«دیزباد وطن ماست»- یکی از خوراکی های فصل بارندگی در دیزباد قارچ گوشتی سمروغ است که طرفداران زیادی در دیزباد دارد.
در این نوشتار به برخی از خواص آن می پردازیم.
قارچ گوشتی سمروغ وجود خواص سرشاری که این خوردنی دارد متخصصان تغذیه توصیه می کنند؛ اشخاصی که نمی خواهند از گوشت استفاده کنند برای تامین پروتئین مورد نیاز بدنشان نمی توانند قارچ را جایگزین آن کنند چون قارچ جای گوشت را نمی گیرد.، برای اینکه تمام مواد مغذی از مواد غذائی به بهترین صورت جذب شوند، بدن نیاز به ویتامین های گروه ب دارد و قارچ یک دسته از این ویتامین ها را می تواند، تامین کند.
این گیاه در اثر یک صاعقه ظاهر می شود .
«دیزباد وطن ماست»- پروفسور مسعود میرشاهی که در فضای عمومی یک شخصیت اجتماعی به حساب می آیند در یکی از نوشته هایشان در باب تاریخ سلمانی در دیزباد می نویسد: یکى از ویژگى هاى دبستان و دبیرستان دیزباد تمیزى دانش آموزان بود. در زمانى که به این آموزشگاه میرفتم، هیچگاه مدرسه را به سبب یک بیمارى مسرى تعطیل نکردند. ...دانش آموزان پسر براى بررسى میزان تمیز بودنشان یک یقه سفید به روى یقه کتشان باید می دوختند. ... و به همین صورت براى دانش آموزان دختر که یک یقه اضافى مانند گردنبند می پوشیدند. ولى دختر ها یقه هاى زیبایى را مادرانشان برایشان می بافتند. از آن پسر ها تنها یک پارچه سفید ساده بود که هربار باید آنرا می کندیم و می شستیم و دوباره به یقه کت میچسباندیم (البته مادر ها اینکار را میکردند).
نماد دیگرى که میزان تمیزى را نشان می داد، ناخنها بود. باید کوتاه و زیر ناخن تمیز می بود. به همین جهت گاهى در صف کلاسها، دانش آموزان باید دستهایشان را نشان میدادند، اگر ناخنى بلند بود گاهى دانش آموز از صف بیرون رفته و ناخنهایش را کوتاه می کرد ( اگر کتک نمى خورد).
مشکلى دیگرى که بیشتر پسرها داشتند، پوست مچ دستهایشان بود. من نیز ......!؟.. همیشه روى مچ دستم کبره مى بست ، .... میگفتد که زیاد دستمان را در آب سرد میگذاریم. ..... و..... اینگونه بدریختى پوستى را خشکى می گفتند .... و گاهى این کبره ها می شکست و خونى می شد. .... و هفته ها بدرازا می کشید ... همیشه با آرزو بدست کسانى که این کبره ها را نداشتند نگاه می کردم. ... ولى کسى راه درمانى پیشنهاد نمی کرد ....پسانتر متوجه شدم که این بیمارى ناشى از یک قارچ بوده است ......
بیمارى دیگرى که گاهى بین داش آموزان دیده مى شد، زگیل بود و آن عبارت از یک یا چند برجستگى پوستى بود که به آن "بالو" نیز می گفتند و کسى که به این بیمارى مبتلا می شد ، می گفتند. " بلو یا به لو ، بدر کیرده" که یک بیمارى ویروسى پوستى بود که به آسانى از کسى به دیگرى منتقل می شد. به ویژه زمانى که این بلو خونى بود ..... گاهى مادر کودکانى که به این بیمارى مبتلا بودند، این بلو ها را خونى کرده و چند سنگ را آغشته به خون می کردند و از آن در میان راه قلعه درست می کردند .... هرکسى این قلعه را خراب می کرد، باید بیمارى به او منتقل می شد و مادر خوشحال که فرزندش از شر این بیمارى خلاص بافته است .......من از جمله کسانى بودنم که همیشه این دژهاى کوچک را با پا می زدم ، .... و خراب می کردم .......اگر کسی با خون تازه و با دست خراب می کرد ویروس به او سرایت می نمود ......
بیمارى جدى دیگرى که بیشتر دانش آموزان به آن مبتلا شده بودند ، کچلى بود..... . سبب اشاعه این بیمارى که بزرگ و کوچک را میگرفت حمامهاى خزینه بود که بی نهایت کثیف بودند. ..... هم در پایین ده و هم در بالاده ،
آثار این بیمارى در بسیارى از جوانهاى قدیمى هنوز نمایان است..... با جدى کرفتن بیمارى و درمان آن و همچنین ساختن حمام با دوش, بالاخره این بیمارى از دیزباد ریشه کن شد.........
موى سر دانش آموزان پسر در این میان از جایگاه ویژه اى بر خوردار بود.
...... افزون بر کچلى که بلاى موى سربود ...... شپش، کنه و کیک نیز حشرات موذى بودند که گاهگاهى در نزد دانش آموزان دیده می شد....... کیک از همه فراوانتر به چشم میخورد و از حیوانات به بچه ها منتقل می شد ... شپش کم ولى گاهگهى نیز بود ،.... کنه که آن نیز از حیوانات منتقل می شد در نزد دانش آموزان فراوان مشاهده مى شد. ..... و ...... براى مبارزه با این حشرات موذى در نزد پسر ها بهترین راه کوتاه کردن مو بود. کوتاه کردن مو درجه داشت و از صفر تا شماره ٣ متغیر بود. دانش آموزان باید بیشتر با صفر و یا شماره یک موى خود را کوتاه میکردند. ...
....
براى کوتاه کردن موى سر، پسرها نزد سلمانى میرفتند. سلمانى یا محمد سلمانى بر اساس شغلش پسوند این نام را گرفته بود. بدینگونه با ده ها محمد دیگر اشتباه نمی شد. و چناچه معمول بود لازم نبود لقبى رویش گذاشته شود. ........ سلمانى مردى خوش چهره و همیشه خنده اى بر لب داشت. ....و بچه ها او را دوست داشتند ... بچه ها براى اینکار به خانه اش میرفتند. ..... در کوچه میان ده پایین ، .... در جلو خانه اش یک ساختار صندلى مانندى وجود داشت که بچه ها گاهى به انتظار مى نشستند ... و او یکى یکى موى سر آنها را کوتاه می کرد ...... بزرگتر ها اصرار داشتند که موى سر خود را یا کوتاه نکنند و یا با شماره سه یا بالاتر بزنند...... دبستانى ها همه با شماره هاى از صفر تا ٢
...... من هم براى کوتاه کردن مو به نزد سلمانى می رفتم .... ولى در سالهاى آخر در خانه دستگاه موى زنى داشتیم و از ترس شیوع کچلى، در خانه مویمان را کوتاه می کردیم .... آموزگاران و بقیه که باید با آرایش سرشان را کوتاه می کردند ........ به نزد سلمانى می رفتند ......
از کارهاى دیگر سلمانى دندان کشى بود. سلمانى در ده پایین و ذیح الله در ده بالا دندان میکشیدند. بیشتر دندانهاى شیرى کودکان که دیر مى افتادند و یا کشیدن دندان بزرگتر ها ..... و .... اینکه سلمانى دکترى کند عجیب نیست، در فرانسه نیز پدر جراحى فرانسه یک سلمانى به نام" امبواس پره" بوده است که هم اکنون بیمارستان و خیابانهاى زیادى را به نام او گذاشته اند ......و...
.... تا اینکه به دندان درد مبتلا شدم , .... پس از چند روز .... چاره اى جز این ندیدم که به نزد سلمانى روم .... صبح زود از کوچه دروازه به سوى مدرسه سرازیرشده و به نزد سلمانى رفتم .... منتظر ماندم .... تا از خانه بیرون آمد ... گفت که موى سرت کوتاه است .. ؟! .... گفتم که دندانم درد میکند.... نگاهى کرد و ..... گفتم میخواهم که آنرا بکشید .... گفت برو و اگر هنوزم درد کرد .... عصر با دوستانت بیا ..... هرچه اصرار کردم که دندانم درد میکند و تا عصر ..... ؟ ... ! ... باز تکرار کرد و گفت برو با دوستانت بیا ...
و ادامه داد با سه نفر بیا ؟..... مانده بودم که چرا ؟ .... در آن زمان کوچک ها به حرف بزرگتر ها میکردند و جاى پرسش نبود ......
.... زنگ پایان روز را زدند .....و باید به خانه میرفتیم ..... من و .....درد دندان .......
به مبصر صف بالاده گفتیم که چهار نفر پیش سلمانى میرویم..... و در نزدیک خانه سلمانى از صف خارج شدیم ... به پیش خانه رسیدیم و منتظر نشستیم. ..... سلمانى با لبخند همیشگیش رسید .... ما سلام کردیم ... به خانه اش رفت و دستمالى را آورد .... یک کترى نیز در دست داشت ...... به من نگاه کرد و رفت یک چهار پایه آورد و به من دستور داد که روى آن بنشینم .... در داخل دستمال یک انبر دست مانند میخکش گذاشته بود ... او را به من نشان داد ..... و گفت ....که با این میخواهم دندانت را بکشم .... با همه بچه ها با تعجب به این انبر نگاه میکردیم .... به بقیه نیز گفت که با این انبر دندان میکشند ......
زمان موعود رسید و موقعى که خود در جایش استوار در کنار من و چهار پایه ایستاده بود .... پرسید که کدام دندان درد میکند؟ ..... پس از اینکه دندان را معاینه کرد .... و تصمیم خود را گرفته بود .... به سه دوست دیگر من گفت بیایید و به شاهرخ آویزان شوید .... !.....
سلمانى از یکطرف و بچه ها ازطرف دیگر ..... ..... سلمانى زور میزد و بچه ها نیز ..... او به بالا و .... بچه ها به من آویزان شده به پایین ، ..زمان به کندى می گذشت..... انگار که این پیکار سلمانى و دوستانم ابدیست ..... آاااااااا. آاااااااا... تا اینکه سلمانى موفق شد و ......... دندان من لاى انبر در دستش بود .... دوستانم میخندیدند .... سلمانى نیز لبخند پیروزى به لب داشت ..... همه موفق شده بودیم .... ًسلمانى دندان را به من نشان داد ...... گوشه هاى از دندان انگار سیاه شده بود ..گفت می خواهى دندانت را داشته باشى، با پاسخى مثبت، دندان را بمن داد. از دهنم خون مى آمد .... و سلمانى با کترى آبى که آورده بود میگفت بیا دهنت را بشور و ......و اکنون پس از سالها .... یک یادگارى از دکترى در دیزباد .... که این سلمانى گرامى همیشه سلامت و پایدار باشند ........
«دیزباد وطن ماست»- سایت پارسینه به نقل از الی گشت مطلبی را همراه با عکس های فراوان از دیزباد منتشر کرد.
به گزارش دیزباد وطن ماست، این متن به شرح ذیل می باشد:
روستای دیزباد در نیشابور، روستایی پلکانی
روستای دیزباد به مانند روستای معروف ماسوله، معماری پلکانی دارد، اما در آن خبری از جنگلهای سرسبز و انبوه شمال نیست.مردم این روستا به آداب و رسوم سنتی خود کاملا پایبند هستند، نکتهای که جذابیت روستا را بیشتر کرده است.
بدون شک ماسوله معروفترین روستای پلکانی ایران است، اما در ایران روستاهای پلکانی دیگری هم هست که جذابیتهای زیادی دارند. یکی از این روستاها در استان خراسان رضوی و در شهرستان نیشابور قرار دارد: روستای دیزباد که به باسوادترین روستای ایران معروف است و آب و هوایی مطبوع و چشم اندازهایی تماشایی دارد. میخواهیم درباره روستای دیزباد نیشابور حرف بزنیم، در ادامه ما را همراهی کنید.
در کیلومتر ۸۰ جاده مشهد – نیشابور و روی سلسله جبال بینالود، روستایی زیبا در میان رودخانهها و چشمهها و باغهای سرسبز خودنمایی میکند: روستای دیزباد، روستایی با آب و هوایی ییلاقی که جان میدهد که برای سفرهای تابستانی! روستا در شیب ملایم دامنه و مسیری پیچ در پیچ در امتداد رودخانه و کوه قرار گرفته و چشم اندازهای بینظیری از جلوههای طبیعی دارد.
اگر در یک روز گرم تابستانی از نیشابور راهی این روستا شوید با رسیدن به روستا و خنک شدن ناگهانی هوا به خوبی فرق آب و هوای مطبوع این ناحیه را با دیگر نواحی احساس میکنید و چنان تحت تاثیر این هوای کوهستانی قرار میگیرید که دلتان میخواهد حالا حالاها در این روستا بمانید. وجود توربینهای بادی در این منطقه خبر از وزش بادهای تند میدهد پس خودتان را آماده کنید برای آب و هوایی متفاوت و مطبوع.
روستای دیزباد در نیشابور، روستایی پلکانی
پیشینه تاریخی این روستا به سال ۹۵ هجری شمسی میرسد به طوری که اسم آن چندباری در طول تاریخ تغییر کرده است؛ در قرن سوم به قصرالریح و در بعدها به چهل اشکوب معروف بوده است. تاریخ طولانی و پیشینه فرهنگی، هویت مردم این ناحیه را با تحولات زیادی روبرو کرده است. یکی از ارزشمندترین منابعی که باعث این تحول فرهنگی شده افتتاح مدرسه ناصرخسرو در سال ۱۳۱۲ بوده است. تاسیس این مدرسه خانوادهها را تشویق کرد تا بچهها را به مدرسه بفرستند، کم کم خانوادههای بیشتری از روستا به این کار روی آوردند و همه بچهها باسوار شدند. با اینکه در آن زمان در روستاهای دیگر رفتن به مدرسه کار چندان متداولی نبود، اما این کار در روستای دیزباد امری عادی به حساب میآمد.
همان طور که گفتیم قدمت ساخت مدرسه در این روستا به سال ۱۳۱۲ برمی گردد، مدرسهای به سام ناصرخسرو که نقش مهمی را در فرهنگ این ناحیه داشته و باعث شده همه ساکنان باسواد باشند به طوری که اسم روستا در سال ۱۳۴۸ به عنوان روستایی که تمام مردمش باسواد هستند در لیست یونسکو قرار گرفت. این روستا در طول حیات خود فارغ التحصیلانی داشته که باعث افتخار همه روستاییان ایران به شمار میروند. یکی از آنها «امام قلی خاکی خراسانی» است که از شاعران معروف در قرن ۱۱ هجری قمری است. شخصیت معروف دیگر این روستا محمد فدایی خراسانی، شاعر و نویسنده قرن ۱۲ هجری قمری میباشد. امروز بیشتر مردم روستا در دانشگاه تحصیل کرده و برای پیشرفت بیشتر به شهرهای مجاور رفته اند، اما زادگاه پدری شان را فراموش نکرده و در ماههای گرم سال به آن سر میزنند.
روستای دیزباد در نیشابور، روستایی پلکانی
روستای دیزباد به مانند روستای معروف ماسوله، معماری پلکانی دارد، اما در آن خبری از جنگلهای سرسبز و انبوه شمال نیست. بیشتر مردم این روستا ساکن مشهد و نیشابور هستند و در فصلهای بهار و تابستان برای کارهایی مثل باغداری راهی این دیار میشوند. اکثر مردم دیزباد بالا، باغداری را به عنوان شغل دوم خود انتخاب کرده اند، اما در نظر بیشتر آنها باغداری تنها بهانهای برای بودن در زادگاه است نه کاری برای پول درآوردن و امرار و معاش. از دیرباز شغل بیشتر ساکنان این محل باغداری بوده و امروز هم این شغل هچنان ادامه دارد البته اغلب به شیوهای مدرن، به طوری که این روستا به صادرکننده آلبالو و گیلاس به اروپا و حاشیه خلیج فارس تبدیل شده است. خاک حاصلخیز، آب گوارا و سطح آگاهی و سواد مردم زمینه ساز رشد محصولات عالی باغی در این روستا شده است، محصولاتی مثل آلو، سیب، زردآلو، گردو، گیلاس، توت که در بین آنها گیلاس، گردو، سیب، آلبالو و آلو فراوان ترند. همین که هنگام برداشت محصول فرا میرسد ناگهان تعداد جمعیت روستا دو برابر میشود، کسانی که برای چیدن و چشیدن طعم خوشایند میوهها راهی این منطقه میشوند.
در زمان حمله مغول این روستا به نام آسیابهای بادی معروف بود. در آن زمان روستا از گزند حملات مغول دور ماند برای همین مردم از اطراف برای آسیاب گندمهای خود به دیزباد میرفتند.
در این روستا گیاهان دارویی زیادی میروید که تنوع آنها خارق العاده است و خانوادههای زیادی با جمع آوری و فروش آنها امرارمعاش میکنند. با فرا رسیدن فصل بهار ارتفاعات روستا مملوء از گیاهانی مثل گل ختمی، پرسیاوشان، شاه تره، خاکشیر و … میشود که به غیر از خلق چشم اندازهای دیدنی، خواص زیادی هم دارند.
مردم این روستا به آداب و رسوم سنتی خود کاملا پایبند هستند، نکتهای که جذابیت روستا را بیشتر کرده است. یکی از مراسم فرهنگی و سنتی این روستا «مراسم چیله بجست» است، آیینی که در شب آخر بهمن ماه برگزار میشود برای شکران نعمتهای بیکران خداوند. این مراشم شباهت زیادی به چهارشنبه سوری دارد و با اینکه در سالیان اخیر فراموش شده بود، اما در سال ۹۳ دوباره احیا شد.
روستای دیزباد همان طور که از اسمش مشخصه منطقهای بادخیز است و از سال ۲۰۰۲ با احداث نیروگاه بادی در این منطقه از این باد برای تولید برق استفاده میشود. این باد همچنین آب و هوای خنک و لطیفی را برای دشتهای شمالی و میانی نیشابور رقم میزند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید اولین شبکه برق خصوصی کشور در این روستا برقرار شده است. در زمانهای دور مشکل رفت و آمد در هنگام تاریکی هوا، محصلان روستا را بر آن داشت تا اولین اولین شبکه برق خصوصی کشور را راه اندازی کنند.
اگر تا به حال سفری به روستای دیزباد نداشته اید پیشنهاد میکنیم بازدید از این روستای حیرت آور را در برنامه سفرتان قرار دهید، روستایی عجیب با آداب و رسوم خاص که مردم نیشابور به خوبی آن را میشناسند.
منبع: الی گشت
«دیزباد وطن ماست»- دکتر مسعود میرشاهی در نوشته ای به خانم ریناز می پردازدکه معلم پیش دبستانی دیزباد بود. وی می نویسد:
در دهه بیست که تقریبا ایران براه توسعه و پیشرفت افتاده بود، وضعیت پزشگى , بهداشت و درمان دولتى در شهرهاى بزرگ نمیتوانست جوابگوى مردم باشد و به همین سبب دولت وقت به کشورهاى خارجى امکان اینکه بتوانند بیمارستان و یا درمانگاهى در ایران به ویژه شهر هاى بزرگ بسازند را داده بود.
..... از جمله این کشورها، امریکا بود که در همه کشورهاى درحال توسعه در جهان بیمارستان هایى به نام «بیمارستان امریکائى» ساخته و با تجهیزات مدرنى به مردم خدمتهاى شایانى نموده است.
بیمارستانها خصوصى و پولى بودند ولى براى کسانى که از روستا ها براى درمان مى آمده اند، با بهاى کم بیماران را درمان میکرده اند. ......
بیمارستان امریکائى مشهد در باغى بزرگ بین خیابان عشرت آباد و خیابانى که از باغ نادرى به سوى راه آهن مشهد میرفته است (شاهرضا نو) قرار داشته است. باغبان این بیمارستان پسرى داشت که پزشگى تجربى را نزد پزشگان بیمارستان آموخت و سپس دکتر تجربى شد......
در میان این گروه هاى پزشگى، همراهانى براى خدمت به مردم نیز وجود داشته اند که بیشتر آنها برادران و یا خواهران مذهبى مسیحى بوده اند. این افراد در شرایط بسیار سنگین، که مثلا خود ایرانى ها حاضر بکار نبوده اند، در خدمت بیماران ایرانى بوده اند. (پسانتر خود با دو از نمونه آنها که دو خانم بودند و در آسایشگاه مهراب خان مشهد در نزد جذامى ها خدمت میکردند، آشنا بودم. در این آسایشگاه نیز دانشجویان دانشکده پزشگى نمیرفتند مگر کسانى مانند من که سه ماه در این جذام خانه دوره دیده ام که آنهم داستان مفصلى دارد). ......:
خلاصه اینکه خانم ریناز که نام اصلیش میثرى ناز بوده است ، به همراه گروه پزشگان امریکائى به مشهد آمده است. این گروه شاید با مردم دیگر روستا ها دمخورى داشته اند ولى خانم ریناز در مشهد با سید سلیمان از دیزباد آشنا میشود و کم کم راهش به دیزباد باز می گردد.
خانم ریناز و همراهانش، نخست در فکر گرایش دادن مردم به دین مسیحى بوده اند ولى سید سلیمان به ماموریت مذهبى آنها در دیزباد جهت دیگر میدهد. او به این گروه امریکائى که زبان فارسى را بخوبى میدانسته اند پیشنهاد میکند که دیزبادى ها از آنها پذیرایى خواهند کرد به شرطى که آنها دست از تبلیغ دینى بردارند و مردم را با دنیاى جدید و مدرن آشنا کنند. و از آنها میخواهد که در رشته هاى گوناگون آشپزى (تهیه خورشت و انواع غذا ها با استفاده از تولیدات دیزباد مانند خورشت سبزى، خورشت آلو و .... ) ، خیاطى، گل دوزى، بافندگى و .... مردم را آموزش دهند ......آنها می پذیرند و در فصلهاى خوش آب و هوا به گونه منظم به دیزباد و پسانتر قاسم آباد مى آیند.
گروه خانم ریناز زمانى که به دیزباد مى آمده اند حدود دوازده نفر بوده اند که در کنار حوضخانه، در نزدیک چشمه کمبول در سطحى صاف به نام پیش تخت چهار چادر به پا میکرده اند. در یکى از چادر ها یک نفر افریقایى سیاه پوست و در دیگران سایرین زندگى میکرده اند. آنها براى سه تا چهار هفته از مشهد به دیزباد مى آمده اند. تا حسین آباد را با ماشین و از کنار خط تا دیزباد را از خر و یا قاطر استفاده میکرده اند. آنها همه لوازم آشپزى و خوردنى خود را به همراه مى آورده اند. آشپزخانه خود را در میان قبرستان پیش حوضخانه قرار میدادند و ره گذران را گاهى مهمان میکرده اند .....و دیزبادى ها، آنها را، تا جایى که رابطه هاى درستانه بین إنها، به ویژه خانم ریناز با دیزبادى ها برقرار می شود.
دیزبادى ها نیز زمانى که به مشهد میرفته اند توسط این خانم به همان بیمارستان دعوت می شده اند. ......
خانم ریناز را پنج خانم دیگر نیز همراهى می کرده اند ولى او از همه زیباتر بوده است ...
خانم ریناز فرزند یک خانواده هشت نفرى در امریکا بوده است که خانواده او این دختر را نذر راه خیر و مذهب می کنند. خانم ریناز به عنوان راهبه ازدواج نمی کند و عمرش را در همین راستا فدا میکند ....
در زمانى که خانم ریناز به دیزباد مى آمده است، همه مردم را در پیش تخت گرد آورده و گاهى مهمانى می داد..... . ولى مردم به همان راهى که سید سلیمان گفته بود می رفتند ...... در زمان او بیمارى کچلى در نزد مردم دیده می شده است و او راه علاج را با تنتور ید پیشنهاد کرده است که تاثیر خوبى نیز داشته است ....
شستن سبزى ها با پرمنگنات ، ضد عفونى زخم ها با مرکورکروم و ..... از ابداعات همراهان خانم ریناز در دیزباد بوده است ......او کوشش میکرد که به مردم بفهماند که در دنیا چه میگذرد ..... در عروسى دختر حاجى عباس (بى بى شاه همسر جناب ملا پدر ایران) براى عروس تاج نور درست میکند. وى با استفاده از قوه برق چراغ قوه این تاج را با چندین لامپ کوچک فراهم کرده و روى سر عروس گذاشته است. ..... وى در آن زمان با دوربین عکاسى که داشته است شاید تاریخى ترین و قدیمى ترین عکسها را از دیزباد گرفته است ......
یادش گرامى باد ، زنى خسته نا پذیر که با کارهایش در درازاى حدود بیست سال ذهن مردم را روشن نموده و خدمت بزرگى به ساختار فرهنگى دیزباد کرده است.
«دیزباد وطن ماست»- یکی از چالش های پیش روی دیزبادی ها در سال های اخیربحث گردشگری شدن روستای دیزباد بوده است.
به گزارش دیزباد وطن ماست، رویکرد دیزبادی ها نسبت به گردشگری شدن دیزباد عمدتا منفی است و در متن ذیل یکی از ین نظرات را می خوانیم.
از آنجائیکه چه بخواهیم چه نخواهیم دیزباد به محل گردشگری تبدیل شده و ما هیچگونه حقی برای جلوگیری از گردشگران نداریم و با این گردشگری شدن دیزباد اعتبارات خاصی به آن تعلق میگیرد باید این مهم را به فال نیک بگیریم و از این پتانسیل حد اکثر استفاده را بکنیم، پس چه بهتر که با ارائه راهکارهای سازنده و مدیریت بهتر به پیشرفت روستایمان کمک کنیم.
مهمه که برای گردشگری شرایط آن را مهیا کنیم.
مواردی که به ذهنم رسید را مینویسم.
☆ابتدا مشکلاتی را که گردشگران بوجود می آورند را بررسی میکنیم:
و اما راهکار ها: