دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

مراسم پاتختی در روستای دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در متنی که توسط ریم فطوم ویرایش شده است در باب مراسم ازدواج در دیزباد قدیم از مراسم پاتختی می گوید.

وی می نویسد: شبِ اوّلِ عروسی، پاتختی بنام پاتختی شاه داماد روی پشت‌بام شکل می‌گرفت. حتّی اتّفاق می‌افتاد که صبح همان روز پشت‌بام را برف‌روبی کرده باشند. تنها نسل جوان نبودند که روی پشت‌بام‌های مرطوب و برفی می‌نشستند. سرما و سرماخوردگی مطرح نبود بلکه نسل میان‌سال و سالمندان (مخصوصأ مادربزرگ‌ها) هم همین اشتیاق رانشان می‌دادند.

همه شاد بودند و شادی را دوست می‌داشتند و از زودهنگام جا می‌گرفتند. در ابتدای شروع پاتخت روشناییِ کافی نبود فقط جلو مطرب‌ها، آتشی و شعله‌ای برقرار بود تا آنها بتوانند تُمبَک و دایره زنگی خود را خشک کنند و مرحوم غلامحسن هم شش‌تارش را کوک نماید بچه‌ها از ساعت‌ها چشم به مطرب‌ها دوخته بودند کی آنها آماده هنرنمایی می‌شوند و پا تخت کی رسمیّت پیدا می‌کند.



 یواش‌یواش سروکله بزرگ‌ترها پیدا می‌شد، چراغ‌های توری روشنی‌بخش صحنه عروسی می‌شدند.       

 شاه داماد و هیئت همراه روی صندلی‌ها یا نیمکتی جلوس می‌فرمایند و مردان دورتادور پاتخت می‌نشینند به‌طوری‌که دامادهای همان سال دو طرف داماد مستقر می‌شوند. نوازندگان که به گروه مطرب مشهور بودند دُهُل، سُرنا، تمبک، دایره زنگی و شش‌تار به همراه داشتند و اکثراً از شاه تقی و بازه هور می‌آمدند. این گروه تا آخر شب نوازندگی و هنرنمایی می‌کردند.

 چند صحنه رقص که توسّط گروه انجام می‌شد با این توضیح که مردان لباس زنانه می‌پوشیدند وبا پولک‌های فلزی در انگشتان خود، صدایی ایجاد می‌کردند که شور و هیجان تماشاچیان چندبرابر می‌شد.

  یک نمایش تکراری را هر شب اجرا می‌کردند. جالب اینکه سناریوی نمایش همه عروسی‌ها یکی بود مردی که لباس زنانه می‌پوشید در صحنه نمایش ظاهر می‌شد با این متن، آغازگر نمایشنامه همه‌شب‌ها بود: 

خدایا خداوندا نمی‌دانم با این بخت‌برگشته‌ام چه‌کار کنم. شوهرم که معتاد بود ازش خبری ندارم. اکنون نوکری دارم بنام ایپکچی که سر به هواست و فرمان‌بردار نیست.

صدا می‌زند: ایپکچی جوابی نمی‌آید بار دوم، سوّم یا چهارم که صدامی زند: صدایی از پشت جمعیّت شنیده می‌شود بله (همه جمعیّت یکپارچه می خندندکه او به‌جای بله، بعله گفته است) تا بالاخره ایپکچی با صورتی سیاه و ملبس به لباس قرمز و کلاه نمدی وارد صحنه می‌شود. (شور و هیجان و خنده سراپای جمعیّت را فراگرفته است) خانمِ ارباب در گفتگو با نوکر خود اصطلاحاتی را بکار می‌برد که جوابِ آن مثل بعله انحرافی و موجب خنده تماشاچیان می‌شد. به ایپکچی دستور می‌دهد بروفه‌ای از آقای ... بگیر و بیاور. خانم صحنه را ترک می‌کند. صحنه اوّل نمایش به‌پایان می‌رسد.

در صحنه دوّم ایپکچی وارد صحنه شده یک سینی به همراه دارد که پیاله واژگون روی بشقابی قرار گرفته پیاله را برمی‌دارد. مشاهده می‌نماید سه تا نُقل زیر پیاله است.

هر سه نُقل را می‌خورد. در تماشاچیان اضطرابی به وجود می‌آید که این عمل زشت، خیانت‌درامانت است! آیا ایپکچی بچه سرنوشتی دچار می‌شود؟ 

صحنه آخر خانم ِارباب وارد صحنه می‌شود. هیجان و اضطراب به اوج خود رسیده است همه نگران سرنوشت این خیانتکار هستند.

خانم سؤال می‌کند: تحفه را آوردی؟ او بالکنت زبان می‌گوید بله خانم آوردم!

خانم تا پیاله برمی‌دارد پی به خیانت او می‌برد او را از این سمت اخراج و نمایش با هیجان تمام به‌پایان می‌رسد. جالب‌توجه اینکه در تمام عروسی‌های همان سال و یا سال‌های ماقبل و ما بعد هم همین سناریو تکرار می‌شد. برای تماشاچیان فرقی نمی‌کرد بازهم استقبال می‌کردند. بازهم می‌خندیدند. چون دوست داشتند بخندند.

 مردم خیلی امکانات نداشتند ولی هم را ازته‌دل دوست داشتند و شاد بودند، 

گروهی از مطرب‌ها برای آوردن حنا به منزل خانواده عروس می‌روند .خُنچَه حنابندان با سازوآواز به پاتخت آورده می‌شود برای اجرای مراسم دو نفر که معمولأ از دامادها هستند برای حنا گذاشتنِ دست داماد دعوت می‌شوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد