دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

معلمان مدرسه دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- معلمان دیزبادی یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین اقشار در دیزباد هستند. گویا مردم دیزباد در خونشان معلم بودن جاری است. متاسفانه در سال های اخیر کمتر دیزبادی هایی را دیده ایم که در آموزش و پرورش استخدام شوند و بیشتر به سمت مشاغل آزاد رفته اند تا اقتصادشان را قوی کنند اما در گذشته این قشر سرآمد دیزبادی ها بوده است. در ادامه لیستی از برخی از معلمان دیزبادی به حضورتان تقدیم می شود.


آقای حسین غفوریان

آقای محمد حسین میرشاهی عباس

آقای فرخشاه میرشاهی 

آقای فرورالدین میرشاهی عباس

آقای مسعود اروین 

آقای سید محمد کریم بدخشانی 

آقای شمس الدین میرشاهی کربلایی محمد 

آقای حسن علی میرشاهی غلامحسن 

آقای  محمد خان عراقی 

آقای غلامرضا شایسته فر 

آقای بهرام میرشاهی حیدرقلی

آقای حسین کردی

آقای عباس خافی

آقای طالب عراقی 

آقای سبحان ملک نیا 

آقای علیشاه کردی 

آقای محمد اسماعیل کردی 

اقای محمود حیدری

خانم حسنی جهان میرشاهی 

خانم فاطمه دارافرین 

خانم‌ طیبه دارافرین



خانم نیکبخت میرشاهی

خانم فاطمه ی کردی 

خانم گلستان میرشاهی 

خانم زهرا حسینی نیا 

خانم بی بی نسا میرشاهی 

خانم عزت ناصری 

خانم حبیبه ی مولایی

خانم زلیخا میرشاهی

خانم عفت کردی

خانم مهرانگیز خاکسار 

خانم مهری بهشتی 

آقای نورالدین هراتی 

آقای جو اد شایسته نیا 

آقای  محمد باقر میرشاهی 

آقای غلامعلی گنجعلی 

آقای علی بیک میرشاهی 

آقای نورالدین میرشاهی 

آقای صمد عراقی 

آقای حسین گنجعلی 

آقای ابراهیم میرشاهی 

آقای محمد حسین میرشاهی ابراهیم

آقای عابدین خرد منش

خانم فاطمه ی میرشاهی محمدحسن

آقای محمد حسین عراقی 

خانم فاطمه ی رحمانی ماشالله

اقای محمد گنجعلی (غلامرضا)

خانم زهرا رحمانی (کربلایی جواد)

آقای اسکندر راد 

آقای حسین عراقی ( علیخان )

آقای مسلم عراقی

آقای هادی دارافرین

خانم گلنبات شایسته 

آقای حسنعلی گنجعلی 

خانم فاطمه گنجعلی حاجی بافر

آقای رضا حصاری

آقای محمد حصاری

مدرسه دیزباد از یک دانش آموز دیزبادی

«دیزباد وطن ماست»- فرخ میرشاهی در باب گذشته دیزباد متنی را تنظیم کرده که با هم در این نوشتار مرور می کنیم.

زمانهای قدیم مدرسه دیزباد برای خودش برو و بیایی داشت یادمه کلاس اول و یا دوم دبستان بودم. قرار بود رییس فرهنگ نیشابور برای بازدید به مدرسه ناصر خسرو دیزباد بیاید. آخر، مدرسه دیزباد یکی از مدرسه های نمونه ایران بود و حتما هم شنیدید که در سازمان یونسکو روستای دیزباد و مدرسه اش به عنوان یک روستای نمونه به ثبت رسیده است.

 کاری ندارم آمدن رییس فرهنگ به دیزباد جنب و جوش خاصی نه تنها در مدرسه بلکه بین مردم بوجود اورده بود و همه جا صحبت از آمدن رییس فرهنگ بود. طبیعی بود که مدیر مدرسه دیزباد و معلمها به تکاپو بیفتند. ماها که بچه تر بودیم برامون اب و هوای دیگری داشت .

صبح شده بو د بابام که مدیر مدرسه بود همه رو از خواب بیدار کرد و گفت پاشین که امروز روز مهمی در پیش داریم و کار هم زیاد داریم البته همه چیز از قبل برنامه ریزی و هماهنگ شده بود.

همه از خواب بیدار شدیم و بعد از صبحانه خوردن لباسهایی  را که بی بی (ما به مادرمان چون سید است بی بی می گوییم) از شب قبل آماده کرده بود برمان کردیم. بابام چون باید زودتر می رفت از خانه خارج شد و ما بچه ها بعد از  اینکه بی بی لباس پوشیدنمان را چک کرد به مدرسه فرستاد.

 سرتونو به درد نیارم ما از خانه خارج شدیم و رفتیم به طرف مدرسه.  خانه ما در کوچه دروازه واقع شده بود. شب قبلش بارون آمده بود  و کوچه دروازه هم مثل بیشتر کوچه های دیزباد شیبی تند دارد. وقتی باران میاد حسابی پر گل و لای  میشه. 

حالا ما هم  که لباسهای قشنگمان  رو  برمان کرده بودیم باید خیلی مواظب می بودیم. بعدهاکه کمی بزرگتر شدم همیشه برایم سوال بود که این همه کو های سنگی مثل لوکه تو دیزباد هست، چرا  مردم کوچه ها رو سنگفرش نکرده اند. خوبی سنگ فرش اینه که هم چهارپایان بدون اینکه ثم شان لیز بخوره میتوانند تو کوجه ها راه بروند و هم اینکه ما لباسهامون گلی و کثیف نمی شد.

همین طور که به طرف مدرسه در حرکت بودیم دختر و پسرها رو میدیدیم که خیلی خوشگل و مرتب  با لباسهای قشنگشان به طرف مدرسه در حرکتند.چون همه مون دور و یا نزدیک قوم خویش بودیم با خنده و شادی به هم می پیوستیم. نزدیکیهای خانه اصغر صفر و یا زیر خانه عقیل یک کوچه است که تقریبا شیب تندی  دارد. پام لیز خورد و با خودم گفتم که وای فاتحه لباسم خونده شد که خوشبختانه یکی از بچه هادستم رو گرفت که نیفتم .

ما به ته ده رسیده بودیم. نزدیک دکان امامقلی بودیم. دیدیم چند تا از قو م خویشها  رو پله های جلو دکان ایستاده اند. از تاق نصرت صحبت می کردند من همیشه وقتی می خواستم از جلو دکان رد بشم ترجیحا از پله ها استفاده می کردم. آنروز اونجا یک کم شلوغ بود. ما هم که تعدادمون زیاد شده بود. مجبور شدیم از قسمت پایین پله ها بریم  و چون دیشب آنروز باران امده بود زمینها حسابی خیس شده بود. یهو یکی از بچه ها که پشت سر ما راه می   رفت پاش لیز میخوره و میفته و میزنه زیر پای ما و بالاخره چند نفری رو زمین پلاس می شیم. یادم نیست چه جوری خودمان را تمیز کردیم. ولی حالمون حسابی گرفته شده بود. 

همه سر کلاس مرتب نشسته بودیم و آماده رفتن به سر مزار. 

در اون لحظات جنب و جوش خاصی در تخت بالا که مخصوص دختران و تخت پایین که مختص پسران  بود وجودداشت. یکمرتبه  زنگ مدرسه به صدا درامد، فهمیدیم که وقت رفتن است زمزمه در داخل کلاس شروع شد.  اقا معلم بعد از ساکت کردنمان گفت که باید یک کمی صبر کنیم. چون از قرار معلوم اول باید کلاسهای بالاتر می رفتند و تا نوبت ما میرسید هنوز کار داشت.

 معلم ما رفت بیرون دم در ایستاد تا نوبت کلاسش شود گاهی اوقات صدایش می امد که به دانش اموزان برای رعایت انظباط هشدار می داد. ما هم که تو کلاس بودیم شروع کردیم به بازی های مختلف مثل گل پوج، سه به سه قطارو ... و عده ای هم مثل من ساکت و ارام  نشسته بودند.

 فکر کنم چند ده دقیقه ای گذشت تا نوبت ما شد. معلم که بیرون بود در رو باز کرد.بعد از بر پا گفتن  مبصر کلاس معلمون  رو به دخترها کرد و گفت به ترتیب از نیمکت جلو ارام بیایید بیرون و تو صف بایستید. یک مرتبه سر و صدای شاگردان بلند و بلندتر شد. بعد از دعوت به ارامش بوسیله معلم دخترها کم کم ازکلاس بیرون رفته و تو صف ایستادند.

همه کلاس مرتب و منظم بیرون ایستاده بودیم. گفتند که باید حرکت کنیم . همه ارام و با نشاط براه افتادیم. از جلو دکان «نجمینشاه» که رد می شدیم  بیاد بیا اب نبات چوبی هایش افتادم  که رنگی رنگی بودند. من یکدفعه خریده بودم و بعد از تیکه تیکه کردن با چند تا از همکلاسیها نوش جان کرده بودیم.

 همینطور که می رفتیم بعضی از قوم و خویشها را می دیدم که برای ماها دست تکان می دادند از جلو دکان محمد اسماعیل که مملو از ادم بود رد شده و از طریق کوچه باغ  به سرمزار رسیدیم.

سر مزارحسابی شلوغ بود. تمام معلمها، کدخدا و بهمچنین خیلی از مردم برای خوش امدگویی اونجا جمع شده بودند. این بخشی از توصیف یک روز مهم در دیزباد بود که به زبان عامیانه توسط فرخ میرشاهی به رشته تحریر درآمده بود.


خاطره ای از مدرسه دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- یکی از دیزبادی ها در خاطره ای شیرین از مدرسه دیزباد امروز ما را همراهی کرده است.

وی می نویسد: خاطره ای ازدورانمدرسه دیزباد را با شما در میان می گذارم. معلم کلاس اولم اقای عباس خافی بودند. انشالله که همیشه سرحال و پاینده باشند. معلم کلاس دومم مرحوم محمدحسین عباس روحش شاد و یادش گرامی باد. معلم کلاس سومم مرحوم علی بیک حسنقلی روحش شادو یادش گرامی. درکلاس سوم معلم درس دینی و قرآن آقای سبحان ملک نیا بود. انشالله که سلامت و تندرست باشند. یک روز درس قرآن داشتیم. آقا معلم ازم پینجره کلاس اوبغل کال یک میم نشونم دا که برو یک شوله بدر کو بیار. موهوم بدوبدو برفتم. با دوت شوله امیم بکلاس. معلم شروع کرد ب درس پرسین. بهمو که رسی درس خوب بلد نبیوم. اگرنی کی با همو شوله ها کی خادوم اورده بیوم یک چندته ورکف دستهام بز. بعدگوفت دفعه دگه درسته خوب بلد بشی. یاد تمام معلمین گرام باد که هرچه داریم زحمات آنان است.

ترجمه: گویا معلم ایشان را مسئول کرده که یک تکه چوب برای تنبیه از کنار کوه بیاورد و او هم آن را آورده است. اما بعد از اینکه از خودش درس پرسیده، درس را بلد نبوده و در نتیجه با همان چوبی که خودش آورده، تنبیهش کرده اند.


معلمی به نام لیلا میرشاهی

«دیزباد وطن ماست»-  گاهی با ایمیل هایی از جانب دانش آموزان معلمان دیزبادی روبرو می شوم. این موارد طی دو دهه ای که از فعالیت دیزباد وطن ماست می گذرد بسیار زیاد بوده است.

گاهی اوقات آن معلم را شخصا می شناختم و به او مراجعه کرده ام و آدرس داده ام و آدرس گرفته ام و در نتیجه آنها توانسته اند بعد از مدتها هم را ببینند و گاهی نیز این افراد را نشناخته ام و طی یادداشتی موضوع را مطرح کرده ام تا معلم پیدا شود.

البته یک مساله همیشه وجود دارد و آن اینکه دیزبادی ها همه میرشاهی نیستند و میرشاهی ها نیز همه دیزبادی نیستند و در نتیجه گاهی اوقات معلمانی از سایر مناطق بوده اند که اساسا به دیزباد مرتبط نمی شدند.

علی ایحال در این یادداشت یک بار دیگر عرض می کنم که اگر معلمی از دیزباد داشته اید و می خواهید او را ببینید یا از شرایط وی اطلاع یابید می توانید از بخش تماس با ما مورد خود را مطرح کنید تا معلم دیزبادی خود را پیدا کنید.

سازندگان مدرسه دیزباد

«دیزباد وطن ماست»-یکی از سوالاتی که ممکن است در ذهن دیزبادی ها و کسانی که با دیزبادی ها در ارتباط هستند مطرح شود این است که چه کسانی حلقه اصلی تاسیس مدرسه ناصر خسرو دیزباد را تشکیل می دهند؟

مدرسه دیزباد یک فرمان دارد. فرمانی از امام زمان اسماعیلیان (سلطان محمد شاه) و پس از این فرمان افرادی تلاش کردند تا این فرمان عملیاتی شود. پروفسور شاهرخ میرشاهی در این خصوص می افزاید: پس از آمدن فرمان ساختن مدرسه به جماعت دیزبا د به نام سید سلیمان بدخشانی، زمین مدرسه قباله  بى بى شاه  میرشاهى مادر بزرگ کریم حسنعلى (قباله  مادر سید سلیمان شاه از طرف  سید محمد کریم)  بود که وقف این موضوع شد. البته وقف نه به معنای وقف و اوقاف، بلکه به معنای هبه. چراکه در میان اسماعیلیان وقف به معنای سنتی آن کمتر دیده می شود. 

در این میان افرادی برای طراحی و تامین مالی تلاش کردند:

سازندگان مدرسه:  نقشه سید سلیمان 

نخست نقشه طبقه وسط و تخت دختران  ساخته شده است. 

براى ساخت پول از فروختن درختهاى  وقفى و مرد کار که بیشتر از ده بالا بوده است. 

کارگر روزى: دو و نیم ریال. 

بنا: براى طبقه وسط  حاجى عباس پدر بزرگ آقاى فرخشاه. پس از تمام کردن  ساختمان و اندود کردن نخستین اطاق به سیاه زخم مبتلا شده و فوت می کند. 

نجار:  براى در و پنجره. استاد حسین پدر آقاى فریدون و محمد حسین (شیخ) پدر آقاى فرخشاه. 

براى پرواز و تونوکه و چوب بام، صندلى و میز و نیمکت. جهانگیر پسر کلبه نجمین شاه (نجم الدین)  پدر مرحوم نجم الدین میرشاهى.  استاد محمد ابراهیم  پدر محمد حسین استاد  و حسن کلبه نجمین شاه پدر آقاى غیاث. 

طبقه بالا  را استاد حسین پدر آقاى فریدون بنایى کرده است. 

در و پنجره را محمد حسین پدر آقاى فرخشاه با همکارى محود تقى و کلبه لطفعلى   ساخته اند. 

خانه هاى پیرامون مدرسه  که وابسته به مدرسه بوده است را نیز استاد حسین ساخته است. 

 پس از آن مدیران مدرسه هرکسى بخشى را باز سازى کرد.

چوب در مدرسه از درخت جوز از کلبه مرتضى (کمپانى) 

در بزرگ ورودى را محمدحسین کلبه نجمین شاه ( شیخ) پدر آقاى فرخشاه