«دیزباد وطن ماست»- در آخرین نوشتار هادی میرشاهی به ادامه ضرب المثل های دیزبادی می پردازد که بحق کار زیبایی است و امیدواریم که از خواندن آن لذت ببرید.
- مورغِ هَمسَیَه غازَ.
/فکر میکنیم که زندگی همسایهمان خیلی مرفهتر، تغذیه بهتر و دارای پسانداز بیشتری هستند.
/ این قضاوت ممکن است سطحی باشد.
- هر چیز کی خاراَیه روزی بکاراَیه.
/ این خصلت در مردم دیزباد خیلی رایج است که هر چیزی را برای روز مبادا نگهداری میکنند.
- زِراندازش زُمیه (zomia) ورواندازش آسُمو (asomo)/تصویر آدمِ فقیر و نا دار رانشان میدهد.
- کار را کی کیرد اوکی تُمُم کیرد.
- دست درکَسَه وموش د پِشَنی. (موش = مُشت، کَسَه =کاسه پِشَنی = پیشانی)
/آدمهای نمک نشناس را گویند که در تاریخ فرهنگ دیزباد نمک را خوردند و نمکدان را شکستند.
/جواب نیکی را بابدی پاسخ گفتن، فردی با نانونمک کسی بجایی رسیده و پس از سیری شخصیّت کینهتوزانه خود را آشکار میسازد.
- مورچگان را چو بود اتّفاق شیرژیان را بدرانند پوست (سعدی) / تصویری از اتحاد و تعاون را گویند.
- آدم دست پاچه دو بار به دستشویی میرود، دو بار ادرار میکند /یکسانی که کار را عجولانهای انجام میدهند اطلاق میشود که یک دوبارهکاری را درپی دارد.
- کَوشِ کُنَه(cavsh cona) در بیَوُ(biavo) هَم نِعمَتیَه.
/ حداقل با داشتن این کفش دربیابان،درمیان خار و خاشاک پای برَهنَه نیستی.
- هرکِه مَشورَت کیرد، در اندیشه و عقل دگرا شریک رُفتَ.
/ جلسات مشاورهای را گویند که ما را باهداف نزدیکتر میکند
- در ناامیدی بسی امید است پایان شب سیه سفید است
مردم دیزباد از فقر و خفقان به لطف خدا به همه جا رسیدند.
- آورَ دهَوَن کُفتَن میثلِ برف رَ انبار کیردن واَهن رَسَرد کُفتَنَ / کار بی ثمر
- اسب را متنی بزُر سرآو ببری امّا نِم تَنی اورَ مجبور کنی آوبُخرَ
/با فشار نمیتوان فرهنگ جامعهای را تغییر داد مگر با آموزش و صبر و بردباری.
-کارهربوز نِیَه خرمَن کُفتَن گاو نرمَیَ و مرد کُهَن.
/صحبت از نیروی کارآمَد و متخصص است.
- رطب خُرده مَنعِ رطَب کَی کنَه .
/ قبلِ نصیحتکردن به افراد، از خودت شروع کن.
- با یگ کاردونُشُ = هم فالَ هَم تُمَ شا = بیک کریشمَه دوکار.
- درخت تو گر بار دانش بگیرد بزیر آوری چرخ نیلوفری را ناصرخسرو) مثل این بیت ازفردوسی .
- توانا بود کرد نابود زدانش دلِ پیر برنا بود.
- همِشَه دَر رویِ یگ پَشنَه نِمچرخَه!
- دِ ر رسیَن بهتر از هرگز نَرسیَن.
در رانندگی سرعت نگیر و مقررات را رعایت کن.
- اَفتاو بزردی افتاد تنبل به جَلدی (سرعت در کار) افتاد./ مثلأ جمعآوری محصول در باغ، تا مشاهد میکنی نزدیک غروب است و کمکم تاریکی فرامیرسد سرعت عمل را زیاد میکنی که به شب نیفتی و تنبلیِ طی روز را بایستی جبران نمود.
- جلو ضرررَ ازهرکُجابگیری نَفعَ!
- آش کَشکِ خَلَتَه(khalata)، بُخُری پاتَه نِخُری پاتهَ .
- اَدَم عاشق کُرُوکَرَ (cor o cra).
/ لیلی از چشم مجنون زیباترین دختر جهان است.
- همه رَ برق مگیرَ مُرَ چراغموشی.
- هرکِ خرمَن خادشَ چَرشاخ مزنَ.
- باگورگ دونبه مُخری وبا چُپُّ(choppo) مگریی (mgrii)= شریک دوز و رفیق قَفیلَه (ghafila) (کاروان).
/در جامعه امروز کموبیش هنوز هم وجود دارند که هم با ما هستند هم بادشمنان ما.
- مگس دچای اَدم وسواس مُفتَ .
- دِرُ زود دَر امّا سُختُ (sokhto soz) وسُز نِدره.
- در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
- بِ مَیَه فتیرَ./ اشاره به امکانات مالی میباشد.
- از چاله بچاه افتیَن!
/ میروی کار را بهترکنی بدتر میشود.
- نوک قلم از تیغ شمشیر برنده تراست.
- یک سال بخوار نون تره، صدسال بخوار گوشت برّه.
/ اشاره به پساندازکردن است.
- سرِ جوال رَوِل کیرده ای و ته جوال را بچُسبیَی(bchos biaii). (چسبیدهای)
- کَل اگر طبیب بیی سرِخود دوا مکیردی = توکه لالایی بلَدی چرا خوابت نمُبرَ .
- خَلَم اگر ریش مُداش خَلوم (khalum) بو. خَلو(دایی)
- هرچه پول بدی آش مُخری ./ به نسبت امکانات مالیات بهرهمند میشوی.
- کُفگیر به اَفتَوه (aftava) مگَه: ای دوسلَخَه(slakha) = دِگ به دِگ مگَ رود سیایه!
/ کورِ خادو بینای مردوم
- از کاه کوه ساختن = یک کلاغ و چهل کلاغ کردن!
- آوِدَرخَنَه کُرّویَه(corruia) ، دختر هَمسَیه خیلُّکَ (khillok)
/میروی با غریبهای ازدواج میکنی که مثل هندوانه سربست بعضی اوقات از داخل پوسیده یا کال درمیاد.
- از کف دستِ برهنه مویی کنده نِمرَ .
- آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نِزنَ.
/ با ارتباط بیشتر و محشور شدن با اطرافیان ممکن است موجب دردسر شود بهمین علّت با چند جمله کوتاه (توخُبی، مُ خُبُم) خداحافظی میکنی
- تمام راه هابه رُم ختم میشود.
شنبه 30/6/1398 - هادی میرشاهی در این نوشتار به ضرب المثل های دیزبادی می پردازد و آنها را با فنوتیک و نشان های فارسی و ترجمه به زیبایی بیان می کند.
ـ هر سر بَلَه یی (sr balaie) یک شَوَنِکی (sh0 vaneki) دَرَه (سر بله یی= سربالایی، شُوَنِکی = سرازیری).
ـ آو رَ گیلُگ (gilog) منن (Mnn) ته ماهی بگیرن (گیلُگ = گِل آلو).
ـ او نِندَنهendana) n یک من آرد چَنتَه فطیر مرهَ (نندنه= نمیداند، چنته = چقدر، فطیر = نان تافتون).
/ او عواقب این اقدامِ خطرناک را نمیداند.
ـ مو مُگُم(mogom) نرَه تو مگی (mgi) ُدُش (بدوش).
ـ ترس، برارِ (borar) مرگه.
ـ زُر (zor ra) رَ پای درَخ (drakh) مِرزن (درَخ= درخت)
/ اینجا زورگویی و گردنکلفتی جایی ندارد و زور را بکود تشبیه کردهاند.
ـ موش به سُلاخ (solakh)نمِره جَرُو (jarov ra)به دومبش بستند(جَرُو = جارو).
ـ گُزُ سُردُز (gozo sordoz) / سرهمبندی چیزی، مثلاً بستهبندی کادو که درست انجام نشود.
ـ چُپّو (choppo) اگر خواسته بشه از تکّه (takka) (بز نر) شیر مدوشه(چپّو= چوپان)
ـ شتور در خواب بیند پُومبَه دَنَه (pumbo dana) گهی لُف لُف خورد گَه دَنَه دَنَه(پومبَه = پنبه، شتور= شتُر)
ـ خَرِ ما از کُر گی (corrgi) دُم نِداش (کُرّ گی = خرِ نوزاد)
ـ وقتِ گُش (gosh) نِبُشه چغندر سَلارَه (salara) (گُش = گوشت، نِبو = نبود، سَلارَ = سالار).
ـ مِهمُ (mehmo) هَدیهِ خدایَه (مِهمُ = مهمان).
ـ مِهمُ رُزیِ(rozi) خوادشَ میَرَه0 (رُزی = خوردوخوراکش، خوادش = خودش).
ـ با دُستُون(doston) مروّت با دشمنان مدارا (دُستُون= دوستان)
ـ زن بُلایَه اما هیچ خَنَه بِه بُلا نِبَشه.
ـ مرد به لُباس، خَنَه به پُلاس.
ـ آوِ رُفتَه، ب جُو اَر نِمگردَ(ar nemgrda) (جُو = جوی، نِمگردَه = نمیگردد).
ـ اَدَمِ مار دگزیَه (گزیدن مار) از رُسمُن اَلَه (بین سیاهوسفید) مترسَ
- یارِخوب رَ روزِبد باید شناختت.- سُوَرَه (sovara) بفیکر پیَدَ (piada) نیه، سیرُم در غم گُسنه
(بفیکر = بفکر، سُوَرَه= کسی سوار بر چهارپا باشد، پیَدَ= پیاده)
ـ برُی (broy) گورگ گُسفَن (gosfand) مُبری همراه چُپّو(choppo) هی هی منی (شریک دزد و رفیق قافله، گُسفَن = گوسفد).
/مواردی در جامعه وجود دارند که اکثر آنها شناخته شده هستند که با الفّاظی و خوب صحبتکردن میخواهند شنونده را گول بزنند ولی کاری از پیش نمیبرند.
ـ لقمه رَ جُورِ وردَر (jore Vardar) کی دگُلود گیر نِکنه
(دگُلود = در گلویت، جورِ= طوری)
- علف بایستی به دهن بُزی شیرین بیاد
- سیلیِ نقد به از حلوای نسیَه
آدم خفته رامتَنی بِدارش کنی ولی کسِ رَ که خوادشه اَرخواوزیَه(arkhav zia) نِنتَنی بِدارش کنی.
مال ازبهرِ آسایش عُمرَ نه عمرازبهرِگیرداوریِ مال .
کس نِخَرَ پُشتِ تُ جز نَخُونِ اَنگُشتِ تُ .
- آسوده کسیَه که خرنِدَرَ، ازکاه وجَوَش خَبَر نِدَ رَ
- یک سوزن بخودت بزن ، یگ جُوَل دُز به دگَرا .
- نهال راتا تراست راست بایدکرد، چُو خوشک چومبر نِمرَ .
- هَمَیِ تخمورغارَ دیَک زنبیل مَگزَر .
- بلبل هفتَ بچّه میَ رَ یَکِش بول بول بدر مرَه .
ـ به روبا گُفتن کُه شاهدت ؟ گوف دُومبُم .
شتور کی کُلُیَه (coloia) زخمش هم کُلُیَه
ـ اَدَم سِر، اَدم گُشنَه رَ (gosh na ra) دِوَنَه (devana)
مدَنهَ (میداند) (دِوَ نَه = دیوانه)
ـ دِوالِ از دِوال مُ کوتاهتر نِدیی (دِوال =دیوار، نِدیی = ندیدی)
ـ فلانی دِگَه حناش رنگی نِدَرَه، هرچه چاخّان کنه، مُردوم اورَ شنَختَن به بول، بول زُبَنیش گول نمُخرن . هادی میرشاهی
«دیزباد وطن ماست»- یکی از اقدامات مهم در حال حاضر دیزباد حفظ سنت شفاهی دیزباد است و در این نوشتار هادی میرشاهی به ضرب المثل های دیزبادی می پردازد و آنها را با معنی بر می شمارد.
ـ بَسکهِ آوِ داغ بخواردُم آو ِسرده هَم پوف (puf) مُتُم (پوف = پف، آو(av) = آب، مُتُم = میدهم).
ـ بخَنَت(b khanat) اَمَیُم (amayom)ماستم نِدایی زدنبالِ سرم دُغ مُفرِستی
/ نوشدارو پس از مرگ سهراب
ـ زُمی(zmi) که دَق(dagh) مرَه (m ra) گاو از گاومدَنهَ(m dana)
زمی =زمین، دق = سفت، مدَنهَ = میداند
/ سالهای فقر، همه هم را عامل ناداری میدانند.
ـ همیشه پای چراغ تَریکَه (tarika)(تَریکَه = تاریکه)
/ همیشه کمترین نور بهپای چراغ میرسد.
ـ ماررَ دِ اَستیند (astind)بزرگ منی؟! (اَستیند = آستینت ، منی = میکنی) / در تمثیل آمده: مار سرمازدهای را درآستینت گرمش میکنی، مارپس از گرمشدن و جان گرفتن اولین اقدامش نیش زدن به پناهندهاش میباشد.
/ تمثیل دیگر: یک مسافر درمانده را پناه میدهی، زمین و آب در اختیارش میگذاری، او هم کمکم مثل تو مالک میشود، پس از اخذ شهروندی، ماهیّتش بهتر آشکار میشود بهجای قدردانی، دشمنیاش را بهروزمی دهد و در براندازیات لحظهای فروگذار نیست، دنیا را ببین! میگویند سزای نیکی بدی است در اینجا صدق میکند.
نمک را میخورند نمکدان را میشکنن! بطوریکه ترکشِ چوبِ این خوش قلبی همهجا را میگیرد.
ـ عاقبت گورگ (gurg) زَدَه (zada) گورگ رُوَ (rova) گرچه با آدمها بُو ُزرگ (bozurg) رُو.
(گورگ = گرگ، رُوَ = رَود).
/ اشارت به نژاد و دودمان افرادِ بدخواه را دارد که در نسلهای بعدِ او هم، رفتارش در فرزندانش تسّری پیدا میکند. استعاری است که میگویند پّا ردِ پای ایلوتبارش گذاشته است، یک رفتار توارثی بهحساب میآید.
ـ اَدَم خوشحساب شریک مال مُردومَه(morduma) (مُردومَه = مردم میباشد).
ـ خدا خررَ شناخ نِدا والی شکم گاو را پَرَه (para)مکیر(mkir)
(پَرَه = پاره، مکیر= میکرد)
/ بعضی از آدمها ظاهراً کم دستوپا و مظلوم هستند درصورتیکه به موقعیّتی برسند از هیچ ظلم و جوری فروگذار نیستند.
ـ خیشت (khisht) اوّل رَ چون نهَد مِعمار کَج
تا ثریا مرَه دِوال val) (de کج (خیشت = آجر ، دِوال = دیوار )
ـ خر رَ با نمد داغ منن (m nn) (منن = میکنند، نمد= فرش پشمینه) / تهدیدی به افرادی است که مرتکب جرم نگردند.
ـ حرف راسته (rasta) از بچه خُردُ(khordu) بُشنو.
ـ نمک خواردی و نمکدو رَ (nomogdo) بِشکستی (نُمُکدو = نمکدان)
/ سر سفرهای سالها نشستی و رشد کردی، پس از سیر شدن و رشد کامل، نمکدان را شکستی و سفرهاش را به یغما بردی.
ـ هر که خر رَ پشتبام بورده (burda) خوادش(khadsh) اَتَش اَرَ (ata ara) (بورده = برده است، اَتَش اَرَ = پایین آورد)
/ هرکه مرتکب این مشکلات شده، خودش رفع مشکل نماید.
ـ حرف مُلا رَ قُبول کُنُم یا دُم خُرُس رَ (خُرُس = خروس)
/بعضی آدمها خیلی خوب صحبت میکنند ولی نیّت سوء و رفتارششان از دور آشکار و دم خروس پیداست. چه خوبست درک کنند که افرادِ شنونده گولِ خوش حرفیِ آنها را نمیخورند و در دل، بریششان میخندند آنها بهتر است در رفتار و گفتارشان تجدیدنظر کرده و صداقت بیشتری از خود نشان دهند.
ـ نِه مُخرهَ (mokh ra)و نِه به کَس متَه (mta)
مگندنه (mgandana) اَ (a) مگس متَه (متَه = میدهد).
ـ ریش رَ د آسیا سُفِد(s phed) نکیردَه(nekirda) (سُفِد= سفید، نکیرده = نکرده)
/ با افزایش سن و کسب تجربه، موها و محاسن سفید شده است.
ـ گوربَه ی (gur ba) خمیر خوار (گوربه = گربه).
/ فرد منافق.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در نوشته خود به ضرب المثل های دیزبادی پرداخته است. این نوشته در سه بخش تنظیم شده و متعاقبا در پست های بعدی به آن پرداخته می شود.
ـ حق به حقدار مرسَه (مرسَه = میرسد).
از نُفریِ سگ، نو کُلُج نِمرَه (نُفری= نفرین ، نُ = نان ، کُلُج = نانی که از بدنه تنور به داخل آتشِ تنور بیفتد و شکل معمولی و هندسیاش را از دست بدهد.
ـ از اَتیش، خَکیستَر به عمل اَمیَه (اَتیش= آتش، خَکیستَر= خاکستر)- والدین کارایی خوبی داشتند ولی فرزندشان کارایی لازم را ندارد.
ـ هر اَنبُنی َنبُه بَندیِ مَیَه (اَنبُن = انبان، مَیَه = میخواهد).
ـ سری که درد نِمنَه دُستمال مبَند (نمنه= نمیکند).
ـ چراغش با هِشکِ تا صاحب نِمُسُزَه (هِشکِ = هیچکس، صحف = صبح، نِمُسُزَه = نمیسوزد).
ـ مگر اینجِه خَنَهی خَلَتَه (خَنَه = خانه، اینجِه = اینجا، خَلَتَه = خالهات).
ـ کج بنشی و راس ارگُو (بنشی = بنشین، راس = راست، ارگُو = بگو).
ـ تا نِبَشَه چیزکی مُردوم نِمگَن چیزها.
ـ چراغی که دخَنَه روایه دمسجید حَرُمَه (خَنَه = خانه، مسجید = مسجد، روایَه = لازم است، حرُمَه = حرام است).
ـ تَه کُلُه اُو نِرِزَه خُردو پاش نِمِخِزَ(کُلُه= بزرگتر، اُو= آب، خُردو = خردسال، نِمخِزَ = نمیلغزد).
ـ هندُوَنَه وَ زِر بغلُش مَتِن (هَندُوَنه = هندوانه، زِر= زیر، بغل = زیر شانه، متِن = ندهید).
ـ آشِ کشکِ خَلَتَه بُخری پاتَه نِخُری پاتَه (خَلَته = خالهات، بُخری = بخوری، پاته: بهحسابت میآید).
ـ با یَک تیر دو نُشُن مزنی (نُشُن = نشانه، مزنی = میزنی).
ـ هم شَریک دوزدَه و هم رفیق قَفیلَه (قفیلَه = قافله =کاروان) - ظاهرأ با دوستتان برعلیه دشمن مشترکتان همصدا و همپیمان هستید.
ولی وقتی بیخبر و سرزده به منزل دوستتان میروی مشاهده میکنی، دشمن مشرکتان آنجا بهصورت مهمان و یاور نشسته است. ضرب المثلی است معروف که میگویند: قسَم حَضرتِ عباس را باور کنم یا دُم خُرُس رَ (خُرُس = خروس).
ـ دِوال موش دَرَه موش گُش دَرَه( دِوال = دیوار، گُش = گوش).
ـ گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش.
ـ کَسَیِه از آش داغتَرَه (کَسَه = کاسه).
ـ ما گورگ بارُن دیه یِم (گورگ = گرگ، دیَه یِم = دیدهایم).
ـ فُردا معلومد مرَه (مَعلومد مرَه = آگاهی پیدا میکنی، حقیقت برایت آشکار میشود).
ـ بدَر مگن تا دِوال بُشنُوَ (دِوال= دیوار، بُشنُوَ = بشنود).
ـ اَروش کی مخندِن پوررو مرَه (اّ روش = صورتش، مَخندِن = نخندید، پوررو = گستاخ ، مره= میشود).
ـ سنگ بزرگ علامتَ نِزییَنه (نِزییَنَه = نزدنَ).
ـ شُتور دیَ یی نِدیَ یی (شُتور = شتر، د یَ یی، نِه دیَ یی= دیدی ندیدی) اشارت با این است: این جریان را فراموش کن و محرمانه باقی بماند.
ـ هر که فیل مَیَه جور هندوستون مکشَه .
ـ عاقِلُه فی الاشاره (اشاره ای به عاقل، همه چیز را درک مکند)
ـ گَر گُدا کاهل بُود تقصیر صَحب خَنه چیَه (صحَب = صاحب، خَنه = خانه).
ـ راه برو بیراه مَرو هر چَن که راه پیچون بود جَو مخر گُندُم بخر هرچند که جَو ارزُن بود.
ـ عشق پیری گر بُجُنبَد سر به رسوایی زند.
ـ هر چیزی سر جای خوادش خوبه (خوادش= خودش).
ـ دِوَنه کی به دِوَنه مرسَه خاشش میَه( دِوَنه = دیوانه، خاشش میه = خوشش میاد).
ـ کارِ هر بوز نِیهَ خرمن کُفتن گاو نر مَیَه و مرد کُهَن ( بوز = بز، خرمن کُفتن = کوبیدن خرمن گندم).
ـ گورگ کی سگ رَ مُبینَه حساب کارِ خوادشَه منَه (گورگ= گرگ، مُبینَه= میبیند، منهَ = میکند).
ـ چاهکن همیشه ته چاهَ است (چاهکن = مقنی چاه را گویند)- اشارتی به افراد مخرّب است که ظاهری فریبنده دارند ولی از پشت خنجر میزنند. ضربالمثل دیگر اینکه: یکبار جستی ملخک، دو بار جستی ملخک، بار سوم در دستی ملخک. خوشبختانه این افراد به بار سوّم نرسیده شخصیّتشان آشکار میشود و درنهایت خودشان از همه بیشتر ضرر میکنند چون تهِ چاه برایِ زندگی، محیط مناسبی نیست و ازطرفی موردِ تنفّر مردم میباشند.
- سیاهی برای ذغال مُ منه (مُ مَنَه = میماند) - افراد مخرّب کمکم دستشان رومی شود و تا آخر عمرشان شرمسار میمانند.
ـ توفِ هر که ددهَن خوادش شیرینَه (توف = آب دهان، خوادش = خودش).
ـ همَه رَ برق مگیرَه م ُرَ چُراغ موشی(مُ = من).
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در ادامه بحث عروسی های قدیم دیزباد می نویسد: خانمهای با تجربه ترآیین شوهرداری را به عروس خانم گوشزد می کنند. کسی نمی داند آنها درگوشی چه می گویند؟
شاید کاسه آبی که درابتدای درب ورودی جلو پای عروس می گذارند تا یکی از زوجین پیشدستی کرده و آن را چپ کند؟ شاید کشتن گربه جلوِ حجله باشد. لگد کردن پای داماد و گاهی برشمردن خوی و خصلت اعضای خانواده داماد و... چطور با مادرشوهربرخورد کند و کنار بیاید؟ شمارش نبض عروس رو به افزایش است. نمی داند به جنگ سرد می رود یا به یک زندگی مشترک؟ داماد چقدر ثبات و استقلال فکر دارد؟ به طرف مادر است یا هر کس را جای خودش می بیند؟
دور نمایی از زندگی زناشویی خود را به تصویر می کشد ولی با انتهای کاملأ نامشخّص؟ می رود ولی نمی داند کجا می رود. به جنگ زندگی؟ یا جنگ مادر شوهر و خواهر شوهر؟ دلش آشوب می رود چون بزرگترین تحوّل در زندگی اش درحال وقوع است. با باورهایی که از اطراف گرفته است.
مادر شوهر را دردریای شناور زندگی به کوه یخی تشبیه می کند که نمی داندچقدر از این توده عظیم در داخل آب است؟ چقدرسر برآورده زآب که بیرون و آشکار است و از طرفی هم راهی ندارد که وارد صحنه شود.
از امکانات و کانون گرم خانواده پدری یک باره جدا می شود با خانواده ای که با روحیّه و اخلاقشان آشنا نیست بایستی پیوند بخورد؟ به خانواده ای منتقل می شود که از فرهنگ و سلایق آنها اطلاعی ندارد.
مهمتر این که همه چیزِ زندگی را بایستی از صفر شروع کند. همه امکانات در زندگی پدریش برایش فراهم بوده حالا بایستی ذرّه ذرّه تدارک زندگی جدید را ببیند.
درخانواده پدری حداقل صاحب یک رأی در تصمیم گیری ها بود ولی حالا در بدو امر به صورت مهمانی می رود تا مدّت ها نمی داند میزان برخورداری از امکانات و میزان مشارکت او در تصمیم گیری ها چقدرمی باشد؟ نمی داند چرا از مادرشوهر ، چنین هیولایی سا خته اند؟
مادر شوهر چه فکر می کند؟ حتمأ درفکرش متصوّر است که این پسر را بازحمت زیاد بزرگ کرده حالا بایستی تقدیم دختر خانمی کند که کوچکترین زحمتی را متحمّل نشده است؟ مگر دختر را مادرش بزرگ نکرده است. و زحمت او کمتر از داماد بوده؟ مگر اوشریک زندگی نیست؟
زدودن این باورهای غلط که می گویند"دختر جُوِ خَرِ مردم است" جوِ خر مردم یعنی چه؟ جو خوراکی است که درقدیم تغذیه حیوانات بود ولی اکنون انسانها هم ازآن تغذیه می کنند.
آیا واقعأ دختر خانم ها صرفأ برای امیال مردها آفریده شده اند؟ امیال شهوانی، زایش، آشپزی، و به علّت نا آگاهی والدین همین گونه توصیه هایی را در زمان ازدواج به دختر خانمها می کنند. دخترمان را شوهر دادیم!
به خانه بخت رفت یعنی به محیطی پاگذاشت تا بخت و اقبال خود را آزمایش کند؟! مگرخانه شوهر محل توزیع و فروش بلیط بخت آ زمایی است؟ این ها همه فرهنگ نابرابری و بی انصافی که درآن زمان حاکم بود، دختر خانم ها خانه شوهر را از خانه پدری با تمام ریسکش بهتر دوست داشتند، مخصوصأ اگر سنّی از ایشان گذشته باشد. اگر مادر شوهر که متّهم ردیف اوّل زندگی ازدواج دختر و پسر است. اگر با این دید به قضیّه نگاه کند که او کلفت استخدام نکرده بلکه شریکی برای زندگی پسرش آورده تا یار و غمخوار هم باشند و زندگی زناشویی شان با تمام خلوص و نیّتِ خیر آغاز کنند . فکر کند فرزندی به خانواده آنها اضافه شده تا یار و یاورشان باشد. همان انتظاری را داشته باشد که دخترش بخانه شوهر رفته و مادر شوهر اگر در زندگی آنان دخالت نکند مسائل این زوج جوان بالای پنجاه درصد حل است.
بقیّه مسائلِ پیشِ رو با توافق و گذشت و بکارگیری عقل و منطق حل می شود. ولی ازمادرشوهرآن زمان بعید بود که از کدخدا منشی و دخالت بی جا دست بردارد.
درعلم آناتومی و فیزیو لوژی زن زودتر شادابی خودرا ازدست می دهد. در اینجا مرد اشتبا هأ دنبال صورت می رود نه دنبال سیرت! این ناهماهنگی جنسیّتی نگرانی عروس خانم را دو چندان کرده است. اینجا قید و بندی که پدر و مادر عروس خانم بر پای دخترشان قفل و زنجیر کرده اند. آخرین توصیه شان به دختر در موقع ترک خانه پدری: به خانه شوهر میروی با لباس سفیدمی روی بایستی در زندگی بسازی و موقع مرگ با کفنِ سفید خانه شوهر را ترک کنی! یعنی بمیر و بدَم، بسوز و بساز و زندگی کن! یعنی به این زندگی محکومی! این جا آدم فکر می کند این دخترخانم بجای زندگی، زندانی است. این نا برابری جنسیّتی در جامعه ما درآن روزگار به چشم می خورد، مثلأ دختر خانمی حتّی در دوره نامزدی بعد ازآشنایی مختصر و بعلّت عدم تفاهم از وصلت منصرف می شد عملأ از آقا پسر بیشتر ضرر می کرد. در جوامع قدیم این دختر را به چشم یک زن بیوه نگاه می کردند. این ظلمی بود که درجامعه ایران، به خصوص گروه های جمعیّتی بسته روا می داشتند. مرد سریعأ بفکر ازدواج می افتاد و اکثرأ اقدامش موفقیّت آمیز بود.
ولی دخترخانم درخانواده پدری محکوم بزندگی بود! کی شوهری پیدا شود که ریگی درکفشش نباشد.
این اصطلاح ریگ در کفش به این معنی است که زن دیگری نداشته باشد، بچّه ای از زن قبلی زیر پوشش حمایتی اش نیست، معتاد نباشد و ... لاجرم برای اینکه اسم دخترخانم از سر زبان ها بیفتد مجبور می شود با بیگانه ازدواج کند .
این روند باعث می شدکه جامعه ما رو به اضمحلال و انقراض پیش برود.
این ناهمنگی اجتماعی و فرهنگی درجوامعِ سنّتی متأسفانه به چشم می خورد مخصوصأ در جوامعی که دختر تمایلی به ازدواج با غریبه راندارد.
مشکل دیگری که موجب می شد دختر به هر ازدواجی رضایت ندهد تقصیرِبیشتر متوجّه خانواده دختر بود. با این باورغلط که دخترشان درزندگی مرفّه ای بزرگ شده و بعلّت آموزش حاکم در خانواده، در رؤیا برای زندگی آیندهِ دخترشان یک قصرِ طلایی ساخته اند و انتظار دارند فلان پسر که پدرش متموّل می باشد یا پسرش مدرک تحصیلی بالا دارد به خواستگاری بیاید ولی از آن پسر مورد نظر خبری نمی شود و سن دخترهمچنان بالا و بالا می رود. اینجا وقتی مسئولین خانواده، به سرعقل می آیند که دیرشده است. متأسفانه این اشتباه کاری ضررش متوّجه دختران بعدی هم می شود و به عبارتی تا دختر بزرگتر ازدواج نکند دخترهای کوچکتر بایستی درنوبت بایستند و مهم تر اینکه هیج خواستگاری جرأت خواستگاری برای دخترهای کوچکتر راندارد. مسلّم در این پروسه همه خانواده ضرر می کنند.
صحبت از مقدّمات عروسی بود. الان عصر روز قبل از پاتختیِ شبِ اوّل است. همه فامیل مشغول کاری هستند.کم کارترین افراد عروس و داماد می باشند. گروهی از هم سن و سالان دور عروس و داماد را گرفته اند.
عصر روز که شب پاتختی می باشد مهمانهای خارجی از راه میرسند. مدعوین دهات دور و بر وسیله نقلیّه شان الاغ شان می باشد که تشکی روی الاغ انداخته وارد دیزباد می شوند در ورودی ده پیشخدمت ها با دود کردن اسپند به استقبال مهمان ها می روند. اسکان دادن مهمان ها مشکلی ایجاد نکرده چون قبلأ پیش بینی جایشان شده و خدمه لازم دراختیارشان می باشد. ولی برای جابحایی الاغها مشکل پیش می آید الاغهایِ مهمان ها اکثرأ مادینه و با الاغ های دیزباد که اکثرأ نرینه می باشند در یک طویله مشکل دارند و اینجاست که با کمبودطویله روبرو می شویم البته برای الاغ ها هم سرپناهِ ایمنی پیدا می شود.
شب پاتختی نزدیک است فرارسیدن شب، اضطراب و دلهره صاحبان مجلس به اوج خود رسیده است. در این راستا صاحب مجلس پیش بینی کلیّه هزینه ها را کرده است. این خدمه هستند که به احسن انجام کار، آبروی صاحب مجلس را بدست آورده و یا با کوتاهی و غفلتِ آنان باعث آبرو ریزی صاحبان مجلس می شود. جایگاه آبرومندانه مهمان ها با پراکندگی موجود، وسائل تغذیه و پذیرایی، خدمه در هر قسمت، روشنایی اطاقها و پای تختِ شب، گرمایش و سرمایش، خواب و استراحت و ده ها مورد دیگر که بایستی مورد توجّه قرار گیرد پیش بینی شده است.
خبر گر جلو منازل رفته و تک تک خانواده ها به اسم و تعداد دعوت می کند. بعضی اوقات در بندی یک نفر یا دو نفر دعوت می شوند. اینجا برای افراد خاص که تعداد بیشتری بایستی دعوت شدند جلو منازل می رفتند.