شنبه 30/6/1398 - هادی میرشاهی در این نوشتار به ضرب المثل های دیزبادی می پردازد و آنها را با فنوتیک و نشان های فارسی و ترجمه به زیبایی بیان می کند.
ـ هر سر بَلَه یی (sr balaie) یک شَوَنِکی (sh0 vaneki) دَرَه (سر بله یی= سربالایی، شُوَنِکی = سرازیری).
ـ آو رَ گیلُگ (gilog) منن (Mnn) ته ماهی بگیرن (گیلُگ = گِل آلو).
ـ او نِندَنهendana) n یک من آرد چَنتَه فطیر مرهَ (نندنه= نمیداند، چنته = چقدر، فطیر = نان تافتون).
/ او عواقب این اقدامِ خطرناک را نمیداند.
ـ مو مُگُم(mogom) نرَه تو مگی (mgi) ُدُش (بدوش).
ـ ترس، برارِ (borar) مرگه.
ـ زُر (zor ra) رَ پای درَخ (drakh) مِرزن (درَخ= درخت)
/ اینجا زورگویی و گردنکلفتی جایی ندارد و زور را بکود تشبیه کردهاند.
ـ موش به سُلاخ (solakh)نمِره جَرُو (jarov ra)به دومبش بستند(جَرُو = جارو).
ـ گُزُ سُردُز (gozo sordoz) / سرهمبندی چیزی، مثلاً بستهبندی کادو که درست انجام نشود.
ـ چُپّو (choppo) اگر خواسته بشه از تکّه (takka) (بز نر) شیر مدوشه(چپّو= چوپان)
ـ شتور در خواب بیند پُومبَه دَنَه (pumbo dana) گهی لُف لُف خورد گَه دَنَه دَنَه(پومبَه = پنبه، شتور= شتُر)
ـ خَرِ ما از کُر گی (corrgi) دُم نِداش (کُرّ گی = خرِ نوزاد)
ـ وقتِ گُش (gosh) نِبُشه چغندر سَلارَه (salara) (گُش = گوشت، نِبو = نبود، سَلارَ = سالار).
ـ مِهمُ (mehmo) هَدیهِ خدایَه (مِهمُ = مهمان).
ـ مِهمُ رُزیِ(rozi) خوادشَ میَرَه0 (رُزی = خوردوخوراکش، خوادش = خودش).
ـ با دُستُون(doston) مروّت با دشمنان مدارا (دُستُون= دوستان)
ـ زن بُلایَه اما هیچ خَنَه بِه بُلا نِبَشه.
ـ مرد به لُباس، خَنَه به پُلاس.
ـ آوِ رُفتَه، ب جُو اَر نِمگردَ(ar nemgrda) (جُو = جوی، نِمگردَه = نمیگردد).
ـ اَدَمِ مار دگزیَه (گزیدن مار) از رُسمُن اَلَه (بین سیاهوسفید) مترسَ
- یارِخوب رَ روزِبد باید شناختت.- سُوَرَه (sovara) بفیکر پیَدَ (piada) نیه، سیرُم در غم گُسنه
(بفیکر = بفکر، سُوَرَه= کسی سوار بر چهارپا باشد، پیَدَ= پیاده)
ـ برُی (broy) گورگ گُسفَن (gosfand) مُبری همراه چُپّو(choppo) هی هی منی (شریک دزد و رفیق قافله، گُسفَن = گوسفد).
/مواردی در جامعه وجود دارند که اکثر آنها شناخته شده هستند که با الفّاظی و خوب صحبتکردن میخواهند شنونده را گول بزنند ولی کاری از پیش نمیبرند.
ـ لقمه رَ جُورِ وردَر (jore Vardar) کی دگُلود گیر نِکنه
(دگُلود = در گلویت، جورِ= طوری)
- علف بایستی به دهن بُزی شیرین بیاد
- سیلیِ نقد به از حلوای نسیَه
آدم خفته رامتَنی بِدارش کنی ولی کسِ رَ که خوادشه اَرخواوزیَه(arkhav zia) نِنتَنی بِدارش کنی.
مال ازبهرِ آسایش عُمرَ نه عمرازبهرِگیرداوریِ مال .
کس نِخَرَ پُشتِ تُ جز نَخُونِ اَنگُشتِ تُ .
- آسوده کسیَه که خرنِدَرَ، ازکاه وجَوَش خَبَر نِدَ رَ
- یک سوزن بخودت بزن ، یگ جُوَل دُز به دگَرا .
- نهال راتا تراست راست بایدکرد، چُو خوشک چومبر نِمرَ .
- هَمَیِ تخمورغارَ دیَک زنبیل مَگزَر .
- بلبل هفتَ بچّه میَ رَ یَکِش بول بول بدر مرَه .
ـ به روبا گُفتن کُه شاهدت ؟ گوف دُومبُم .
شتور کی کُلُیَه (coloia) زخمش هم کُلُیَه
ـ اَدَم سِر، اَدم گُشنَه رَ (gosh na ra) دِوَنَه (devana)
مدَنهَ (میداند) (دِوَ نَه = دیوانه)
ـ دِوالِ از دِوال مُ کوتاهتر نِدیی (دِوال =دیوار، نِدیی = ندیدی)
ـ فلانی دِگَه حناش رنگی نِدَرَه، هرچه چاخّان کنه، مُردوم اورَ شنَختَن به بول، بول زُبَنیش گول نمُخرن . هادی میرشاهی
«دیزباد وطن ماست»- یکی از اقدامات مهم در حال حاضر دیزباد حفظ سنت شفاهی دیزباد است و در این نوشتار هادی میرشاهی به ضرب المثل های دیزبادی می پردازد و آنها را با معنی بر می شمارد.
ـ بَسکهِ آوِ داغ بخواردُم آو ِسرده هَم پوف (puf) مُتُم (پوف = پف، آو(av) = آب، مُتُم = میدهم).
ـ بخَنَت(b khanat) اَمَیُم (amayom)ماستم نِدایی زدنبالِ سرم دُغ مُفرِستی
/ نوشدارو پس از مرگ سهراب
ـ زُمی(zmi) که دَق(dagh) مرَه (m ra) گاو از گاومدَنهَ(m dana)
زمی =زمین، دق = سفت، مدَنهَ = میداند
/ سالهای فقر، همه هم را عامل ناداری میدانند.
ـ همیشه پای چراغ تَریکَه (tarika)(تَریکَه = تاریکه)
/ همیشه کمترین نور بهپای چراغ میرسد.
ـ ماررَ دِ اَستیند (astind)بزرگ منی؟! (اَستیند = آستینت ، منی = میکنی) / در تمثیل آمده: مار سرمازدهای را درآستینت گرمش میکنی، مارپس از گرمشدن و جان گرفتن اولین اقدامش نیش زدن به پناهندهاش میباشد.
/ تمثیل دیگر: یک مسافر درمانده را پناه میدهی، زمین و آب در اختیارش میگذاری، او هم کمکم مثل تو مالک میشود، پس از اخذ شهروندی، ماهیّتش بهتر آشکار میشود بهجای قدردانی، دشمنیاش را بهروزمی دهد و در براندازیات لحظهای فروگذار نیست، دنیا را ببین! میگویند سزای نیکی بدی است در اینجا صدق میکند.
نمک را میخورند نمکدان را میشکنن! بطوریکه ترکشِ چوبِ این خوش قلبی همهجا را میگیرد.
ـ عاقبت گورگ (gurg) زَدَه (zada) گورگ رُوَ (rova) گرچه با آدمها بُو ُزرگ (bozurg) رُو.
(گورگ = گرگ، رُوَ = رَود).
/ اشارت به نژاد و دودمان افرادِ بدخواه را دارد که در نسلهای بعدِ او هم، رفتارش در فرزندانش تسّری پیدا میکند. استعاری است که میگویند پّا ردِ پای ایلوتبارش گذاشته است، یک رفتار توارثی بهحساب میآید.
ـ اَدَم خوشحساب شریک مال مُردومَه(morduma) (مُردومَه = مردم میباشد).
ـ خدا خررَ شناخ نِدا والی شکم گاو را پَرَه (para)مکیر(mkir)
(پَرَه = پاره، مکیر= میکرد)
/ بعضی از آدمها ظاهراً کم دستوپا و مظلوم هستند درصورتیکه به موقعیّتی برسند از هیچ ظلم و جوری فروگذار نیستند.
ـ خیشت (khisht) اوّل رَ چون نهَد مِعمار کَج
تا ثریا مرَه دِوال val) (de کج (خیشت = آجر ، دِوال = دیوار )
ـ خر رَ با نمد داغ منن (m nn) (منن = میکنند، نمد= فرش پشمینه) / تهدیدی به افرادی است که مرتکب جرم نگردند.
ـ حرف راسته (rasta) از بچه خُردُ(khordu) بُشنو.
ـ نمک خواردی و نمکدو رَ (nomogdo) بِشکستی (نُمُکدو = نمکدان)
/ سر سفرهای سالها نشستی و رشد کردی، پس از سیر شدن و رشد کامل، نمکدان را شکستی و سفرهاش را به یغما بردی.
ـ هر که خر رَ پشتبام بورده (burda) خوادش(khadsh) اَتَش اَرَ (ata ara) (بورده = برده است، اَتَش اَرَ = پایین آورد)
/ هرکه مرتکب این مشکلات شده، خودش رفع مشکل نماید.
ـ حرف مُلا رَ قُبول کُنُم یا دُم خُرُس رَ (خُرُس = خروس)
/بعضی آدمها خیلی خوب صحبت میکنند ولی نیّت سوء و رفتارششان از دور آشکار و دم خروس پیداست. چه خوبست درک کنند که افرادِ شنونده گولِ خوش حرفیِ آنها را نمیخورند و در دل، بریششان میخندند آنها بهتر است در رفتار و گفتارشان تجدیدنظر کرده و صداقت بیشتری از خود نشان دهند.
ـ نِه مُخرهَ (mokh ra)و نِه به کَس متَه (mta)
مگندنه (mgandana) اَ (a) مگس متَه (متَه = میدهد).
ـ ریش رَ د آسیا سُفِد(s phed) نکیردَه(nekirda) (سُفِد= سفید، نکیرده = نکرده)
/ با افزایش سن و کسب تجربه، موها و محاسن سفید شده است.
ـ گوربَه ی (gur ba) خمیر خوار (گوربه = گربه).
/ فرد منافق.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در نوشته خود به ضرب المثل های دیزبادی پرداخته است. این نوشته در سه بخش تنظیم شده و متعاقبا در پست های بعدی به آن پرداخته می شود.
ـ حق به حقدار مرسَه (مرسَه = میرسد).
از نُفریِ سگ، نو کُلُج نِمرَه (نُفری= نفرین ، نُ = نان ، کُلُج = نانی که از بدنه تنور به داخل آتشِ تنور بیفتد و شکل معمولی و هندسیاش را از دست بدهد.
ـ از اَتیش، خَکیستَر به عمل اَمیَه (اَتیش= آتش، خَکیستَر= خاکستر)- والدین کارایی خوبی داشتند ولی فرزندشان کارایی لازم را ندارد.
ـ هر اَنبُنی َنبُه بَندیِ مَیَه (اَنبُن = انبان، مَیَه = میخواهد).
ـ سری که درد نِمنَه دُستمال مبَند (نمنه= نمیکند).
ـ چراغش با هِشکِ تا صاحب نِمُسُزَه (هِشکِ = هیچکس، صحف = صبح، نِمُسُزَه = نمیسوزد).
ـ مگر اینجِه خَنَهی خَلَتَه (خَنَه = خانه، اینجِه = اینجا، خَلَتَه = خالهات).
ـ کج بنشی و راس ارگُو (بنشی = بنشین، راس = راست، ارگُو = بگو).
ـ تا نِبَشَه چیزکی مُردوم نِمگَن چیزها.
ـ چراغی که دخَنَه روایه دمسجید حَرُمَه (خَنَه = خانه، مسجید = مسجد، روایَه = لازم است، حرُمَه = حرام است).
ـ تَه کُلُه اُو نِرِزَه خُردو پاش نِمِخِزَ(کُلُه= بزرگتر، اُو= آب، خُردو = خردسال، نِمخِزَ = نمیلغزد).
ـ هندُوَنَه وَ زِر بغلُش مَتِن (هَندُوَنه = هندوانه، زِر= زیر، بغل = زیر شانه، متِن = ندهید).
ـ آشِ کشکِ خَلَتَه بُخری پاتَه نِخُری پاتَه (خَلَته = خالهات، بُخری = بخوری، پاته: بهحسابت میآید).
ـ با یَک تیر دو نُشُن مزنی (نُشُن = نشانه، مزنی = میزنی).
ـ هم شَریک دوزدَه و هم رفیق قَفیلَه (قفیلَه = قافله =کاروان) - ظاهرأ با دوستتان برعلیه دشمن مشترکتان همصدا و همپیمان هستید.
ولی وقتی بیخبر و سرزده به منزل دوستتان میروی مشاهده میکنی، دشمن مشرکتان آنجا بهصورت مهمان و یاور نشسته است. ضرب المثلی است معروف که میگویند: قسَم حَضرتِ عباس را باور کنم یا دُم خُرُس رَ (خُرُس = خروس).
ـ دِوال موش دَرَه موش گُش دَرَه( دِوال = دیوار، گُش = گوش).
ـ گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش.
ـ کَسَیِه از آش داغتَرَه (کَسَه = کاسه).
ـ ما گورگ بارُن دیه یِم (گورگ = گرگ، دیَه یِم = دیدهایم).
ـ فُردا معلومد مرَه (مَعلومد مرَه = آگاهی پیدا میکنی، حقیقت برایت آشکار میشود).
ـ بدَر مگن تا دِوال بُشنُوَ (دِوال= دیوار، بُشنُوَ = بشنود).
ـ اَروش کی مخندِن پوررو مرَه (اّ روش = صورتش، مَخندِن = نخندید، پوررو = گستاخ ، مره= میشود).
ـ سنگ بزرگ علامتَ نِزییَنه (نِزییَنَه = نزدنَ).
ـ شُتور دیَ یی نِدیَ یی (شُتور = شتر، د یَ یی، نِه دیَ یی= دیدی ندیدی) اشارت با این است: این جریان را فراموش کن و محرمانه باقی بماند.
ـ هر که فیل مَیَه جور هندوستون مکشَه .
ـ عاقِلُه فی الاشاره (اشاره ای به عاقل، همه چیز را درک مکند)
ـ گَر گُدا کاهل بُود تقصیر صَحب خَنه چیَه (صحَب = صاحب، خَنه = خانه).
ـ راه برو بیراه مَرو هر چَن که راه پیچون بود جَو مخر گُندُم بخر هرچند که جَو ارزُن بود.
ـ عشق پیری گر بُجُنبَد سر به رسوایی زند.
ـ هر چیزی سر جای خوادش خوبه (خوادش= خودش).
ـ دِوَنه کی به دِوَنه مرسَه خاشش میَه( دِوَنه = دیوانه، خاشش میه = خوشش میاد).
ـ کارِ هر بوز نِیهَ خرمن کُفتن گاو نر مَیَه و مرد کُهَن ( بوز = بز، خرمن کُفتن = کوبیدن خرمن گندم).
ـ گورگ کی سگ رَ مُبینَه حساب کارِ خوادشَه منَه (گورگ= گرگ، مُبینَه= میبیند، منهَ = میکند).
ـ چاهکن همیشه ته چاهَ است (چاهکن = مقنی چاه را گویند)- اشارتی به افراد مخرّب است که ظاهری فریبنده دارند ولی از پشت خنجر میزنند. ضربالمثل دیگر اینکه: یکبار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، بار سوم در دستی ملخک. خوشبختانه این افراد به بار سوّم نرسیده شخصیّتشان آشکار میشود و درنهایت خودشان از همه بیشتر ضرر میکنند چون تهِ چاه برایِ زندگی، محیط مناسبی نیست و ازطرفی موردِ تنفّر مردم میباشند.
- سیاهی برای ذغال مُ منه (مُ مَنَه = میماند) - افراد مخرّب کمکم دستشان رومی شود و تا آخر عمرشان شرمسار میمانند.
ـ توفِ هر که ددهَن خوادش شیرینَه (توف = آب دهان، خوادش = خودش).
ـ همَه رَ برق مگیرَه م ُرَ چُراغ موشی(مُ = من).
«دیزباد وطن ماست»- توسعه ارتباطات در چند سال اخیر باعث شد که دیزباد بیش از پیش در فضاهای مختلف به اطلاع مردم رسانیده شود.
کانال اجتماع مشهد در پیامی به روستای دیزباد پرداخت. به گزارش دیزباد وطن ماست، در این پیام آمده است: روستای دیزباد از توابع شهرستان نیشابور، پس از ماسوله گیلان، زیباترین روستای پلکانی ایران است و گفته میشود باسوادترین روستای ایران است.
دیزباد روستایی است که مردم آن ۱۰۰ درصد باسواد هستند. نخستین مدرسه روستای دیزباد در سال ۱۳۱۲ تأسیس شد و ناصرخسرو نام داشت. این روستا توانسته است نخبگانی را به جامعه تحویل دهد که موجب مباهات همه روستاییان شده و در سال ۱۳۴۸ بهعنوان یکی از معدود روستاهای با ۱۰۰ درصد باسواد جهان در یونسکو به ثبت رسیده است./قدس
@Ejtemaeemashhad
«دیزباد وطن ماست»- راقم تخلص شعری یکی از شاعران بزرگ دیزبادی است که عمده شعرش را وقف اعتقادش نموده است. با هم این شعر را که گزارشی از سفرش به هندوستان است می خوانیم.
بگویم شمّه ای از عشق دلدار که تا قلبت شود از خواب بیدار
اگر داری خبر از عشق جانان به غیر از عشق او بر قلب مگذار
.
هزار و نهصد و چل بود با دو نمودی پنج تن رو سوی دلدار
شب یلدا نمودیم نقل منزل بکردیم یاد زلف و ابروی [آن] یار
.
به ملک هند شهر حیدرآباد بشد اقبال ما از خواب بیدار
سعادت یار ما شد اندر آن دم از آنجایی که شه بودی مددگار
یکی بود از برادرهای دینی به شهر حیدرآباد آن نکوکار
که تا چشمش به ما افتاد در دم نمود او مهربانیهای بسیار
بداد آن دم به ماها مژدگانی که از صاحب بیامد آن زمان تار
شدیم مسرور ازاین مژدگانی ز جای خویش برخاستیم سپندوار
چو شد صبح وصال یار جانی برآمد آفتاب از شهر مروار (؟)
به استیشن که بود از شهر بیرون بشد کاری میلی آن دم پدیدار
یکی مکی که نامش بود نوروز بشارت دادمان زآن در شهوار
بیایید ای برادرها بیایید بیامد این زمان عیسیِ ادوار
همه [هم]چون ماهی واماندیم از آب ز آب خوب شه گشتیم سرشار
.
ز ایران و هم از مکی دهاتور سوالی چند کرد آن شاه دادار
به ظاهر جملگیمان عرض کردیم به باطن واقف است از جمله اسرار
که تا دزداب بودیم در حضورش تو آگاهی شها بر جمله اضمار
همی فرمود مکی را بدیدید بلی گفتیم با آن حی دادار
خوشامد گفت فرمود بارک الله به لطف خویش با لفظی گهربار
ادامه مطلب ...