دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

پراکنده گویی های آژانس هستی سیر توس درباب دیزباد

آژانس هستی سیر توس در یادداشتی بسیار نا منظم و به صورت پراکنده مطالبی را در باب دیزباد نقل کرده است. یکی از عادات بد سایت ها و وبلاگ های ایرانی عدم ذکر منبع و ماخذ مطلب است که وبلاگ آژانس هستی سیر توس نیز از آن مستثنی نبوده و اصلا معلوم نیست این پراکنده گویی ها از کجا گردآوری شده است.

در این یادداشت با عنوان «دیزباد نیشابور» آمده است:

فرقۀ اسماعیلیه به اسماعیل پسر امام جعفر صادق اقتدا نموده اند. امام موسی کاظم پسر دوم ایشان بوده است. چون اسماعیل بیمار بوده شیعیان امام موسی کاظم را به عنوان امام هفتم پذیرفته اند. امّا پس از مدّتی اسماعیل بهبود می یابد و اسماعیلیه از ایشان تبعیت می کنند و پس از ایشان از فرزندشان و هنوز از این نسل امام زنده دارند. پرنس کریم آقا خان که در فرانسه است نسل چهل و نهم ایشان است. خیلی برای ایشان نذورات می کنند. هر سال با الماس برابرشان می کنند و چون ثروت زیادی در دست دارند می توانند به همه شان کمک کنند که برای تحصیل به خارج از کشور بروند. این است که اغلبشان آدمهای تحصیل کرده و درستی هستند و هوای یکدیگر را نیز دارند.


این مراسم را نوحصار می گویند امّا من فکر می کنم باید اسمش نوحه سال بوده باشد. چون موسم پس از گردآوری خرمن است و از قدیم الایام هر گاه محصول را درو میکردند به اسم یک ایزد شهید شونده نوحه خوانی داشته اند که اینجا به اسم حضرت علی دارند. برای این که معتقد بودند وقتی محصول زمین را برمی دارند جان زمین در می آید. این ایزد شهید شونده خود زمین است که می میرد و دوباره رستاخیز می کند. پس شهید است. در تاجیکستان می گویند این هنگام وقت جان برآری زمین است و معتقدند جان زمین در قالب خرگوش در می آید و در زمینهای کشاورزی دنبال جسد خرگوش می گردند. در سمرقند رسم بوده زنان در کشتزارها راه می افتادند، سینه هاشان را چاک می دادند، موهاشان را می کندند و شیون کنان شعری را می خواندند که مفهومش این بوده که ما باید استخوانهای پراکندۀ پسری را که به ناحقّ کشته شده پیدا کنیم که احتمالاَ منظور سیاوش بوده  و معتقد بودند هر چه مسافت بیشتری را شیون کنان بروند ، آن سال محصول بیشتری خواهند داشت. هر جای دیگری را هم که بررسی کنید به اسم ایزد شهید شوندۀ خودشان چنین رسمی داشته اند، به نام دوموزی، تموز، ازیریس، آدونیس. همۀ ایزدان شهید شونده در این هنگام یک نوحه خوانی داشته اند. آذربایجانیها دستهایشان را در هم می اندازند و یک حلقه تشکیل می دهند. الآن وردهایشان تقریباَ اسلامی شده، اللّه من داغ در وردهایشان می گویند. ولی به هر حال به سبک شیون می خوانند. از همه جالب تر این است که در جزائر کارائیب که اصلاَ موحّد هم نیستند چه رسد به این که مسلمان باشند، به اسم حسین ما این مراسم را اجرا می کنند. به این صورت که دو اتاقک چوبی می سازند و در آنها عروسکهایی که با خاک نرم و شیر و گلبرگ درست کرده اند می گذارند و به آنها حسی بزرگ و حسی کوچک می گویند. اینها را از دو سو حرکت می دهند تا به هم برسند و به این برخورد بوسۀ دو امام می گویند. آخر سر عروسکها را از اتاقکها در می آورند و همراه با ملزومات گیاهیشان به دریا می اندازند. کارگران هندی که حدود 1840 میلادی به اینجا آمده اند  و شیعه بوده اند این مراسم را با خود آورده اند  و چون دیده اند به محصولشان برکت داده حفظش کرده اند. الآن پس از فصل محصول که مرداد ماه ماست به اسم حسنین ما مراسم را حفظ کرده اند. ماه سبز و ماه قرمز می سازند. آنها را در زمین می کارند. بخورات معطّر می سوزانند. زمین را وجین می کنند که صاف و آمادۀ مراسم باشد و به این مراسم اعتقاد دارند. امّا درست نمی دانند که حسین کیست و از کجا ریشه گرفته است.


علاوه بر جشن خرمن چون که اینجا اسمش دیزباد است  و باد در برداشت محصول خیلی نقش داشته به این صورت که کاه را از دانه با باد جدا می کردند و به این کار بوجاری کردن می گفتند. با چنگالهای مخصوص این کار را انجام می دادند و حین آن ورد می خواندند. معتقد بودند با این اوراد باید باد را احضار کرد. قویترین ایزد در ایران زمین ایزد باد بوده است. مراسمی که اینجا صورت می گرفته و ادامه پیدا کرده شاید هنگام بوجاری کردن خرمنشان بوده است.


خودشان داستانی می گویند که در خانقاه اسماعیلیان یک پسر 12 ساله چای می ریخته است که یکباره چهره ای نورانی می بیند و به دنبال او می رود و می گوید آقا بایست تا من هم بیایم. آن مرد پاسخ می دهد هر گاه شانه در ریشت برجا ماند می توانی دنبال من بیایی. پسر شانه اش را از جیب در می آورد و به چانه نزدیک کرده در ریش نامرئیش می زند و شانه به همان صورت برجا می ماند. پس اجازه می دهد پسر تا قلّۀ کوه دنبالش برود آنگاه می گوید : از اینجا باید از من جدا شوی و پیش اهالی روستا برگردی. امّا آنها ابتدا تو را نخواهند شناخت و تو از این پس پیر آنان هستی. پسر می گوید یک نشانی بگذار که مردم بدانند تو آمده ای. مرد عصایش را به سنگ می زند و چشمه می جوشد. مردم این چشمه را مقدّس می دانند و پای همان مراسمشان را می گیرند. پیه گوسفندان قربانی را زیر یک سنگ می سوزانند تا دوده اش به سنگ بگیرد. با پنبه دوده را پاک می کنند و پس از نیّت کردن به چشمشان می کشند. سال دیگر اگر نیّتشان برآورده شده باشد گوسفند می کشند. دیگ آش نذریشان را بار می گذارند. هر کسی که گوسفند می کشد توی هر دیگ یک تکّه گوشت می اندازد و همه شان مایلند دیگ داشته باشند و در این رسم شرکت کنند.


در منطقۀ صعب العبوری ار کوه سنگ سیاهی است که معتقدند ردّ پای حضرت علی بر آن مانده و آن را مقدّس می دانند.


در نقاطی از تاجیکستان می گویند جان زمین در قالب یک خرگوش بیرون می آید. خرگوش از نمادهای ارتباط با ضمیر ناخودآگاه است. در کلیله و دمنه داستان شیر و خرگوش را داریم. چاهی که تصویر شیر در آن می افتد نماد ناخودآگاهی است و خرگوش اتّصال خودآگاهی و ناخودآگاهی را میسّر می سازد. داستان دیگری از این کتاب دربارۀ فیلی است که از برکۀ جانوران کوچک استفاده می کند. هم گیاهان دور برکه را زیر پایش از بین می برد و هم آب برکه را بی رویّه مصرف می کند. خرگوش می رود بالای تپّه و به او می گوید من نمایندۀ ماهم. عکس ماه را در آب ببین. اگر خرطومت را در آب کنی و عکس ماه بشکند بر سرت بلا نازل می شود. فیل اوّل می خندد. امّا خرطومش را که در آب می کند عکس ماه می شکند و حیوانات که در تاریکی کمین کرده بودند و خرگوش از قبل با آنها قرار گذاشته بود صدا در می آورند. فیل می ترسد و پا به فرار می گذارد. در این داستان ماه نماد ناخودآگاه و خرگوش به گفتۀ خودش نمایندۀ آن است. خورشید با علم، ماه با تخیّل و ستارگان با حواسّ در ارتباطند.


خرگوش حیوانی است که سیکلهای 28 روزه دارد.از این جهت شکار آن مکروه است که اگر هنگام خونروش شکار شود اصلاَ گوشت خوبی ندارد. می گویند خرگوش آمد نیامد دارد چون وقتی خرگوش می بینی یعنی یک دوره در زندگیت تمام شده، باید اجازه دهی دفترش بسته شود و دورهای دیگر آغاز گردد. نماد دوره عوض کردن است. مثل زمین که در این هنگام  فصل باروریش تمام و دوره ای دیگر برای آن آغاز می گردد. در جشن ایستر (عید پاک) هم حتماً خرگوش در قفس نگه می دارند تا بچّه ها بگردند و آن را پیدا کنند. نماد برکت است چون خیلی بچّه زایی می کند. زود  زاد و ولد می کند و چون همۀ برکات را از زمین داریم نماد زمین است.


استرا ایزدبانوی بهار ساکسونهاست. قاصد استرا پرنده ای بوده که به همه جا پرواز می کرده و آمدن بهار را خبر می داده است. یکسال که خیلی یخبندان بوده می افتد در برف و گیر می کند و بالهایش یخ می زند. استرا که می بیند بهار به بسیاری از سرزمینها نرسیده همه جا را دنبال پرنده اش می گردد و آن را پیدا می کند، در حالی که بالهایش یخ زده بوده و دیگر توانایی پرواز نداشته. پس او را تبدیل به خرگوش می کند، امّا قابلیت تخم گذاری او باقی می ماند. برای همین خرگوش عید پاک در کنار تخم مرغهای رنگی است. بنا بر این داستان خرگوش قاصد بهار نیز می باشد.

«دیزباد مطن ماست» این محتوای بی حساب و کتاب را تنها به عنوان یک یادداشت پراکنده و بی سند می پذیرد و لاغیر!