Dizbad Vatan e Mast, offer this Article to those who are interested to read more about Dizbad from foreign languages.
Saidanwar SHOKHUMOROV
Saidanwar Shokhumorov, Learned Secretary, Institute of Oriental Studies and Written Sources, Academy of Sciences of the Republic of Tajikistan
Ismailism is one of the largest trends in Islam today with over 20 million followers scattered all over the world and concentrated in larger numbers in India, Pakistan, Afghanistan, Tajikistan, Tanzania, Kenya, the Persian Gulf countries, Iran, the Lebanon, Syria, the U.S., Canada, Great Britain, France, and other countries. One of largest Ismailite communities is found in Tajikistan, in Gorny Badakhshan.
If you Want see Dizbad, Please check the more...
***
ادامه مطلب ...
This article wrote by Ibrahim Machiwala who is a famous historian. I suggest you to read it carefully and notice, if you find anything in the opposite with your Idea.
Dizbad vatane Mast invite you to write more about Dizbad and send it to us to publish for all Dizbadi members who usually check "Dizbad Vatane Mast".
"Tradition has it that Imam Muhammad bin Ismail left Medina and went to southern Iraq, where he acquired the epithet of al-maktum (veiled one), and then at Nishapur in disguise, where he lodged for some times. Afterwards, the Imam proceeded towards Ray, about 15 miles from Tehran. Ishaq bin al-Abbas al-Farsi, the Abbasid governor of Ray professed Ismailism. Imam betrothed to Fatima, the daughter of Sarah, sister of Ishaq bin al-Abbas. When the news of Imam Muhammad bin Ismail's stay at Ray reached the ears of Harun ar-Rashid, he wrote to Ishaq bin al-Abbas, ordering to arrest the Imam and send him to Baghdad. Upon receipt of caliph's letter, he showed it to the Imam and replied to the caliph that he found no trace of the Imam, and would send as soon as he was arrested, and thus he tried to put the caliph off the scent. But the spies planted by Baghdad reported to the caliph that Imam Muhammad bin Ismail not only was living at governor's house, but that he was operating his mission from there. Upon this, the caliph wrote another letter to Ishaq bin al-Abbas, impugning him to come in person with his forces if his orders were not obeyed forthwith. The governor however made his usual reply. Meanwhile, the complaints about Ali bin Musa bin Mahan, the governor of Khorasan reached the point where Harun ar-Rashid could no longer ignore them, and adopted a militant stance. In 189/805, he marched towards Ray with a detachment of his army, and after searching for the Imam through a tracking party, ordered to arrest Ishaq bin al-Abbas. Ishaq died as a result of severe torture inflicted upon him, and was rigorously flogged till death. He did not waver and stood steadfast in spite of excruciating tortures. In spite of the gloomy situation, his faith remained unshakable.
ادامه مطلب ...
در بخشی از نوشته دکتر الهه معروضی در باب نوحصار دیزباد آمده بود: «امام به امام قلی می گوید: اگر شانه در میان محاسنت گیر کند حاجتت برآورده می شود.»
باید خدمتتان عرض کنم که حاجت روا شدن در اندیشه امام قلی جایی ندارد و اگر هم دارد بسیار کوچک است. او به فنا فی الله شدن می اندیشد. خواست او حقیقت است. این یادداشت را نوشتم، تا بگویم اگر به نوحصار می روید وقت کمی هم بگذارید تا درباره نوحصار با پیران و افراد صاحب اندیشه صحبت کنید. مطمئنا سر چشمه، این افراد را در نزدیکی میکروفن خواهید یافت.
از آنجا که اندیشه امام قلی به اندیشه مولانا نزدیک و از او سیراب شده بعید نیست که این غزل از مولانا که در ذیل می آید در شکل گیری نوحصار دیزباد بی تاثیر بوده باشد.
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها & زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم & زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد&زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود & چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی & آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی & آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او & گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن & گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان & یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان & کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
من فکر می کنم اینکه شب قبل از نوحصار افرادی برای مهیا کردن جای نشستن و احیانا بار گذاشتن آش، به نوحصار می روند، به دلیل همین دعا و نیایشی بوده که در آنجا انجام می شده. اینکه در شب قبل از نوحصار برای دعا و نیایش به نوحصار می رفته اند و بعدها در چرخشی تاریخی افراد برای مهیا کردن جای نشستن افراد دیگر و تدارکات لازم به نوحصار می روند.
بانک شعیب و نالهاش وان اشک همچون ژالهاش & چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت & فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
دعا و ناله شب نوحصار برآورده می شود. اما دل امام قلی آنها را نمی خواهد بلکه او جویای حق است. چیزی که تنها امام می تواند برای او به همراه داشته باشد. بنابراین به امام می گوید:
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان & گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم & من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بیروی او هم دوزخست و هم عدو & من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری & که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت & هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن & تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود & یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
به نظر بنده این ابیات که در بالا مشاهده می کنید، اوج اخلاص و بندگی است. آنچه در اندیشه امام قلی به وضوح دیده می شود. زیرا طریقه او این مسیر را برایش تدارک دیده است. حرکت از خانه کلو تا بالای قلعه و سپس چشیدن خاک دقیقا تداعی گر بیت زیرین است. مولانا می گوید:
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد & ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
در واقع مسیری که امام قلی در نوحصار به ما نشان می دهد، مسیری است که انسان شایسته است در آن فانی شود. آن مسیر مسیر حرکت به سوی حقیقت است.
که یکی هست و نیست جز او - وحده لا اله الا هو
امام قلی می خواهد به ما بیاموزد که همه چیز غیر از «هو» برابر با «لا» یا همان نیستی است. پس می گوید که خودتان را در برابر هیچ فنا نکنید. چیزی که ارزش داشته باشد و آن ذات پاک امام است. در پایان او این مفهوم را با دعایی به پایان می برد. می گوید که اگر انسان ها «خربندگی» پیشه کرده اند، خدایا خر را از آنها بگیر.
«خر» در این روایت نماد همه چیزهای بزرگی است که «هو» نیستند و لاجرم در نظام فکر مولانا و امام قلی برابر با «هیچ» هستند.
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی & پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو & یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
گزیده غزلیات شمسٍ (1387)، جلال الدین محمد بلخی، به کوشش دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات امیرکبیر، صص 4و5
«میرشاهی های دیزباد نیشابور»: دیزباد نیشابور روستایی مردمی از مناطق مختلف را گرد هم آورده که عمده آنها فامیلی میرشاهی دارند. میرشاهی های دیزباد نیشابور به گفته برخی منابع از نسل حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند. گویا حضرت حمزه سید الشهدا فرزندی به نام مصیب داشته که به ایران آمده و میرشاهی های دیزباد از نوادگان مصیب هستند.
البته در مناطق اهواز، زابل، شهر های شمالی نیز خانواده های میرشاهی هستند که تقریبا می توان گفت که وابستگی خاصی با میرشاهی های منطقه دیزباد نیشابور ندارند.
با این حال داستان ها و روایات منقول زیادی در فلکلور مردم دیزباد وجود دارد که از ورود میرشاهی های دیزباد نیشابور خبر می دهد. اکثر میرشاهی های دیزباد نیشابور اینک در شهرهایی نظیر مشهد، نیشابور، تهران و کشورهایی نظیر استرالیا، ایالات متحده امریکا، نروژ، سوئد، فرانسه، بریتانیای کبیر، کانادا، هلند، نیوزلند، آلمان، فنلاند و ... ساکن هستند.
گروهی از میرشاهی ها نیز در منطقه سیرجان استان کرمان حضور دارند که 400 سال پیش با میرشاهی های منطقه دیزباد نیشابور در یک مکان زندگی می کردند. اینان تنها گروه میرشاهی هستند که با میرشاهی های دیزباد تا حدودی ارتباط دارند.