کرمان دل عالم است وما اهل دلیم(پست ثابت)
غم نیست که پرورده این اب وگلیم
دروی زمین نیست چو کرمان جایی
کرمان دل عالم است وما اهل دلیم
مرد بارونی.
غم نیست که پرورده این اب وگلیم
دروی زمین نیست چو کرمان جایی
کرمان دل عالم است وما اهل دلیم
مرد بارونی.
توجه توجه
سلام به همه دوستان و بزرگوارانی که در تشکیل و جمع آوری مطالب این وبلاگ همکاری کردند وبا توجه به دسترسی ها و اپلیکیشن های فضای مجازی دیگه کسی به وبلاگ و این مدل از نوشته و اطلاعات سر نمیزنه ولی یه زمانی وبلاگ از اینستاگرام هم جذاب تر و محبوب تر بود ولی هرچیزی یه دوره ای داره به هر حال روزهای بسیار خوبی رو در اون سالهای داشتیما اگر کسی هنوز به اینجا سر میزنم و تمایل داشت میتونیم با همکاری این مطالب رو به یک صفحه اینستاگرام منتقل و با طاهر و فعالیت جدید مجدد این فضا رو فعال کرد
لطفاً در نظرات پیشنهادات و درصورت تمایل اطلاعات تماس رو قرار بدین تا تماس بگیرم
از همه دوستان متشکرم
م
قربون کریمیت برم خدا که وقتی بخوای هر سخت وناشدنی رو اسان وشدنی خواهی کرد
ممنون خدا که بعد چندین سال این مردم رو این همه خوشحال کردی
مرد بارونی
یاد باد
یاد باد آن شب که در مجلس خروش چنگ بود
مطربانرا عود بر ساز و دف اندر چنگ بود
شاهدان در رقص بودند و حریفان در سماع
وانکه او بر خفتگان گلبانک میزد چنگ بود
دستگیر خستگان جام می گلرنگ شد
مشرب آتش عذاران آب آتش رنگ بود
گوش جانم بر سماع بلبلان صبح خیز
چشم عقلم بر جمال گلرخان شنگ بود
گر چه صیقل میبرد آثار زنگ از آینه
صیقل آئینهٔ جانم می چون زنگ بود
آنزمان کانماه رخشان خورآئین رخ نمود
باغ پر گلچهر گشت و کاخ پر اورنگ بود
برمن بیدل نبخشود و دلم را صید کرد
گوئیان در شهر دلهای پریشان تنگ بود
پیش شیرین قصهٔ فرهاد مسکین کس نگفت
یا دل آن خسرو خوبان خلخ سنگ بود
مطربان از گفتهٔ خواجو سرودی میزدند
لیکن آن گلروی را از نام خواجو ننگ بود
خواجوی کرمانی
مقبره مشتاق علی شاه
همه ما اعتقاد به وجود نظامی قانونمند بر جهان هستی داریم.نظامی که دادستان آن خداوند متعال است.هیچ کس تا به حال نتوانسته از محکمه عدل الهی فرار کند چرا که خداوند خود فرموده که در کمین ستمگران نشسته.یکی از حکایت هایی که بر این مطلب صحه میگذارد ماجرای قتل مشتاق علیشاه کرمانی است که اتفاقا با فتوای امام جمعه شهر کرمان ملاعبدالله مجتهد حدود ۲۲۰ سال پیش اتفاق افتاده است.گر چه بعد از این واقعه نام مشتاق به نیکی ماند و اکنون مقبره او در کرمان زیارتگاه اهل دل است و از ملا عبدالله مجتهد و خاندانش نامی جز (( ملا عبدالله سگو)) به لهجه کرمانی نماند.اما این قتل پیامدهایی داشت که واقعا عبرت آموز و شنیدنی است:
مشتاق علی شاه در کرمان
در اواخر حکومت کریم خان زند سید معصوم علیشاه دکنی عده ای از یاران خود را مامور رسیدگی به امور دراویش نعمت الهی در ایران نمود.در بین این مریدان مشتاق علی شاه مامور کرمان شد.مشتاق در کرمان ماند و کارش رونق گرفت.جمع کثیری به مشتاق گرویدند از جمله عده ای از روحانیون شهر کرمان که معروف ترین آنها میرزا محمد تقی کرمانی (مظفر علیشاه) بود.این میرزا محمد تقی کسی بود که به روایتی وقتی می خواست به مسجد برود ۱۲ نفر قرآن خوان در دو طرف او قرآن قرائت می کردند تا به مسجد برسد.اتفاقا میرزا محمد تقی چنان در مخالفت با متصوفه تعصب می ورزید که هرگز با ایشان نمی نشست و حتی دیگران را هم از مجالست با صوفیه منع می نمود.
روزی یکی از کسبه کرمان که روضه خوانی سالانه داشت علمای شهر را هم دعوت نمود.علما در صفه ای خاص نشسته بودند که مشتاق بی خبر وارد مسجد شد و در زاویه ای مقابل ملا محمد تقی نشست.هنگامی که سفره گستردند ملا محمد تقی دست دراز نکرد و سایر علما هم دست نزدند.صاحب نذر که مردی بازاری و متدین بود از علت سوال کرد و تاکید کرد جای احتیاط نیست چون تمام مخارج سفره از کسب حلال به دست آمده و ذره ای از آن به ناحق نیست.ملا محمد تقی اشاره به مشتاق کرد و گفت که : "قرار نبود درویش بر این سفره باشد".مشتاق شنید نگاه معنی داری به ملا محمد تقی کرد و گفت : "حاجی اگر سفره مولاست که بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست!!! درویش و غیر درویش ندارد".سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت.می گویند نگاه مشتاق در ملا محمد تقی اثر کرد و همه حاضرین متحیر بماندند اما از فرط ناراحتی کسی نتوانست دست به غذا ببرد.ملا محمد تقی عبای خود را برداشت و در پی مشتاق روان شد و در اوایل کوچه ماهانی به مشتاق رسید که بر قبری چمباتمه زده بود هر چه اصرار کرد درویش باز نگشت.اما از آن روز ملا محمد تقی متحول شد تغییر مشرب داد و دیوانه عشق شد و در راه سلوک و عرفان افتاد و بعدها مظفر علیشاه لقب گرفت و حتی دیوان شعر خود را به نام مرشد خود ((دیوان مشتاق)) نام نهاد.
هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد
دانه در خاک فرو رفت و سری پیدا کرد
بدین طریق ملا محمد تقی که از بزرگان علمای کرمان بود مفتون درویشی به نام مشتاق شد.گرویدن ملا محمد تقی به مشتاق در افکار عمومی شهر کرمان سخت اثر کرد.همین امر مقدمات قتل مشتاق را فراهم ساخت.باری مشتاق روزها را در حجره ای در کنار مسجد جامع می گذراند و به قرآن خوانی مشغول بود. صوتی بس خوش داشت و به قول وزیری تار را در نهایت امتیاز میزد.مخالفان و به خصوص روحانیون که بازار درویش را گرم دیدند؛در فکر نابودی او افتادند نقطه ضعف مشتاق از نظر آنها نواختن ساز بود و حاسدان و مغرضین شایع کرده بودند که درویش آیات قرآن را همراه با ساز می خواند.تا بالاخره متعصبین مقدمات صدور فتوای قتل مشتاق را توسط ملا عبدالله مجتهد فراهم آوردند که در مطلب بعد به جزئیات قتل مشتاق و پیامدهای آن می پردازیم.
تا دل مرد خدا نامد به درد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
نمای داخلی مقبره مشتاق علی شاه - کرمان
مشتاقیه ...
مشتاق علیشاه که نام اصلی اش میرزا محمد تربتی است، جوانی خوش سیما و برازنده و از مریدان شاه نعمت الله ولی بود که از اصفهان به کرمان کوچ کرد و در این شهر ساکن شد. او هنرمندی شوریده بود که هم شعر می سرود و هم سه تار را به مهارت می نواخت، و اصلا ً نام او با نام سه تار عجین است چرا که وی یک سیم به سیم های سه تار افزوده که به نام وی، «سیم مشتاق» نامیده می شود. می گویند این درویش هنرمند، روزها روی پله های مسجد جامع کرمان می نشست و آیات قرآن را به همراه صوت مؤثر سه تار، از بُن جان، تلاوت می کرد. از این رو پس از مدتی مریدانی بسیار یافت که پر آوازه ترین آنها همان ملا محمد تقی کرمانی، معروف به « مظفر علیشاه» بود.اما هر چند که پیروان مشتاق رو به افزونی می گذاشتند، بر تعداد دشمنان او هم که در صدد قتلش بودند، اضافه می گردید که در صدر آنان ملا عبدالله نامی بود که مجتهد شهر بود و از همه گردنکش تر و خونی تر می نمود و هر دم در پی بهانه می گشت تا اینکه روز بیست و هفتم ماه رمضان 1206شمسی، هنگامی که بر منبر بود، مشتاق علیشاه وارد شد و در گوشه ای به عبادت مشغول گشت. ملا عبدالله چون شنیده بود که وی قرآن را با نوای سه تار تلاوت می کند، از همان بالای منبر حکم به سنگسار کردن و قتل مشتاق علیشاه داد و خود پیش افتاد.
درویش را گرفتند و در مکانی که امروز شبستان مسجد جامع است، و در آن روز تلی بود به نام «تل خر فروشان» در گودال افکندند و به سنگ زدن پرداختند. یکی از مریدان مشتاق به نام جعفر خود را به روی او انداخت تا در امانش بدارد، اما به او نیز رحم نکردند و او هم کشته شد و ملا محمد تقی (مظفر علیشاه) زمانی رسید که کار از کار گذشته بود...، پس هنگامی که آن صحنه ناگوار را دید گفت:« شهری خون بهای مشتاق است» .
بعد از مرگ مشتاق، ملا عبدالله که بانی مرگ او بود به «ملا عبدالله سگو» معروف شد، چون هنگام مرگ زمانی که دید لب های مشتاق علیشاه هنوز تکان می خورد و «یاهو» می گوید، به او نزدیک شد و با لهجه کرمانی گفت: « سگو! هنوز هم یا هو می گویی؟ » و عجیب اینکه این لقب آز آن به بعد روی او و اقوامش ماند و مردم آنها را خاندان «عبد الله سگو» می نامیدند.
مدفن مشتاق علیشاه که از خلوص و صفای خاصی بهره دارد، در کرمان به «مشتاقیه» معروف است.
تو خوابگاه با بروبچ جمعمون جمع بود یک دفعه یکی ا دوستام یک چی رو نشون داد گفت این دیدی چقد جالبه منم
از اون ور اتاق داد زدم ها من از سرش دارم
دیدم نگاها به سمت من چرخید یکی از بچه ها گفت یک بار دیگه بگو چی داری
گفتم اسرش دارم خب
بعد ۲هزاریم افتاد در جمع برو بچی که برای اولین بار با کرمونی مواجه شدن سوتی دادم
گفتم بابا از سرش دارم یعنی مثل اونو دارم
گروهي از مردم را كه به زبان مشترك سخن ميگويند و جملگي در يك يا چند منطقه جغرافيايي زندگي ميكنند جامعه زباني و زباني را كه در يك منطقه محدود جغرافيايي يك كشور رايج است گويش مينامند پس گويش را با زبان محلي ميتوان مترادف دانست.
فرق گويش با زبان اين است كه گويش از سخنگويان كمتري برخوردار است، در منطقهاي محدود بكار ميرود و ممكن است صورت خطي و آثار مكتوب هم نداشته باشد.
معمولا به گونههاي مختلف جغرافيايي يك زبان اعم از رسمي مثل فارسي يا انگليسي يا زبان محلي مثل گيلكي، تركي و لري لهجه ميگويند.
يك مورخ و نويسنده معاصر كرماني ميگويد: كرمان لهجه خاص ندارد اما فارسي آن بسيار قديمي است و همان است كه در سيستان در آتشگاه كركويه، سرود گرشاسب را بدان زبان ميخواندند.
محمدابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه كتاب "فرهنگ گويش" تاليف محمود صرافي نوشته است: زباني كه كرمانيها از هزار سال پيش و بيش از آن صحبت ميكردند بايد همين زبان باشد زيرا لهجه ديگري در كرمان نميشناسيم كه ربطي به پهلوي عصر ساساني و يا اشكاني داشته باشد يا مثل لهجههاي خاص اطراف كاشان (ابيانه) يا لهجه سمنان يا گيلك و لهجه خاص كردي و حتي لهجه شيرازي و كازروني براي عامه غيرمفهوم باشد.
او مينويسد: لهجه خاص مردم كرمان همان لهجه "محله شهري" است و البته بسياري از كلمات قديم و فصيح فارسي در مورد بسياري از اشياء وجود دارد كه تنها در كرمان هنوز كاربرد دارد و در ساير شهرستانها معمول نيست ولي اين كلمات هم صورت لهجهاي خاص ندارد بلكه جزء همان زبان فارسي كرماني است كه با تلفظ خاص محله شهري به كار برده ميشود مثلا عبارت معروف كت حوض را بلچ يعني سوراخ حوض را با يك لته يا وسيله ديگري ببند و محكم كن.
باستاني پاريزي مينويسد: ضبط لهجه يعني فرم اداي كلمات فارسي كرمان، نه تنها با اعراب معمولي ممكن نيست بلكه با الفباي فونتيك هم به زحمت ميتوان آن را تحرير كرد.
اين استاد دانشگاه تهران ميگويد: به همين سبب همه كتابها و مقالات و يادداشتهايي كه تاكنون در اينباره چاپ شده اين مقصود را آن طور كه شايسته است بر آورده نميكند.
وي در تشريح علت اين امر ميافزايد: علت آن اين است كه ترتيب كسره دادن يا ضمه دادن و نحوه طول دادن حركتها و زير و بمها و توقفها و تاكيد روي حروف تا حدود زيادي با ساير نقاط ايران تفاوت دارد و در نتيجه فهم گفتگوي يك كرماني با اصفهاني و گيلك تفاوت بسياري پيدا ميكند.
اين مورخ و نويسنده در ادامه مقدمه كتاب فرهنگ گويشها نوشته: دو نكته عجيب در لهجه كرمان هست كه دليل آن را بايد پيدا كرد ، نكته اول آن است كه با اينكه در تمام طول تاريخ ايران لااقل بعد از اسلام با اينكه تمام حكام كرمان غيركرماني بودهاند و بيشتر آنان تركان يا گيلك يا غز يا قراختائيان يا قزلباشان و بالاخره قاجارها بوده و اغلب آنها مامور گارد و سپاه ترك همراه داشتهاند با همه اينها بر خلاف بسياري از نقاط ايران نه تنها هيچ كلني تركنشين مثل اطراف اراك يا همدان يا شمال خراسان در كرمان پديد نيامده بلكه همان ايل افشار و بچاقچي كه ترك و مهاجر و احتمالا تبعيدي به كرمان بودهاند نه تنها لهجه تركي خود را از دست داده بلكه از همه كرمانيها كرمانيتر شدهاند.
وي به عنوان مثال از طايفه شيخيه ياد ميكند و ميگويد: طايفه شيخيه و خانزادگان ابراهيمي كه با اينكه آنها اصلا تركمان قاجار بودهاند و هميشه گروهي ترك همراه داشتهاند امروز هيچ كدام از ابراهيميهاي كرمان كه خانوادهاي پرجمعيت هستند نه تنها يك كلمه تركي نميدانند بلكه لهجه آنها يك لهجه كرماني محله شهري خيلي اصيل و قديمي است.
او ميگويد: اين تحول زباني در اين است كه چون عموما حكام ترك و تركاني كه به كرمان آمدهاند با كرمانيها ازدواج ميكردند و زن كرماني ميگرفتهاند بچههاي آنها طبعا به لهجه كرماني با مادر صحبت ميكردهاند و لهجه مرد بتدريج فراموش ميشده و در نتيجه همه احفاد و اولاد آنها كرماني خالص صحبت ميكردهاند.
باستاني پاريزي ميافزايد: اين نكته حتي در همان عصر سلجوقيان و ميان خود شاهزادگان سلجوقي كرمان نيز مصداق داشته است.
اين مورخ و نويسنده معاصر كرماني در خصوص دومين نكته عجيب در لهجه كرماني به فاصله كوتاه بين دو شهر كويري كرمان و يزد اشاره ميكند و تفاوت لهجه اين دو شهر را از نكات عجيب ميداند.
وي ميگويد: همانطور كه رنگ و نژاد مردم كرمان به دراويديها و سيستاني ها و قندهاريها نزديكتر است تا مردم يزد و اصفهان و بالاخره ري و تبريز و گيلان، همينطور زبان آنها هم اين نزديكي را حفظ كرده است.
باستاني پاريزي در مورد لهجه كرمان و قدمت آن ميگويد: لهجه كرمان لهجه اي است بسيار قديمي چنانكه وقتي آدم فارسي كرمان را مثلا در قريه "خونو پاريز" ميشنود چنان مينمايد كه گويي دارد با فارسي مردم عصر سلمان فارسي صحبت ميكند.
او ميافزايد: مساله دوم غناي لهجه كرمان و زبان فارسي آن است ، زبان فارسي كه در تهران و مراكز رسمي مملكت رايج است متاسفانه براي بسياري از اصطلاحات و پديدههاي طبيعي و گياهان و حيوانات كلمه خاص ندارد در حالي كه در لهجههاي ولايات از آن جمله لهجه كرمان بسياري اصطلاحات هست كه اگر ضبط شود هم به غناي زبان فارسي ميافزايد و هم احتياج نيست كه معادل آن اصطلاحات از زبانهاي خارجي اخذ شود.
به گفته اين استاد دانشگاه تهران با امكانات فني جديد به تدريج اين لغات و اصطلاحات فراموش ميشود و بالاتر از آن خود لهجهها و نحوه اداي كلمات هم از ميان ميرود.
وي تنها راه چاره را تهيه نوار و فيلم از نحوه بيان مردم ميداند و ميگويد: در اين مورد بايد دستگاههايي در اسرع وقت موظف شوند كه خود را به روستاهاي دوردست برسانند و با پيرزنان و پيرمردان پرحرف بنشينند و هرچه ميگويند به طور طبيعي ثبت و ضبط كنند