک است فرارسیدن شب، اضطراب و دلهره صاحبان مجلس به اوج خود رسیده است. در این راستا صاحب مجلس پیش بینی کلیّه هزینه ها را کرده است. این خدمه هستند که به احسن انجام کار، آبروی صاحب مجلس را بدست آورده و یا با کوتاهی و غفلتِ آنان باعث آبرو ریزی صاحبان مجلس می شود. جایگاه آبرومندانه مهمان ها با پراکندگی موجود، وسائل تغذیه و پذیرایی، خدمه در هر قسمت، روشنایی اطاقها و پای تختِ شب، گرمایش و سرمایش، خواب و استراحت و ده ها مورد دیگر که بایستی مورد توجّه قرار گیرد پیش بینی شده است.
خبر گر جلو منازل رفته و تک تک خانواده ها به اسم و تعداد دعوت می کند. بعضی اوقات در بندی یک نفر یا دو نفر دعوت می شوند. اینجا برای افراد خاص که تعداد بیشتری بایستی دعوت شدند جلو منازل می رفتند.
«دیزباد وطن ماست»- دیزباد بالا در گذشته از سننی خاص در باب ازدواج پیروی کرده است. هادی میرشاهی یکی از محققان دیزبادی است که در باب مساوده که چارچوب مالی ازدواج دیزبادی هاست می نویسد:
گفتگویِ اولیّه و مندرج درمساوده:
شانه پهلو و شب چلّه ای
درشب چلّه (شب یلدا) خانواده داماد گوسفندی را ذبح کرده و لاشه آن را باسم "شانه پهلو" بایک جفت کفش و جوراب و چند کلّه قند و شیرینی مثل نقل و کشمش برای خانواده دخترمی برند و کسانی که این گوشت را بخانه عروس می برند با خانواده داماد، شب در خانه پدر عروس دعوت می شوند و به این تعدادهم ازطرف خانوده عروس یک دستمال و یا حوله ای داده می شود. شانه پهلو یعنی یک شانه گوشت گوسفند یا یک شقّه که نصف یک گوسفند می باشد.
مراسم لباس دوختن و تهیّه جهیزیّه
مراسم لباس دوختن جزئی ازمراسم عروسی به حساب می آید. بعد ازآنکه وسائل و امکانات مورد نیاز خریداری شد لباس های عروس و داماد در منزل پدر عروس دوخته می شود .
یک خیّاط محلّی با چَرخَش به منزل پدر عروس می رود، تمام البسه عروس و داماد را می دوزد. یقه پیراهن داماد آنقدر گشاد دوخته شده که موجب بدنامی عروس و داماد را فراهم می سازد. در طیّ این مراسم که ممکن است روزها طول بکشد مراسم هلهله و آواز و موسیقی و رقص فراهم است.
هیزم باری
کم کم به مراسم عروسی نزدیک می شویم. تعدادی ازجوانان برای آوردن هیزم از کوه، شبانه یا صبح زود راهی کوه می شدند تا یکبار ِالاغ هیزم ازکوه بیاورند. درخانه داماد وسیله جشن و سرور بر پا بود و تعدای زن و بچّه دایره زنان جلو هیزم بارها می رفتند.
روی بارِ اولین الاغی که هیزم آورده بود یک شال قرمز به عنوان برنده می انداختند. این استقبال ازهیزم بارها، دایره زدن تا آخرین نفرکه از کوه می آمد ادامه داشت که عملیات یک نوع مسابقه به حساب می آمد که هرکس آرزوی اوّل شدن آن را داشت.
تعدادی از هیزمِ این الاغها را به خانه عروس و فامیل عروس و تعدادی هم به خانه داماد و فامیل داماد می بردند.
این بارهای هیزم هرکجا می رفت، آن هیزم آوردرهمان جا شام می خورد و یک دستمال به او هدیه می دادند به اولین هیزم بار که برنده شده بود دو دستمال و به بقیّه هیزم بارها یک دستمال می دادند.
ازاین هیزم برای تنور و پخت نان و غذای عروسی استفاده می شد. همزمان هیزم باری، شکستن قند، پاک کردن گندم برای نان و حلیم، برنج برای شام شب آخر عروسی انجام می شد. گوسفند کشی ازدیگر مراسم عروسی بود.
خربّره
درمسودّه آن مقداری وسائل و اقلام خوراکی که خانوده داماد بعنوان خرج مطبخ بایستی به خانواده عروس بدهد مشخّص شده بود که آنها را درخنچه هایی می چیدند و این اقلام روی دوش جوانان، روز قبلِ عروسی همراه دُهُل و سُرنا بخانه عروس می بردند.
درمراسم خربّره اقلامی چون ادویه جات، نفت، برنج و روغن، سیب زمینی و پیاز، حنا و لوازم آرایشی مشاهده می شود به کسانی که این اقلام را حمل می کنند دستمالی هدیه می شود.