در بخشی از نوشته دکتر الهه معروضی در باب نوحصار دیزباد آمده بود: «امام به امام قلی می گوید: اگر شانه در میان محاسنت گیر کند حاجتت برآورده می شود.»
باید خدمتتان عرض کنم که حاجت روا شدن در اندیشه امام قلی جایی ندارد و اگر هم دارد بسیار کوچک است. او به فنا فی الله شدن می اندیشد. خواست او حقیقت است. این یادداشت را نوشتم، تا بگویم اگر به نوحصار می روید وقت کمی هم بگذارید تا درباره نوحصار با پیران و افراد صاحب اندیشه صحبت کنید. مطمئنا سر چشمه، این افراد را در نزدیکی میکروفن خواهید یافت.
از آنجا که اندیشه امام قلی به اندیشه مولانا نزدیک و از او سیراب شده بعید نیست که این غزل از مولانا که در ذیل می آید در شکل گیری نوحصار دیزباد بی تاثیر بوده باشد.
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها & زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم & زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد&زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود & چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان میشوی الله گویان میشوی & آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان میشوی وز چاره پرسان میشوی & آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهرهای در دست او & گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن & گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان & یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان & کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
من فکر می کنم اینکه شب قبل از نوحصار افرادی برای مهیا کردن جای نشستن و احیانا بار گذاشتن آش، به نوحصار می روند، به دلیل همین دعا و نیایشی بوده که در آنجا انجام می شده. اینکه در شب قبل از نوحصار برای دعا و نیایش به نوحصار می رفته اند و بعدها در چرخشی تاریخی افراد برای مهیا کردن جای نشستن افراد دیگر و تدارکات لازم به نوحصار می روند.
بانک شعیب و نالهاش وان اشک همچون ژالهاش & چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت & فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
دعا و ناله شب نوحصار برآورده می شود. اما دل امام قلی آنها را نمی خواهد بلکه او جویای حق است. چیزی که تنها امام می تواند برای او به همراه داشته باشد. بنابراین به امام می گوید:
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان & گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم & من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بیروی او هم دوزخست و هم عدو & من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری & که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت & هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن & تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود & یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
به نظر بنده این ابیات که در بالا مشاهده می کنید، اوج اخلاص و بندگی است. آنچه در اندیشه امام قلی به وضوح دیده می شود. زیرا طریقه او این مسیر را برایش تدارک دیده است. حرکت از خانه کلو تا بالای قلعه و سپس چشیدن خاک دقیقا تداعی گر بیت زیرین است. مولانا می گوید:
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد & ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
در واقع مسیری که امام قلی در نوحصار به ما نشان می دهد، مسیری است که انسان شایسته است در آن فانی شود. آن مسیر مسیر حرکت به سوی حقیقت است.
که یکی هست و نیست جز او - وحده لا اله الا هو
امام قلی می خواهد به ما بیاموزد که همه چیز غیر از «هو» برابر با «لا» یا همان نیستی است. پس می گوید که خودتان را در برابر هیچ فنا نکنید. چیزی که ارزش داشته باشد و آن ذات پاک امام است. در پایان او این مفهوم را با دعایی به پایان می برد. می گوید که اگر انسان ها «خربندگی» پیشه کرده اند، خدایا خر را از آنها بگیر.
«خر» در این روایت نماد همه چیزهای بزرگی است که «هو» نیستند و لاجرم در نظام فکر مولانا و امام قلی برابر با «هیچ» هستند.
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی & پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو & یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
گزیده غزلیات شمسٍ (1387)، جلال الدین محمد بلخی، به کوشش دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات امیرکبیر، صص 4و5
سلامسلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.
عنوان:وب مانی
لینک:http://www.PersianXchange.ir/
شرمنده. دیزبلاگ ها فقط!