دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

جنبه های مادی ازدواج در سنت دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- دیزباد بالا در گذشته از سننی خاص در باب ازدواج پیروی کرده است. هادی میرشاهی یکی از محققان دیزبادی است که در باب مساوده که چارچوب مالی ازدواج دیزبادی هاست می نویسد:

گفتگویِ اولیّه و مندرج درمساوده:


  1. معمولأ تمام هزینه مراسم عروسی بعهده خانواده داماد است.
  2.  دختر اگر جهیزیه نداشت اجباری درکارنبود هرچه قدر امکان مالی داشت کافی بنظر می رسید.
  3. شیرحق دردیزباد رسم نبود. ولی گاهی اتفاق میافتد مقداری پول دراختیار خانه عروس قرار می گیرد تا بتوانند لباس، کفش برای عروس و دامادخریداری کنند. در آن زمان اسبابِ زندگیِ ساده بود. مثلأ برای اینکه کف اطاق کاملأ پوشیده شود از پلاس و نمد استفاده می کردند. درخانواده های کم درآمدتر کف حتّی قسمتی با خورجین و بَرجَمَه مفروش می شد.


شانه پهلو و شب چلّه ای

درشب چلّه (شب یلدا) خانواده داماد گوسفندی را ذبح کرده و لاشه آن را باسم "شانه پهلو" بایک جفت کفش و جوراب و چند کلّه قند و شیرینی مثل نقل و کشمش برای خانواده دخترمی برند و کسانی که این گوشت را بخانه عروس می برند با خانواده داماد، شب در خانه پدر عروس دعوت می شوند و به این تعدادهم ازطرف خانوده عروس یک دستمال و یا حوله ای داده می شود. شانه پهلو  یعنی یک شانه گوشت گوسفند یا یک شقّه که نصف یک گوسفند می باشد. 



مراسم لباس دوختن و تهیّه جهیزیّه 

 مراسم لباس دوختن جزئی ازمراسم عروسی به حساب  می آید. بعد ازآنکه وسائل و امکانات مورد نیاز خریداری شد  لباس های   عروس و داماد در منزل پدر عروس دوخته می شود .

یک خیّاط محلّی با چَرخَش به منزل پدر عروس می رود، تمام البسه عروس و داماد را می دوزد. یقه پیراهن داماد آنقدر گشاد دوخته شده که موجب بدنامی عروس و داماد را فراهم می سازد. در طیّ این مراسم که ممکن است روزها طول بکشد مراسم هلهله و آواز و موسیقی و رقص فراهم است.


هیزم باری     

کم کم به مراسم عروسی نزدیک می شویم.  تعدادی ازجوانان  برای آوردن هیزم از کوه، شبانه یا صبح زود راهی کوه می شدند تا یکبار ِالاغ هیزم ازکوه بیاورند. درخانه داماد وسیله جشن و سرور بر پا بود و تعدای زن و بچّه دایره زنان جلو هیزم بارها می رفتند.

روی بارِ اولین الاغی که  هیزم آورده بود یک شال قرمز به عنوان برنده می انداختند. این استقبال ازهیزم بارها، دایره زدن تا آخرین نفرکه از کوه می آمد ادامه داشت که عملیات یک نوع مسابقه  به حساب می آمد که هرکس آرزوی اوّل شدن آن را داشت.

تعدادی از هیزمِ این الاغها را به خانه عروس و فامیل عروس و تعدادی هم به خانه داماد و فامیل داماد می بردند.

این بارهای هیزم هرکجا می رفت، آن هیزم آوردرهمان جا شام می خورد و یک دستمال به او هدیه می دادند به اولین هیزم بار که برنده شده بود دو دستمال و به بقیّه هیزم بارها یک دستمال می دادند.

 ازاین هیزم برای تنور و پخت نان و غذای عروسی استفاده می شد. همزمان هیزم باری، شکستن قند، پاک کردن گندم برای نان و حلیم، برنج برای شام  شب آخر عروسی انجام می شد. گوسفند کشی ازدیگر مراسم عروسی بود.


خربّره    

درمسودّه آن مقداری وسائل و اقلام خوراکی که خانوده داماد بعنوان خرج مطبخ بایستی به خانواده عروس بدهد مشخّص شده بود که آنها را درخنچه هایی می چیدند و این اقلام روی دوش جوانان، روز قبلِ عروسی همراه دُهُل و سُرنا بخانه عروس می بردند.

درمراسم خربّره اقلامی چون ادویه جات، نفت، برنج و روغن، سیب زمینی و پیاز، حنا و لوازم آرایشی مشاهده می شود به کسانی که این اقلام را حمل می کنند دستمالی هدیه می شود.    


نگارش متن نثر در مدرسه دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- در دل داستان ها حقایقی نهفته است که باید مورد مطالعه قرار بگیرند و آنگاه که ادراک شوند می توان به انگیزه ها و نحوه اندیشه یک نسل پی برد.

در دیزباد مدرسه دیزباد همراه با نوستالوژی هایی است. در این یادداشت داستانی را از فرخ میرشاهی می خوانیم که از مدرسه دیزباد روایت می کند:

زنگ مدرسه زده شد. بچه ها شروع به مرتب کردن دفتر و کتابهای خود شدند. آقا معلم گفت: راستی یادتون نره شعر کتاپ رو فردا حتما به نثر بنویسید. من از اینکه  میرفتیم خونه خوشحال بودم. چون قرار بود مهمان بیاد خونمون. مهمان داشتن یعنی غذاهای خوشمزه. بالاخره از کلاس که بیرون رفتیم طبق معمول هر روز باید یک صف درست می کردیم . 

داستان ما در سالهای ۴۷-۴۸ در مدرسه دیزباد می گذره. من کلاس دوم دبستان بودم. موقعیت کلاس ما جوری بود که وقتی از کلاس می امدیم بیرون نسبت به بقیه کلاسها به در مدرسه نزدیکتر بودیم. در نتیجه جز اولین بچه هایی بودیم که از مدرسه بیرون می امدیم. بالاخره  ما رو به صف کردند. میدونین اون زمانها خیلی همه چی رو انضباط بود. برای اینکه بچه ها هنگام رفتن به خو نه هاشون از تو باغها نروند و خرابی به بار نیارند بچه ها رو بعد از خروج از مدرسه به صف می کردند.

 کار ندارم صف درست شد و ما شروع به حرکت کردیم. بچه های پایین ده مخصوصا کسانی کوچه پایین «ته ده» زندگی می کردند همانجا از صف اصلی خارج شده و یک صف دیگر درست کرده و به خونهاشون می رفتند.  من که بچه بالاده بودم. هنوز خیلی راه داشتم. صف همنطور به طور مرتب و منظم حرکت می کرد. همیشه تو صفها مبصرهای کلاس های مختلف موظف بودند که بچه ها از صف بیرون نرفته و شلوغ نکنند. از زیر دالون خانه عمو حسنعلی که رد شدیم. دو سه تا از بچه ها جیم فنکی زدند.  از صف در رفته زدند تو باغها. از کنار خانه لطفعلی و سردار که رد شدیم چندتایی دیگه از قسمت چپ خانه عمو نزارعلی زدند به چاک تا از طریق جوی حمام برن خونه هاشون. بالاخره از زیر جماعتخانه هم رد شدیم. چند نفری در دکان امامقلی جمع شده بودند. 

همین جوری که می رفتیم بچه ها در صف های کوچلو جدا می شدند. مثلا بچه های پی حصار بعد از اینکه از زیر خانه اقای فرخ شاه و دایی حسین رد شدیم رسیدیم به کوچه اصلی تا اینجا نصف بیشتر بچها جدا شده بودن  ولی صف همچنان مرتب و منظم بود. از موده که رد شدیم تقریبا بعد از خانه پلنگ کوجه باغ بود. بعد از رد شدن از زیر خانه عمو علیشاه و خانه مسلم و خانه عباس اقا (زمانی که چراغ برق امده بود یک مهتابی سبز داشت که من خیلی دوست داشتم ) به بالاده رسیده بودیم. بعد از رد شدن از زیر خانه سیدها و محمد علی قرقچی به یک دو راهی میرسیدیم که بالاده را به کوچه بالا و ته تقسیم می کند که خانه محمد خان و برادرش علی خان در قسمت پایین همین دو راهی است. بچه های کوچه ته از ما جدا شده  و ما که تعدادمون انگشت شمار بود به راه خود ادامه دادیم.

 بعد از گذشتن از خانه اقای علی بک قلی  و جماعتخانه بالاده و اقای خافی به کوچه دروازه رسیدیم. سرتون را به درد نیارم  رفتیم خونه، بعد از کارهای روزمره که شامل رسیدن به گاو و گوسفندها و اوردن اب از سر غرغاب بود(البته این کارها بین خواهر و برادرها تقسیم می شد) شروع کردیم به نوشتن مشق ها. هنوز مشق ها تموم نشده بود که میهمانها رسیدند. ما هم که از صبح برای این لحظه ساعت شماری می کردیم از خدا خاسته شروع به بازی کردن کردیم بعد از شام خسته و کوفته بدون اینکه تکلیفها رو تموم کنیم خوابمون رفت.

فردا شده بود ما همه سر کلاس نشسته بودیم که عمو علی بک(علی بک قلی) که معلم ما بود (البته نمی دانم در ان لحظه ایشان بود یا نه؟ بعد از خط زدن مشقها پرسید کی شعر کتاب را به نثر نوشته حالا در این لحظه یک سکوت وحشتناکی فضای کلاس رو فراگرفته بود و صدای هیچ کسی در نمی امد من در ته دلم یک کم خوشحال شدم که تنها نیستم واز قرار معلوم هیچکسی ننوشته.در همین فکرا بودم که یک هو دست پروین عمو حسنعلی بلند شد و گفت: من، معلم دوباره پرسید کسی دیگر ننوشته ولی از قرار معلوم هیچکس ننوشته بود. یهو با عصبانییت جیغی زد و گفت همه به غیر از پروین باید برن زندان. همینو که گفت بیشتر دختر و پسرهای کلاس زدن زیر گریه. کاری ندارم اقا معلم همه رو به صف کرده تا ببرمون به زندان. در این لحظه جیغ و داد بچه هاکه بیشتر شده بود. پدر(نورالدین عباس) و عمویم که جلو دفتر که طبقه بالا بود ما رو ببینند پدرم علت را پرسید و عمویم(محمد حسین عباس) امد طبقه پایین و به معلمون کمک کرد که بریم زندان.

زندانی که میگفتند یک اتاقی بود که زیر پله ها قرار داشت و مملو از صندلی و نیمکت. بالاخرههمه مون با گریه و زاری وارد اتاق نسبتا تاریک شدیم حا لا که همه مون توی اتاقیم و صدای ناله از بعضی از دخترها میاد. چند تا از پسرهای شیطون کلاس یک داستانها از این اتاق می گفتند که جیغ و داد دخترها رو در بیارند. مثلا می گفتند که زیر نیمکتها یک چاهی وجود دارد که پر از مار و اژدهاست.

این خاطره را تقدیم می کنم به تمام معلمها و دیزبادیهای عزیز ک شرایط مساعد را برای رشد فرزندانشان فراهم کردهاند و مخصوصا تقدیم می کنم به تمام همکلاسیهای عزیز.


فی مناقب مدرسه دیزباد بالا

«دیزباد وطن ماست»-  مدرسه دیزباد خود به تنهایی گویای حرف های ناگفته ای است که طی سالیان متمادی در ذهن و اندیشه بسیاری از مردم وجود داشته است.

به گزارش دیزباد وطن ماست،  ورود مدرسه در ایران با سختی تمام میسر شد چراکه مردم ایران در بسیاری از مناطق آن را علم کافری دانسته و از آن احتراز می کردند اما در دیزباد مدرسه با دستان توانمند دیزبادی ها و با کمترین مشکل بنیان گذاشته شد.

امروز مدرسه دیزباد که از سال 1312 تاسیس شده، 85 ساله می شود. ساخت مدرسه ی دیزباد سبب شد مردم این دیار فرهنگ و اقتضائات متفاوتی نسبت به سایر افرادی که در روستا زندگی می کردند، پیدا کنند.

این افراد پس از فارغ التحصیلی به شهرها آمدند و برخی اوقات نیز از ایران مهاجرت کردند و دنیایی متفاوت از آنچه در واقع از یک روستایی انتظار می رفت را تجربه کردند.



مدرسه ناصر خسرو دیزباد ثمره اندیشه ای است که ریشه در عقلانیت  دارد. عقلانیتی که توسط حضرت علی (ع) پرورده شده و به عنوان میراث به ما رسیده است. 

در سایه این عقلانیت است که امروز دیزبادی ها  در کنار همدیگر به توسعه روستای خود می اندیشند. در سایه این عقلانیت است که می توان در آینده شاهد ترقی و توسعه روزافزون دیزباد بود. و حتی روستاهایی چون پیوه ژن و قاسم آباد علم و پیشرفت خود را مدیون این حرکت اجتماعی میدانند فقط کافی است که امروز نگاهمان، رویکردمان و حرفمان همه در جهت توسعه باشد. توسعه ای که از توسعه فرهنگی شروع شده و به توسعه اجتماعی و توسعه اقتصادی ختم می شود.

مدرسه ی دیزباد درختی بود که ثمره اش را داد  و هر درختی عمری دارد  ....

پس زاویه ی دیدتان را نسبت به این موضوع مثبت کنید . (نوشته دیزباد وطن ماست)

یک روایت به لهجه دیزبادی

«دیزباد وطن ماست»- امروز گویش دیزبادی در معرض گویش های مشهدی و نیشابوری قرار گرفته و تا اندازه ای اصالت خودش را از دست داده است. اگر چه بیان این موضوع سخت است اما وقتی به گویش جوانان دیزبادی نگاه می کنیم می بینیم که تنها کسانی که سال ها پیش به خارج از کشور رفته اند می توانند لهجه دیزبادی را نمایندگی کنند.

یروز توپشَ ایو نشسته بویم. یک هُو کوخ ازچوخت ایوافتادبزورم. بازنگیچه دستم ترقزدادم به اوبر. گفتن بشین بچه چکارمنی؟ گفتم کوخَر نگاه کنن. یک هَو همه بترسین.  گفتن خدامرگم ته توخیلی شانس دری. اگر دمگزی بدبخت بیم.

دوستانی که تمایل دارند می توانند در قسمت نظرات، ترجمه این متن را بنویسند.


مراسم تاریخی چیله بجست دیزباد بالای نیشابور

«دیزباد وطن ماست»- چیلّه بجست یکی از آیین‌های نمادین دیزباداست بود که در آخر بهمن‌ماه، و به مدت سه شب، به انجام می‌رسد.

به گزارش دیزباد وطن ماست، جوانان بر روی تپه پیشتختگاه و پش لوکه مشعل‌هایی را بر افروخته و با دستیاری سیمی  گوی‌های آتش را به دور سر خود می‌گردانند که  این چرخش افقی و دوّار گوی‌های آتش، جلوه‌ای شادیانه از نور و گرما را در تاریکنای شب‌های پایانی بهمن، پدید می‌آورد.

 این بهانه و نمادی می‌شود تا جوانان، به شادمانگی و روشنی‌افشانی، جَستن و گـُریختن، چلّه و سردی زمستان را به جشن و سرور برگزار نمایند. در این جشن، پوشاک و لباس‌های زمستانی کهنه را گاه، در هم پیچانیده و همان گوی‌‌هایی می‌شوند که بر آتش آفروخته و با بندی، بر پیرامون، چرخانیده می‌شوند و رسیدن بهار را به دیار سرسبز دیزباد را به انتظار می‌نشینند.

این گوی‌های برافروخته و چرخان جشن خوش‌آمدگویی به بهار و نوپوشی، با خواندن ترانه‌‌ی «چله بجست»  و با نوای بلند و آهنگین و شادیانه، همراه می‌گردد:



 «چیلّه بجست، بهار اَمَه

سبزه و گول‌عذار اَمَه

چیلّه بجست

سیاهی رفت

سپیده پایدار اَمَه

و یا 

چیله بجست !!

ار کوجه بجست ؟؟

ار دم دروازه بجست ...

بدین مایه: چلّه‌ی زمستان گـُریخت و بهار آمد؛ سبزه و گلعذار آمد؛ چلّه گریخت و سیاهی رفت؛ سپیده‌ی پایدار آمد.