«دیزباد وطن ماست»- یکی از زیبایی های دیزباد پرواز پرندگان شکاری بر فراز آن است که توسط یگان حفاظت محیط زیست دیزباد مورد توجه و حفاظت قرار گرفته اند.
در ویدئویی که ملاحظه می فرمایید، عقاب دیزباد بر فراز کوهستان دیزباد قابل روئیت است.
«دیزباد وطن ماست»- ظاهرأ در خانواده داماد شور و حال بیشتری حکمفرما است.
درخانواده عروس یک سکوت مطلق حکم فرما است. زیرا قریبأ دخترِخانواده منزل پدری را برای همیشه ترک می کند و زندگی جدیدی را دریک دنیای ناشناخته رقم می زند. (بقول قدیمی ها با لباس سفید عروسی وارد خانه بخت می شود و با کفن سفید خانه را ترک می کنذ!)
واردخانواده دیگر، فرهنگ دیگر، مردم دیگر به محیطی پا می گذارد که همه مخصوصأ خانم های طرف داماد از جمله مادر و خواهران شوهر با دوربین های تلسکوپی این تازه وارد را زیر نظردارند. مهمتر اینکه مسؤلیّت های جدیدی به این عضوتازه وارد محوّل می شود.
این آینده نسبتأ نامعلوم هاله ای از اشک و تردید و درنهایت غم و آهنگ جدایی را در محیط خانواده عروس مستولی می نماید. ورقِ ارتباطِ فامیلی برگشته همه فامیل های فیما بین ترجیح می دهند. درخانواده داماد رفت و آمدکنند تا به قول خودشان سرشان بتوانند بالا گرفته و در نهایت مجلسِ عروسی احساس فتح و پیروزی نمایند؟ گویا جنگی بین خانواده ها وجودداشته که ما خبر نداریم؟
خدمه کارها را بین خود تقسیم می کنند:
- بانوان مشغول پخت و پز و نأمین نان درسطح انبوه هستند.
- تعدادی ازآقایان جوانتر برای ذبح گوسفند می روند.
- گروهی از جوانان درحلیم کوبی و آشپز خانه مشغول کارهستند.
- گروهی از میانسالان و بالاتر برنج ها راپاک می کنند.
- پیرمردی در "حَوِج خَنهَ" (محل انبار نان) نشسته تانان های کاک و سوخته را ازنانهای نرم جداسازی کنند و پشت نانهای سوخته و نانهایی که چسبند گی ذغال دارد پاکسازی کند.
- پیرمرد دیگر مشغول قند شکستن است.
به خانواده عروس برمی گردیم ازعملیّات فوق خبری نیست ، فضا آبستن یک سکوت و انتظار می باشد یک بلاتکلیفی موقّت و تردید از آیندهِ نامعلومِ یک سفرکرده، سفری که به یک سراب شبیه است ؟
ولی همه قبول کرده اند مسافرشان عازم است؟ سفری طولانی به په بهنای همه طول عمر؟
عروس خانم دیگر درانظار ظاهر نمی شود. یک گروه ساقدوش جوان دور و بر عروس خرگاه زده اند.
«دیزباد وطن ماست»- دیزباد بالا در گذشته از سننی خاص در باب ازدواج پیروی کرده است. هادی میرشاهی یکی از محققان دیزبادی است که در باب مساوده که چارچوب مالی ازدواج دیزبادی هاست می نویسد:
گفتگویِ اولیّه و مندرج درمساوده:
شانه پهلو و شب چلّه ای
درشب چلّه (شب یلدا) خانواده داماد گوسفندی را ذبح کرده و لاشه آن را باسم "شانه پهلو" بایک جفت کفش و جوراب و چند کلّه قند و شیرینی مثل نقل و کشمش برای خانواده دخترمی برند و کسانی که این گوشت را بخانه عروس می برند با خانواده داماد، شب در خانه پدر عروس دعوت می شوند و به این تعدادهم ازطرف خانوده عروس یک دستمال و یا حوله ای داده می شود. شانه پهلو یعنی یک شانه گوشت گوسفند یا یک شقّه که نصف یک گوسفند می باشد.
مراسم لباس دوختن و تهیّه جهیزیّه
مراسم لباس دوختن جزئی ازمراسم عروسی به حساب می آید. بعد ازآنکه وسائل و امکانات مورد نیاز خریداری شد لباس های عروس و داماد در منزل پدر عروس دوخته می شود .
یک خیّاط محلّی با چَرخَش به منزل پدر عروس می رود، تمام البسه عروس و داماد را می دوزد. یقه پیراهن داماد آنقدر گشاد دوخته شده که موجب بدنامی عروس و داماد را فراهم می سازد. در طیّ این مراسم که ممکن است روزها طول بکشد مراسم هلهله و آواز و موسیقی و رقص فراهم است.
هیزم باری
کم کم به مراسم عروسی نزدیک می شویم. تعدادی ازجوانان برای آوردن هیزم از کوه، شبانه یا صبح زود راهی کوه می شدند تا یکبار ِالاغ هیزم ازکوه بیاورند. درخانه داماد وسیله جشن و سرور بر پا بود و تعدای زن و بچّه دایره زنان جلو هیزم بارها می رفتند.
روی بارِ اولین الاغی که هیزم آورده بود یک شال قرمز به عنوان برنده می انداختند. این استقبال ازهیزم بارها، دایره زدن تا آخرین نفرکه از کوه می آمد ادامه داشت که عملیات یک نوع مسابقه به حساب می آمد که هرکس آرزوی اوّل شدن آن را داشت.
تعدادی از هیزمِ این الاغها را به خانه عروس و فامیل عروس و تعدادی هم به خانه داماد و فامیل داماد می بردند.
این بارهای هیزم هرکجا می رفت، آن هیزم آوردرهمان جا شام می خورد و یک دستمال به او هدیه می دادند به اولین هیزم بار که برنده شده بود دو دستمال و به بقیّه هیزم بارها یک دستمال می دادند.
ازاین هیزم برای تنور و پخت نان و غذای عروسی استفاده می شد. همزمان هیزم باری، شکستن قند، پاک کردن گندم برای نان و حلیم، برنج برای شام شب آخر عروسی انجام می شد. گوسفند کشی ازدیگر مراسم عروسی بود.
خربّره
درمسودّه آن مقداری وسائل و اقلام خوراکی که خانوده داماد بعنوان خرج مطبخ بایستی به خانواده عروس بدهد مشخّص شده بود که آنها را درخنچه هایی می چیدند و این اقلام روی دوش جوانان، روز قبلِ عروسی همراه دُهُل و سُرنا بخانه عروس می بردند.
درمراسم خربّره اقلامی چون ادویه جات، نفت، برنج و روغن، سیب زمینی و پیاز، حنا و لوازم آرایشی مشاهده می شود به کسانی که این اقلام را حمل می کنند دستمالی هدیه می شود.
«دیزباد وطن ماست»- امروز گویش دیزبادی در معرض گویش های مشهدی و نیشابوری قرار گرفته و تا اندازه ای اصالت خودش را از دست داده است. اگر چه بیان این موضوع سخت است اما وقتی به گویش جوانان دیزبادی نگاه می کنیم می بینیم که تنها کسانی که سال ها پیش به خارج از کشور رفته اند می توانند لهجه دیزبادی را نمایندگی کنند.
یروز توپشَ ایو نشسته بویم. یک هُو کوخ ازچوخت ایوافتادبزورم. بازنگیچه دستم ترقزدادم به اوبر. گفتن بشین بچه چکارمنی؟ گفتم کوخَر نگاه کنن. یک هَو همه بترسین. گفتن خدامرگم ته توخیلی شانس دری. اگر دمگزی بدبخت بیم.
دوستانی که تمایل دارند می توانند در قسمت نظرات، ترجمه این متن را بنویسند.
«دیزباد وطن ماست»- یکى از کوچه هاى بالاى ده که در کال دروازه قرار دارد به نام کوچه دروازه مشهور است. در این نوشتار پروفسور شاهرخ میرشاهی به معرفی این کوچه می پردازد و ضمن آن خاطره ای را از کوچه دروازه دیزباد نقل می کند.
از بخش بالاى کوچه دروازه راهى به طرف کوه می رفت راه 'سرگو' نام داشت که از آنجا نیز به نوحصار می توانستیم برویم.
این کوچه در زمانى که در دیزباد بودم از تنور عمو على اصغر یا تنور بغل (باباى سلمان ، محمد و سروى) آغاز می شد و تا باغهاى زیر ده بالا به پایان می رسید. چون در این کوچه به دنیا آمده ام در باره آن می نویسم.
اگر پشت به کوه دروازه بایستیم در سمت راست به ترتیب خانواده هایى که نام می برم زندگى می کردند.
پس از تنور خانه عمو على اصغر که خانمش ماه نسا نام داشت خانه ما بود که با خانواده عمو یم محمد حسین میرشاهى که خانمش خانم بى بى خواهر آقاى فریدون استا حسین است زندگى می کردیم.
در این خانه که بگونه حولى بود و در میان این حولى درخت توتى وجود داشت که خشک شد فرزندان دو خانواده زندگى می کردند. در زیر این خانه خانواده پسرخاله على اکبر زندگى می کردند و خانمش مریم خواهر آقاى محمد خان عراقى بود و چهار فرزند داشتند. پاینتر خانه پدر بزرگ پدریم عباس ابراهیم بود که خانمش (مادر بزرگ) فاطمه نام داشت که خواهر حسین حسین پدر شیرعلى بود.
در اینجا مهمانخانه پدربزرگ روى کوچه بود و راه در زیر همین خانه بود و درخت بزرگ توتى نیز وجود داشت که اکنون آن درخت خشک شده است و خانه را ظاهرا خراب کرده اند.
پایین راه، خانه کریم محمدعلى که خانمش کلثوم (دختر حسن میرشاهى، گلاب) و پنج پسر و سه دختر داشتند و به پایین ده نقل مکان کردند.
پائینتر خانه محمد ایسماعیل (قندچى) که خانمش سلطان نام داشت و ٤ فرزند داشتند. در کنار خانه اینها خانواده مهندس کردى بودند که پدرشان کلبه محمد اسماعیل نام داشت و خانمش شهربانو. فکر میکنم چهار پسر و یک دختر داشتند. زیر خانه آنها خانه کاظم بود که همسرش خدیجه نام داشت. گمان میکنم دو پسر و سه دختر داشتند.
زیر راه کوچه ته در ادامه خانه پسردائى کلبه جواد بود. او دو خانم داشت اولى ربابه که دو دختر داشت و دومى طیبه که چهار پسر و سه دختر. و پس از آن در زیر خانه پسردائى کلبه جواد خانه حاجى بک و هاجر است ، این اخرین خانه کوچه دروازه بود.
در دست چپ ، پشت به کوه دروازه، نخست خانه عمو عید بود که خانمش سروى نام داشت که سه فرزند داشتند. پائینتر خانه عمو محمد على بخش برادر عید محمد بود که با مادرش فاطمه زندگى می کردند. چشم عمو محمد با وجود یک تراخم شدید بینائیش را از سالها پیش از دست داده بود.
زیر خانه آنها خانه محمد حسین حاجى بک بود که خانمش سلیمه نام داشت. آنها هشت فرزند داشتند. ٤ پسر و چهار دختر. در کنار خانه آنها خانواده حسنعلى ضیا الدین با خانمش حنیفه که دو پسر و دو دختر داشتند. زیر خانه آنها کوچه اى بود که در کنار آن خانواده عمو على بک محمد ولى با خانمش سلطان و یک پسر و چهار دختر نازنین زندگى می کردند. در کنا خانواده آنها خانواده قاسمعلى و خانواده شان که همسرش فاطمه نام داشت آنها دو پسر و سه دختر داشتند و على قاسمعلى پسر آنها است.
زیر راه در امتداد کوچه دروازه خانواده دختر عمه خدیجه بوده است که شوهرش زیر خاکول فوت کرده بود. او دو دختر و سه پسر داشت.
در اینجا که راه کوچه بالاى بالاده با گوچه دروازه چهار راهى را تشکیل می دادند، چشمه اى به نام 'سرکریز' وجود داشت و خانه دختر عمه خدیجه در کنار این چشمه بود. پائینتر از خانه آنها خانواده محمد زین العابدین که از خویشان نزدیک ما بودند زندگى می کردند. او با همسرش فاطمه سه پسر و چهار دختر داشتند.
ورودى خانه آنها از کوچه کوچکى بود که راه به خانه حین آقا نیز داشت.
پائینتر خانه حسن مشهور به حنیفه. با خانمش سارا دو دختر داشتند.
خانه آنها کنار کوچه ته بود که روبرویش در زیر راه خانه طوبا بود. خانم طوبا نیز دو پسر و یک دختر داشت. زیر خانه آنها خانواده قاضى بودند. او و خانمش فاطمه یک دختر و یک پسر داشتند. و پایینتر خانواده حسینعلى زین العابدین که یک پسر و دو دختر داشت.
ساختار خانواده ها و فرزندانشان در چند دهه پیش این چنین بود. افزون بر اینها اگر از بخش پایینى کوچه به سوى بالا نگاه کنیم. دست چپ کوچه اى جدا می شد که خانواده دختر دائى سکینه کلبه محمد (حیدرى ها) در آن ساکن بودند.
آنچه آوردم تنها خانه هاى کنار کوچه دروازه بود.