دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

نام دیزباد در کتاب چارسوی جاده ابریشم

«دیزباد وطن ماست»- اگر به کتاب چارسوی جاده ابریشم نگاه کنید در صفحه 32 این کتاب با متن ذیل برخورد خواهید کرد:

بنابراین دیزباد در مسیر جاده ابریشم قرار داشته است.

بازی های سنتی دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- یکى از سرگرمى هاى کودکان و نوجوانان و حتى بزگتر ها در دیزباد بازیهاى آنها بود. این بازى ها در تابستان ، زمان جشن نوروز و موقع چله با هم متفاوت بودند. 

بازى زمان چله تنها از روى آتش پریدن در سر کوه ها بود. 

ما در سر کوه دروازه ، بچه هاى کال شاه پسندى در طرف غرغاب در بالاى کال  و در زوله میانده در زیر پلاوگله  همه هیزم جمع میکردند و در  زمانى که هوا گرگ و میش میشد  ، هیزم را آتش میزدیم و این شعله به اندازه اى بزرگ بود که  نمی توانستیم  از روى آن بپریم و با چهارشنبه سورى متفاوت بود ول با همه اینها خیه ره هاى پیرامون را آتش میزدیم و از روى آنها میپریدیم. 

 اکنون میبینم که این جشن در تاریخ جشن هاى ایرانى بوده است و نامش جشن سده است . و ما در بازى به آن چله بجست میگفتیم. .... در این بازى دختر ها و پسر ها شرکت میکردند. جشن بغل دروازه  افزون بر جوانان مسن تر مانند رکن الدین و دیگر جوانان کوچه ،  حقداد، معز، حسن حسنعلى، من و چند دختر و پسر دیگر کارها را پیش میبردیم و زمان به آتش افروختن بقیه نیز مى آمدند. همین کار را در موده محمود سنه و در کال شاه پسندى حسن و نورالله گنجعلى و یا پیر  ماشاالله و... انجام میدادند. 

در جشن  نوروز که بچه ها عیدى میگرفتند بازى هایى چون  جوز بازى  چه بگونه جفت و یا قلعه ، توشله بازى، شسته سوار ، خرسوز پلون سوز ' بیرداوبیرد ،کوبدى کوبدى،  قایم بازى ، گرگم به هوا ، شلینگک، گوى مله ، گوى گله نک ، صله بازى،  گال بازى ، گرگم گله میخواهم، ها دمبه دمبه دمبه ، شتر بازى  و قلعه بازى  در نزد پسر ها ،معمول بود. 

 دختر ها گاهى برخى از این بازى ها را مانند کوبدى کوبدى ، قایم بازى ( هاشوده)، گرگم گله میخواهم ،شلینگک، ها دمبه دمبه دمبه ، را مانند پسرها انجام میدادند.   و افزون بر آنها ، یک قل دوقل ، گل همیشه بهار، هى بکش ، توت بازى ، هوى باد ، عروس داماد بازى  گونه هاى دیگر بازى ها بودند. 

هوى باد از مردمى ترین آنها بود که بیشتر دختران دم بخت و یا نامزد دار انجام میدادند. به ویژه در روز سیزده بدر. 


آنها از پسرها  که همیشه در کمین  بودند  خواهش میکردند که یک طناب و یا ریسمان بلندى را در روى شاخه درختى بلند و استوار که معمولا درخت گردو و یا گاهى درخت  توت بود آویزان کنند که د ختر ها در آن باد خورند.


میگفتند که باد بیندازند تا باد خورند.  برخى از دختر ها بسیار  ناترس بودند و زمانى که روى باد بودند میگفتند که ' هوى باد به کوم ... نامزدشان ... شکر به کوم .. نامزدشان ... 

مثلا از ده بالا کوچه ته ، در بادى  که در میان جوز هاى سر غرغاب ( پس از خانه خانواده عمو غلام محمد ما در با لاى تلخ جوى حمام)  ،  عصمت که نامزد و یا همسر علیخان بود ، بسیار ناترس و روى باد (طناب) که شدیدأ در نوسان بود باد میخورد و میگفت که ؛ هوباد به کوم علیخان ( شوهرش ).  شکر به کوم علیخان . ( امیدوارم که همواره سلامت باشند ) .. و من به شهامت او آفرین میگفتم. .....

 بازى هاى دیگر که مرسوم بوده است بنا به گفته مادرم و خاله ام ، گل همیشه بهار بود که بازیکنان نام گلهاى بهارى را داشتند. و یا 'توت بازى ' که بازیکنان  نام میوه هاى اول تابستان را داشتند. 

بازى هاى دیگر دختران ' عرق چى پیسره ، پیسه نداره. ...' و 'هى بکش ' بوده است و در آن دختران جوان و بزرگتر  بازى میکردند  

 بطور  کلى در نزد جوانان دیزبادى حدود بیست و پنج بازى رواج داشته است.

از فرهیختگانى که این نوشته را میخوانند خواهش میکنم  که آنچه من فراموش کرده ام را براى خوانندگان یاد آورى کنند.


با سپاس 

شاهرخ


دوستان این سامانه بازى هاى زیر را به فهرست افزوده اند. 


گلپوچ. 

چرا بر سر من باشد. 

شیر بگیر

شلینگک یا خانه بازى

میوم بروم به آفتوه

گزى گزى 


با توجه به اینها تعداد بازى ها از سى عدد  فرا میرود لطفا دوستانی که در مورد این بازی ها اطلاع دارند، در ذیل این یادداشت پیام بگذارند تا به نام خودشان به لیست افزوده شود.

چند واژه دیزبادی

«دیزباد وطن ماست»- علاء الدین میرشاهی (امیرمالک) در متنی به واژه های دیزبادی پرداخت. 



وی در این متن چند واژه دیزبادی را معنی می کند:

شوش =شاخه های نازک درخت مثلاً بید را به هم می پیچند

 مجمعه = سینی مسی گرد بزرگ کنگره دار

 پیتو = بافته شده از پشم برای پیچیدن دور پا از مچ تا زانو در زمستان

 پشت نگاه کو، = یعنی موقع راه رفتن حواست به جلو باشه که تو چاله نیفتی.

توسعه دیزباد از نگاه مدیر فتو فیلم

«دیزباد وطن ماست»- حسین میرشاهی (سلمانی) در متنی بسیار تامل بر انگیز از توسعه دیزباد و عقلانیت می گوید. 

وی می نویسد: «همدلان دیزبادی مدرسه دیزباد خود به تنهایی گویای حرف های ناگفته ای است که طی سالیان متمادی در ذهن و اندیشه بسیاری از مردم وجود داشته است.

 ورود مدرسه در ایران با سختی تمام میسر شد چراکه مردم ایران در بسیاری از مناطق آن را علم کافری دانسته و از آن احتراز می کردند اما در دیزباد مدرسه با دستان توانمند دیزبادی ها و با کمترین مشکل بنیان گذاشته شد.

امروز مدرسه دیزباد که از سال 1312 تاسیس شده، 85 ساله می شود. ساخت مدرسه ی دیزباد سبب شد مردم این دیار فرهنگ و اقتضائات متفاوتی نسبت به سایر افرادی که در روستا زندگی می کردند، پیدا کنند.

این افراد پس از فارغ التحصیلی به شهرها آمدند و برخی اوقات نیز از ایران مهاجرت کردند و دنیایی متفاوت از آنچه در واقع از یک روستایی انتظار می رفت را تجربه کردند.



مدرسه ناصر خسرو دیزباد ثمره اندیشه ای است که ریشه در عقلانیت  دارد. عقلانیتی که توسط حضرت علی (ع) پرورده شده و به عنوان میراث به ما رسیده است. 

در سایه این عقلانیت است که امروز دیزبادی ها  در کنار همدیگر به توسعه روستای خود می اندیشند. در سایه این عقلانیت است که می توان در آینده شاهد ترقی و توسعه روزافزون دیزباد بود. و حتی روستاهایی چون پیوه ژن و قاسم آباد علم و پیشرفت خود را مدیون این حرکت اجتماعی میدانند فقط کافی است که امروز نگاهمان، رویکردمان و حرفمان همه در جهت توسعه باشد. توسعه ای که از توسعه فرهنگی شروع شده و به توسعه اجتماعی و توسعه اقتصادی ختم می شود.

مدرسه ی دیزباد درختی بود که ثمره اش را داد  و هر درختی عمری دارد  ....

پس زاویه ی دیدتان را نسبت به این موضوع مثبت کنید .»

نوشته ای از پروفسور شاهرخ میرشاهی در باب مدرسه دیزباد

«دیزباد وطن ماست»- پروفسور شاهرخ میرشاهی در سلسله ای از متون در باب دیزباد سخن می گوید که این نوشتار بخشی از نوشته وی در گروه فتو فیلم دیزباد است.

من شاهرخ هستم 

ده سال در مدرسه دیزباد دانش آموز بوده ام 

از ٥  سالگى در کودکستانى که در دبستان و دبیرستان خسرو دیزباد بود تا کلاس نهم  در این آموزشگاه بوده ام     

یک سال کودکستان و نه سال دبستان و دبیرستان. 

از کوچه دروازه بالاى ده هر روز به آموزشگاه مى آمدم. 

چه از راه کوچه هاى بالاى ده و پائین ده تا مدرسه ، و چه از میان باغها و چه از کوچه باغ میان ده. من و دوستانم همیشه سرازیر به پائین ده در انتظار رسیدن به مدرسه ( همیشه کمى دیر تر ) و همیشه خود را آماده کتک در مدرسه که ناظم در را بازکند و همه را بخواهد که  پس از چوب به دست زدن ( ٤ بار) وارد مدرسه شویم و ....

 در راه همینکه صداى دعاى صبح مدرسه را که محمد ایسماعیل یوسف و یا برادرش میخواندند به گوش ما میرسید. کتک دم در را حتمى میدانستیم مگر اینکه گاهى فا طمه خانم ، خانم عمو حسنعلى مادر کریم به داد ما میرسید و با عذر  و معذرت ، میخواست که ما را کتک نزنتد.  .....

 اکنون خواهش میکنم که همکلاسهایم اگر بتوانند عکسى از خود در این  سامانه گذارند  تا دیدارها تازه شود.

سپاسگزارم 



از جمله کسانى که اکنون به فکرم میرسد. 

حسنعلى غلامرضا که عکسش را دیدم و مرا به یاد این پرسش انداخت. 

حسن قوام، حق داد، شهاب الدین، عزیز میرشاهى محمد زین العابدین، حبیبه میرشاهى دایى  حسن، فاطمه پسرخاله غلامعلى، گلستان میرشاهى حسنعلى، 

و بسیار دیگر از جمله على عطارى از پیوژن و ....... 


با مهر و سپاس فراوان