«دیزباد وطن ماست»- یکی از بخش های فلکلور مردم دیزباد بازی های آن است که محمد میرشاهی (میرنامک) در کتاب خورشید رخشان خود به برخی از آنها اشاره کرده است. پروفسور مسعود میرشاهی نیز در نوشته هایش در گروه فتو فیلم دیزباد به این بازی ها اشاره می کند. وی می نویسد:
بازى هاى دیزباد در زمانى که در دیزباد بوده ام؛ یکى از سرگرمى هاى کودکان و نوجوانان و حتى بزگتر ها در دیزباد بازیهاى آنها بود. این بازى ها در تابستان ، زمان جشن نوروز و موقع چله با هم متفاوت بودند.
بازى زمان چله تنها از روى آتش پریدن در سر کوه ها بود.
ما در سر کوه دروازه ، بچه هاى کال شاه پسندى در طرف غرغاب در بالاى کال و در زوله میانده در زیر پلاوگله همه هیزم جمع میکردند و در زمانى که هوا گرگ و میش میشد ، هیزم را آتش میزدیم و این شعله به اندازه اى بزرگ بود که نمی توانستیم از روى آن بپریم و با چهارشنبه سورى متفاوت بود ول با همه اینها خیه ره هاى پیرامون را آتش میزدیم و از روى آنها میپریدیم.
اکنون میبینم که این جشن در تاریخ جشن هاى ایرانى بوده است و نامش جشن سده است . و ما در بازى به آن چله بجست میگفتیم. .... در این بازى دختر ها و پسر ها شرکت میکردند. جشن بغل دروازه افزون بر جوانان مسن تر مانند رکن الدین و دیگر جوانان کوچه ، حقداد، معز، حسن حسنعلى، من و چند دختر و پسر دیگر کارها را پیش میبردیم و زمان به آتش افروختن بقیه نیز مى آمدند. همین کار را در موده محمود سنه و در کال شاه پسندى حسن و نورالله گنجعلى و یا پیر ماشاالله و... انجام میدادند.
در جشن نوروز که بچه ها عیدى میگرفتند بازى هایى چون جوز بازى چه بگونه جفت و یا قلعه ، توشله بازى، شسته سوار ، خرسوز پلون سوز ' بیرداوبیرد ،کوبدى کوبدى، قایم بازى ، گرگم به هوا ، شلینگک، گوى مله ، گوى گله نک ، صله بازى، گال بازى ، گرگم گله میخواهم، ها دمبه دمبه دمبه ، شتر بازى و قلعه بازى در نزد پسر ها ،معمول بود.
دختر ها گاهى برخى از این بازى ها را مانند کوبدى کوبدى ، قایم بازى ( هاشوده)، گرگم گله میخواهم ،شلینگک، ها دمبه دمبه دمبه ، را مانند پسرها انجام میدادند. و افزون بر آنها ، یک قل دوقل ، گل همیشه بهار، هى بکش ، توت بازى ، هوى باد ، عروس داماد بازى گونه هاى دیگر بازى ها بودند.
هوى باد از مردمى ترین آنها بود که بیشتر دختران دم بخت و یا نامزد دار انجام میدادند. به ویژه در روز سیزده بدر.
آنها از پسرها که همیشه در کمین بودند خواهش میکردند که یک طناب و یا ریسمان بلندى را در روى شاخه درختى بلند و استوار که معمولا درخت گردو و یا گاهى درخت توت بود آویزان کنند که د ختر ها در آن باد خورند.
میگفتند که باد بیندازند تا باد خورند. برخى از دختر ها بسیار ناترس بودند و زمانى که روى باد بودند میگفتند که ' هوى باد به کوم ... نامزدشان ... شکر به کوم .. نامزدشان ...
مثلا از ده بالا کوچه ته ، در بادى که در میان جوز هاى سر غرغاب ( پس از خانه خانواده عمو غلام محمد ما در با لاى تلخ جوى حمام) ، عصمت که نامزد و یا همسر علیخان بود ، بسیار ناترس و روى باد (طناب) که شدیدأ در نوسان بود باد میخورد و میگفت که ؛ هوباد به کوم علیخان ( شوهرش ). شکر به کوم علیخان . ( امیدوارم که همواره سلامت باشند ) .. و من به شهامت او آفرین میگفتم. .....
بازى هاى دیگر که مرسوم بوده است بنا به گفته مادرم و خاله ام ، گل همیشه بهار بود که بازیکنان نام گلهاى بهارى را داشتند. و یا 'توت بازى ' که بازیکنان نام میوه هاى اول تابستان را داشتند.
بازى هاى دیگر دختران ' عرق چى پیسره ، پیسه نداره. ...' و 'هى بکش ' بوده است و در آن دختران جوان و بزرگتر بازى میکردند
بطور کلى در نزد جوانان دیزبادى حدود بیست و پنج بازى رواج داشته است.
از فرهیختگانى که این نوشته را میخوانند خواهش میکنم که آنچه من فراموش کرده ام را براى خوانندگان یاد آورى کنند.
با سپاس
شاهرخ
ادامه مطلب ...
«دیزباد وطن ماست»- شب چله امسال، آقای حسن عراقی به یاد قدیما افتاد و قصد راه اندازی بساط قرمه برای فامیل در دیزباد را داشت. او به چهار شنبه بازار نیشابور رفت و دو بز خرید و با نیسان خود به دیزباد برگشت. او بچه ها را برای شب بعد به میهمانی دعوت کرد. بچه ها نیز برای شب بعد آماده و شادمان شدند.
و اما . . . به محض پیاده کردن آنها در سر غرقاب، بزها از قصد حسن، آگاه شده و پا به فرار گذاشتند. حسن تا غروب آن روز از پس بز ها دوید و نتوانست آنهارا بگیرد. این قصه بیست و یک روز ادامه یافت. حسن هر روز ساروق بر پشت و دوربین در دست از پس بزها می دوید. او آنها را می دید اما نمی نتوانست به چنگ آورد. بزها روزی در قجقر، روزی در لوکه و روزی در ارتفاعات بازه راه وچپ بودند.
حسن تصمیم گرفت به تنهائی نرود و چند نفر را به کمک بگیرد اما این کار نیز اثر نکرد و از آنجائیکه بزها در ارتفاعات بودند و درندگان معمولا در زمستان ها در اطراف روستا هستندبه چنگ درندگان نیزنیفتادند.
بلاخره این قصه هر روز و هر شب در تمامی محافل دیزبادی ها، سر زبان ها بود تا اینکه بنا بر پیشنهاد دوستان قورمه نخورده، حسن قصدش را عوض کرد و تصمیم گرفت بساط میهمانی را گسترده تر نماید و تعدادی از دوستان دیزبادی را نیز به میهمانی اضافه نماید تا بلکه نذرش قبول و بزها به چنگ بیفتند اما این کار نیز اثر نکرد تا اینکه او تصمیم گرفت آنها را تیر کند و سرانجام بعد از بیست و یک روز یکی از آنها را تیر کرد و دومی شب بعد به روستا برگشت.
بز شکار شده به بساط میهمانی جدید رفت و بز دومی در همان شب اول در اصطبل مرد و قسمت سگ های دیزباد شد و بدین ترتیب حسن آقا در شب میهمانی به میهمانان قول داد که دیگر برای قورمه گوشت بز ندهد وگر نه بزش به کوه در مره.
این داستان فولکوری زیبا و مدرن از دیزباد امروز است. جاییکه ما آن را وطن خود می دانیم.
«میرشاهی های دیزباد نیشابور»: دیزباد نیشابور روستایی مردمی از مناطق مختلف را گرد هم آورده که عمده آنها فامیلی میرشاهی دارند. میرشاهی های دیزباد نیشابور به گفته برخی منابع از نسل حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند. گویا حضرت حمزه سید الشهدا فرزندی به نام مصیب داشته که به ایران آمده و میرشاهی های دیزباد از نوادگان مصیب هستند.
البته در مناطق اهواز، زابل، شهر های شمالی نیز خانواده های میرشاهی هستند که تقریبا می توان گفت که وابستگی خاصی با میرشاهی های منطقه دیزباد نیشابور ندارند.
با این حال داستان ها و روایات منقول زیادی در فلکلور مردم دیزباد وجود دارد که از ورود میرشاهی های دیزباد نیشابور خبر می دهد. اکثر میرشاهی های دیزباد نیشابور اینک در شهرهایی نظیر مشهد، نیشابور، تهران و کشورهایی نظیر استرالیا، ایالات متحده امریکا، نروژ، سوئد، فرانسه، بریتانیای کبیر، کانادا، هلند، نیوزلند، آلمان، فنلاند و ... ساکن هستند.
گروهی از میرشاهی ها نیز در منطقه سیرجان استان کرمان حضور دارند که 400 سال پیش با میرشاهی های منطقه دیزباد نیشابور در یک مکان زندگی می کردند. اینان تنها گروه میرشاهی هستند که با میرشاهی های دیزباد تا حدودی ارتباط دارند.