«دیزباد وطن ماست»- اگر در سایت ویز یا اپلیکیشن آن به دنبال دیزباد بالا یا دیزباد علیا بگردید می توانید نقشه راه دیزباد را به همراه 8 تصویر از دیزباد در آن سایت پیدا کنید.
«دیزباد وطن ماست»- روابط عمومی شورای اسلامی دیزباد در اقدامی به منظور یادآوری درگذشتگان دیزبادی ها در سال 98، ویدئویی از این عزیزان آماده کرد که در ذیل به تماشای آن می نشینیم.
از این رو که کرونا فرصت گردهمایی را از دیزبادی ها گرفته است، بنابراین مراسم امسال جمعه آخر سال را به صورت مجازی برگزار می کنیم.
«دیزباد وطن ماست»- هادی میرشاهی در ادامه بحث خود در مورد مراسم ازدواج در دیزباد می گوید.
به گزارش دیزباد وطن ماست، وی می نویسد: چه بارها این غرور بیجا (داماد جدید که سعی می کند خودش را در همه کارهای قوی نشان دهد) کاردستش داده مثلأ ازدرختی سقوط می کند یا بار سنگین سبب آسیب دیدگی کمرش شده است. هرچه باشد ازکوه کندن فرهاد که مشگل تر نیست، همین را می داند کارش نسیه کاری نبوده، درموقع صرف غذا و استراحت به طور طبیعی و مشروع درکنار خانواده عروس و در کنار یا روبروی عروس خانم نشسته و ظاهرأ مشغول صرف غذا می باشد . هریک از خانواده عروس، داماد را زیر نظر دارند و متوجّه هستند. هردو نفر حواسشان پرت و زیر چشمی به هم نگاه می کنند. مخصوصأ داماد که دستش درغذا و چشمش جای دیگر است، با این فضای ممنوعه، ارتباط شیرین تر می شود. دنیا دنیا ی جوانی است تمام زندگی دو زوج در یکدیگرختم می شود. در خانه های پدری غذا می خورند، زندگی میکنند، می خوابند، هیچگونه مسؤولیتی مثل بچّه داری، تأمین مخارج زندگی و... را ندارند. داماد هرکار سختی را که انجام دهد رخسار گلکون نامزدش درنظرش مجسّم می شود تمام خستگی ازسرش می پرد.
دختران درسالهای قبل دچار قید و بند و مشکلاتی بودند چون پدر سالاری بیشتر مطرح بود می بایست چادر ازسرش نیفتد، به ظاهر رویش را ازنامزدش پوشیده نگهدارد، اسم نامزدش را بزبان نیاورد، از کوچه خانه داماد عبور و مرور نکند، درشب نشینی و مهما نی ها و عید دیدنی از خانهِ پدرِ دامادمحروم باشد و ...
و بدین ترتیب راهی برایش باقی نمی ماندکه با یک دستش چادرش را روی صورتش نگهدارد با علم به اینکه راندمان کارش به نصف می رسد و از طرفی دختر سعی میکند خود را خانه دار و آشنا به تمام امور زندگی نشان دهد، سریع انجام وظیفه نماید، اشتبا کاری نکند، مثلأ قوری را درست روی سماور قراردهد که واژگون نشود، چیزی را نشکند و ... و ازطرفی این چنین وانمود می کند که توجّهی به نامزدش ندارد ولی غافل از اینکه صورتش کاملأ گل انداخته و صدای تاپ تاپ قلبش به خانه همسایه ها هم می رسد.
یک روز فاطمه ظاهرأ چای دم کرده وقتی همه برای نوشیدنِ چای دور هم جمع می شوند می بینند در قوری فقط آب جوش است، یک روز غذا شور است و یک روز بی نمک، یک روز غذا ته گرفته و یک روز برنج دم نکشیده و خام است.داماد همه چیز را لای سبیل می گذارد چون می داند این دست و پا چلفتی و اشتباکاری از کجا آب می خورد.
یادم می آید دختر خانمی و نامزدش در دو طرف سماور می نشستند، یکی آب جوش در استکان می ریزد و دیگری چای، ولی در همین شرایط هم حجاب بایسثی رعایت شود، حال کدام یک، درکدام طرف نشسته اند فرق نمی کند.
چادر نبایستی ازسرش بیفتد و به ظاهر بایستی رویش را از نامزدش پوشیده نگهدارد. با یک دست کار و یک دست حجاب با چه خسارت مالی همراه می باشد معلوم نیست. راندمان کار نصف و شایدکمتر هم می شود.
این فیلم 10-12سال روی صحنه زندگی خانواده ای بطور شبانه روز تکرار می شد این دختر که در اوج کارآیی می باشد در این 12سال با یک دست کارمی کرده است. ضرر اقتصادی این پروسه در زیان بهبود کیفیّت زندگی آن خانواده چقدر مؤثّر بوده است؟ شما خواننده محترم محاسبه و قضاوت نمایید.
این خدمات چه بصورت نیروی انسانی و یا به صورت سایر خدمات دیگر ازسوی خانواده داماد، مورد توجّه اعضای خانواده عروس خانم بود ولی سعی می کردندخدمات را بزرگ جلوه ندهند و باورشان این بود که این خدمات درمقابل دخترشان ناچیز است. مردان خانواده در ارتباطات بین پسر و دختر سعی می کنند گوش کرشان به قضایا باشد همه چیزرا می دانستند که البته لذّت و شیرینی نامزدگرانی درهمین فهمیدن و نا فهمیدن ها خلاصه می شد. خانه قُلّک و یک رویه برای این ارتباطات کار مشکلی بود.
پدر و برادران دختر از این رفت و آمدهای مشکوک هم ظاهرأ بی اطلاع می ماندند که جزو اسرار مگو بود. آنچه مسلم است قهرمانان داستان نامزد گرانی: مادر دختر (خواش) و دخترخانم و آقا پسر می باشند که درصحنه بازی می کنند . بازیگر و تماشا چی این صحنه خودشان هستند: زیدی میخواهد نیمه شب پهلوی نامزدش برود ظاهرا راههای ورود بعلّت موقعیّت خاص مسدود می باشد.
داماد از همسن و سالهایش کمک میخواهد که او را به طنابی بسته و ازجلو پنجره آویزان کنند تا از طریق پنجره که قبلأ توسّط مادر دختر باز گذاشته شده وارد منزل نامزدش شود. رفقایش او را به مقابل پنجره رسانده معلّق نگه میدارند. همزمان پدر و برادران عروس متوّجهِ قضیّه می شوند جلو پنجره شبحی به چشم می خورد که در حال دست و پازدن است. با چوب دردل تاریکی بجان این مهاجم بدبخت می افتند . رفقا به خواهش و تمنّای داماد توجّهی نکرده تا بالاخره داماد مجروح به وسیله رفقا بالا کشیده می شود. بعلّت شیطنت رفقا، داماد چند روز دربستر به طورمحرمانه استراحت می کند تا بهبودی کامل حاصل نماید و کسی از این شکست قهرمان اطلاعی حاصل نکند.
دوست دیگر تعریف می کرد: هنوز خیلی کوچک بودم که خواهرم در روستایی کارمند دولت بود. نامزد خواهرم که درمحل دیگر مشغول کار بود به محل زندگی خواهرم آمد. ظاهرأ برای حفاظت و نگهداری و رفع تنهایی خواهرم من را برای تحصیل به آنجا فرستاده بودند (بقول مردم آن روز ملخ مردینه ای بودم) .
به محض ورود نامزدِ خواهرم، احساس کردم که این آمدن، یک آمدن عادی نیست در دنیای بچه گی خون در رگهایم بجوش آمد و تعصّب ناموسی ام به اوج خود رسید. پهلوی خواهرم نشستم. طرف دید که شیره سرم مالیده نمی شود رو به من کرد و گفت فلانی سرم درد می کند بیا این ده ریال را بگیر و از عطّاری محل که من آدرسش نمی دانم یک عدد قرص مسکّن بگیر بقیّه پول مال خودت باشد.
من پول را گرفتم و از اطاق بیرون رفتم ولی پشتِ در، از درزِ چوبها یِ در، حرکات داخل اطاق را می پائیدم. دیری نپائید که دست مبارک داماد روی شانه های خواهرم قرار گرفت بلافاصله در را باز کرده وارد اطاق شدم با عصبانیّت فریادکشیدم " دست ... کوتاه " داماد با اینکه شرمساری کمتر برایش مطرح بود تا بناگوش سرخ شد. خواهرم برای اینکه قضیّه درهمین جا فیصله پیدا کند و محرمانه بماند مبلغ پنجاه ریال حقِ سکوت بمن داد و گفت در جایی مطرح نشود. من فهمیدم محرمانه بودن این عمل، ارزش زیادی برای خواهرم دارد بایستی هزینه هایی پرداخت کند. من تا وقتی که خواهرم عروس نشده و بچّه اوّ ل را بدنیا نیاورده بود تا بی پول می شدم بسراغ خواهرم می رفتم می گفتم مبلغی رد کن بیا و الا به بابا و اطرافیان می گویم. او هم بالاجبار مبلغی کف دست من می کذاشت.
سوّمین پدیده نامزد بازی که بیادگار مانده: دامادی از سرسرای منزل پدر خانمش به داخل دیگ ماست سقوط می کند. قضیّه از این قرار بوده که خانواده دخترهمان روز دیگ شیری را مایه زده و رویش را باز می گذارند تا زودتر سرد شده و مای بخورد و تبدیل به ماست شود. این دیگ تصادفأ درست زیر سرسرایِ خانه قرار داشته است. اشتباهِ داماد این بوده که چون مهتاب به صورت عمود بر بام خانه و نور ازسرسرا مستقیمأ بداخل اطاق می تابیده ، داماد مادرمرده فکر کرده سفیدی کف اطاق ازنور مهتاب می باشد، خود را پرت کرده ازحول حلیم توی دیگ ماست افتاده است .داماد مجبور می شود برا ی بر ملا نشدن قضیّه راه فرار را درپیش بگیرد.
ازاین قبیل قضایا در دیزباد زیاد اتّفاق افتاده بهتر است بحث نامزد گردانی را درهمین جاختم کنیم. معمولأ وقتی خانواده داماد احساس کنند هزینه عروسی فراهم شده و خانواده عروس هم خلاصه امکاناتی را به عنوان جهیزیّه فراهم کرده اند دریک نشست مشترک تصمیم می گیرند مراسم عروسی را تدارک ببینند.
مقدّمه آن ازاین قرار است که به شهر و نیشابور (اصطلاحی که مردم دیزباد بکار می بردند و شاید نیشابور درآن روزگار به نام شهرمطرح نبوده است و منظورازشهر، مشهد بوده است) برای خرید می رفتند تا ضمن مخارج عروسی، لوازم زندگی عروس و داماد تهیّه گردد.
«دیزباد وطن ماست»- این عکس از قجغر را که در زمستان 1398 دیزباد گرفته شده است به همه کوهنوردانی که تجربه صعود از قجغر را دارند تقدیم می کنم.
«دیزباد وطن ماست»- برف در آخرین ماه سال 1398 در دیزباد لوکه را سفید پوش کرد. این عکس را به همه لوکه دوستان دیزبادی تقدیم می کنم.