«دیزباد وطن ماست»- دکتر شاهرخ میرشاهی در نوشتاری به سابقه پیشتختگاه می پردازد. وی با زبانی ساده و روان از دیزباد می گوید.
اگرچه شاید در ابتدا ربط موضوع با دیزباد مشخص نباشد اما شکیبایی کنید تا موضوع برایتان واضح شود.
........ از پاریس آمدنم چند سالى گذشته بود ..... .. روزى یکى از استادان دانشگاه اینجا که دو سال نیز در دانشگاه تهران استاد دعوتى بوده است و تاریخ فلسفه درس میداده است با من تماس گرفت و در باره برگزارى یک سمپوزیوم در باره آسیاى میانه گفتگو داشت. ...... قرار شد که با همکارى برخى از فرهیختگان ایران شناس ، در آن زمان چنین همایشى را برنامه ریزى کنیم .... و من نیز همکارى کرده و کنفرانسى دو روزه در پاریس برگزار نمودیم. در میان دعوت شدگان جناب برتلس نماینده شوروى ( هنوز پاشیده نشده بود ) در سازمان یونسکو در پاریس نیز از جمله سخنرانان بود.
از آنجا که اینجانب از جمله برگزارکنندگان بودم ، قرار شده بود که خانم و آقائ برتلس را از ایستگاه قطار تا محل کنفرانس راهنمایى کنم. برتلس پسر یوگنى برتلس خاور شناس مشهور روس است ...... و کتاب "رباعیات خیام " چاپ مسکو را او فراهم کرده بود. خود برتلس نیز کتابى نوشته بود به نام " ناصر خسرو و اسماعلیان در آسیاى مرکزى " که در ایران به فارسى ترجمه و منتشر شده بود.
در داخل ماشین از جناب برتلس پرسیدم که مردم آسیاى میانه چکونه آدمهایى هستند ، به فارسى به من پاسخ داد و گفت مانند خودتان ، از پاسخش به زبان فارسى شگفت زده شده و گفتگو را به فارسى با هم ادامه دادیم. ..... ..... از گفته هاى او متوجه شدم که اطلاعات کافى در باره قلعه هاى زمان حسن صباح دارد ،...... پس از پایان برنامه کنفرانس در روز اول ، هنگام استراحت ، او و خانمش در باغ محل کنفرانس میگشتند .... به نزد جناب برتلس رفته .... و در باره قلعه ها پرسیدم ... و درباره اینکه آیا بین مشهد و نیشابور قلعه اى بوده است ، .... او ازجمله قلعه اى در قاسم آباد و قلعه اى در دیزباد را یادآورى کرد ، ...... پرسیدم به آنجا رفته اید ، گفت خیر ولى ایوانوف که پژهشگر نامدار و ایرانشناس مشهورى است ، به دیزباد رفته است و او اطلاعات لازم رااز ایوانف گرفته است . ....... من با کارهاى ایوانف آشنایى داشتم ولى نمیدانستم که به دیزباد رفته است و یا اینکه تنها دیزبادى ها را دیده است ؟! ......
...فرصت نشد که بیشتر پرس و جو کنم ولى جناب برتلس از قلعه اى در دیزباد که روبروى ده کنونى است و منظورش همان قلعه سر تپه پیشتختگاه است ..... آگاه بود ...... و آنرا به دوره هاى قدیم در زمان سلجوقیان نسبت میداد. ......
همه ما نیز با نام پیشتختگاه آشناهستیم و کسانى که در دیزباد زندگى میکنند ناگزیر از دیدن هر روزه آن هستند. تپه زیبایى در روبروى ده که با کلاهکش که یک حصار قدیمى است ، با زیبایى ویژه اى جلوه مى کند.
پیشتختگاه یک نام قدیمى که در زمان خود نامى آشنا ولى اکنون نام مبهمى است که از تاریخچه آن متاسفانه آگاه نیستیم. بر اساس این نام ، پیشتختگاه باید جلو یک تختگاه باشد و ما نیز نام تختگاه را در مجموعه باغهاى پس از سنگ سفید بالا تا سر جوى تختگاه در بازه هاى رودخانه پایین میشناسیم.
پیشتختگاه در جلو یک دژ قدیمى خراب شده قرار دارد که سرگذشت، تاریخ و چگونگى این دژ نیز بر ما پوشیده است. .......
ما جوانهاى قدیمى ، آنچه را که در پیشتختگاه دیده بودیم و لى اکنون پا بر جا نیست، برج پیشتختگاه بود. برجى سنگى که از همه آن تنها یک دیوار ى که سنگچینى شده بود مانده ....... که در زمان باز سازى مدرسه و درست کردن تخت پایین آن ، چون دانش آموزان نیز در برنامه ساختمانى کمک میکردند ، بدون اجازه آموزگاران مدرسه ، براى سنگ آوردن ، سنگهاى همان برج را برچیده و براى ساختن تخت پایین مدرسه آورده بودند .... حیف....
...............
این برج که اکنون بجایش یادبود دیگرى ساخته شده است در زمانى که ما کودک بودیم حدود سه تا پنج متر بلندا و بگونه دایره اى شکل با حدود سه تا چهار متر قطر داشت. ساختار آن بگونه اى بود که نگهبانان که در آن جاى میگزیدند میتوانستند پیرامون برج را زیر نظر داشته و مستقیما ته رودخانه را نیز ببیند و احتمالا هر آشوب و ناآرامى را به دیگران گزارش دهند. .......
بازمانده دیگر از این زمان ، "کمر سکینه " نام دارد...... کمر سکینه یک تخته سنگ بزرگى است ( کمر سنگى ) که در سمت راست پایین تپه پیشتختگاه نزدیک به نوشته حاتم قرار دارد.
در اینجا کمر به چم یک سنگ بزرگ میباشد و داستان از این قرار است که خانمى در زمانهاى قدیم از چشمه کمبول با سبو آب به دژ بالا میبرده است و در مسیر راهش که سربالایى با شیب تند بوده است ، همیشه روى تخته سنگى صاف در سینه کوه خستگى خود را میگرفته است. به همین سبب نام این تخته سنگ بزرگ ، به نام این خانم، کمر سکینه مانده است.
کمر سکینه به سبب دیگر نیز مشهور است که نامش ماندگار تر شده است. و آنست که در زمان قدیم که بارندگى برف در دیزباد زیاد بوده است ، اگر مقدار برف به اندازه اى روى هم انباشته میشده است که کمر سکینه دیده نشود، مردم آنرا به فال نیک گرفته و مطمئن بوده اند که کوه هاى دیزباد براى دو سال مملو از آب و چشمه ها نیز سرشار از آب خواهند بود.
آب بردن سکینه از چشمه کمبول احتمالا نشانه کم آبى خزینه داخل دژ تختگاه بوده است. و اینکه چرا او باید از چشمه کمبول آب میبر بر ما روشن نیست.. شاید با اینکه آب آوردن به دژ از چشمه هاى پیشقبله در بالا ساده تر بوده است ولى او به آب چشمه ها به سببى دسترسى نداشته است ، یا آب کثیف شده بود و یا اینکه چشمه ها کم آب و خشک شده بودند........ و بلاخره .....با یک خشکسالى ، ..... و در نتجه کمبود آذوقه و .....زمینه براى ترک کردن دژ آماده شده است. .... و باشندگان دژ کم کم از آنجا کوچ کرده ..... و در روبروى پیشتختگاه که ده کنونى است جاى گرفته اند.
..... آنها ممکن است که به محلهاىى که اکنون کوچه برج ( پشت خانه آقاى دارافرین ) و کوچه قاضى ها ( کوچه خانه مولاداد و عبدالرزاق ) مهاجرت کرده و کم کم به شوکوچه ده پایین رسیده باشند.
با همه اینها ، در دیزباد افزون بر تختگاه ها ، تخت شاه و کال شاه پسندى نیز داریم که اینها نیز میتواند همه گواه بر وجود حکمرانى در منطقه بوده باشد.
در زمانى که دانشجو بودم و به دیزباد میرفتم ، کنجکاو از اینگه دژ چه بود و چه شد ، در جستجوى راه آبى بودم که باید قلعه را سیراب میکرده است. متاسفانه راه به جایى نبردم ولى در پشت قلعه در سمت راست به طرف پیش تیغ ، یک جوى آب تا نزدیگى ناو بین دژ تختگاه و کوه هاى پیشقبله وجود داشت. متاسفانه فرصت نشد که ببینم آیا کانال زیرزمینى براى بردن آب به آنجا وجود داشته است یا خیر.
از اتفاقات جالب آن زمان پیداکردن چندین بلور کوارتز در قسمت پایینى پیشتختگاه بود که جمع آورى کردم و حتما امروزه کسانى که در آنجا کارکرده اند به بلورهاى کوارتز که فراوان بود ، دست یافته اند......
درختى که در سینه کش پیشتختگاه با دژ قرار دارد نیز یادگارى قدیمى میتواند باشد و نشانه نوع درختانى است که در زمان قدیم شاید پیشتختگاه را پوشانیده بوده است.
از یادگار هاى دیگر باشندگان دژ تختگاه، قبرستان آنها است. این قبرستان در کال اغل گرگ وجود دارد و خود نیز چند قبر از آنها را دیده ام. استخوانها از جمله استخوانهاى ران، بازو و جمجمه مانده بودند. هنوز هم این قبرستان باید وجود داشته باشد (در بالاى باغ اغل گرگ محمد حسین عباس، عموى محترم اینجانب).
یادگار دیگرى که در شصت هفتاد سال اخیر در این دژ بوجود آمده است ، قبر منصور میباشد. منصور و یا منصور سنگ، جنابى بوده است که در مذهب به راه مسیحیت پیوسته بود و اهل دیزباد هم نبود. این جناب در مشهد جویاى سید سلیمان میشود و بلاخره گذارش به دیزباد مى افتد. او در دیزباد میخواست که مردم را به دین مسیحى درآورد. در همان زمان کسان دیگر از جمله خانم ریناز که شرحش را پیشتر آوردیم براى این کار به دیزباد سفر کرده و با دیزبادى ها رابطه تنگاتنگ داشتند. .............
......... منصور از کنار خط به سوى دیزباد مى آید و در راه ملانیازعلى پدر بزرگ حسنعلى علامرضا را می بیند. با او همراه می شود و نشانى سید سلیمان را می پرسد. هردو به خانه سید سلیمان مى روند ولى کسى در خانه نبوده است. ملا نیازعلى مهمان را به خانه خود می برد و بلاخره منصور شب را درخانه ایشان میماند.
روز بعد منصور همراه ملا نیازعلی به خانه سید سلیمان رفته و هدف خود را بیان می کند. سیدسلیمان می گوید که مردم اینجا زیاد متعصب نیستند و راه مذهبى روشنى دارند. و به منصور پیشنهاد مى کند که بهتر است هدف دیگرش که جمع آورى نمونه سنگ ها است را پیگیرى کند. سید سلیمان او را به ملا نیازعلى می سپارد تا در جمع کردن سنگ منصور را راهنمائى کند و در ضمن به ملا نیازعلى می گوید که اینها با این لباس آمده اند ولى جاسوس هستند و نباید سنگ زار هاى خوب را به منصور نشان داد .....
منصور بیشتر در باغها و کوه ها می گردد تا سنگ پیدا کند و به همین جهت به منصور سنگ مشهور می شود. یکى از مکانهاى مورد علاقه او همین دژ تختگاه بوده است ، و هر روز در آنجا شاید بدنبال عتیقه مى گشته است. ولى هر وقت از او می پرسیدند ؟ می گفت که براى اینکه جاى زیبائى است و همه جا را می بیند... !! ... و به همین جهت این دژ خرابه را دوست دارد.....
تا اینکه روزى در محلى از قلعه کاوش میکند.... !!؟...میپرسند که چرا ؟ میگوید میخواهم که قبرم در همینجا باشد ، و قبرم را بسازم ........ پس از آن مردم ده و به ویژه ملا نیازعلى به او کمک می کنند تا جایى که امروز به نام قبر منصور مشهور است را بسازند .....
من خود این قبر را دیده ام. نمیدانم در آغاز چگونه بوده است ، ولى زمانى که من دیده ام در میان چالهاى خرابه دژ ، شاید اگر رو به ده نگاه کنیم در سمت چپ قلعه ، در حفره اى سنگچین به اندازه حدود ١٢٠ در ٢٥٠ سانتى متر به ارتفاع ٥٠ تا ٧٠ سانتیمتر که با تاوه پوشانیده شده و یک رف نیز داشت، ساخته شده بود.
منصور تنها دو بار به دیزباد مى آید و بار سوم که قرار شده بود بیاید ، نیامد. در مشهد می ماند. براى خدا حافظى سید سلیمان و ملا نیازعلى را به مشهد دعوت می کند. سید سلیمان در مشهد بوده است و دعوت را مى پذیرد. و ملا نیاز على با فرستادن پیامى به سید سلیمان ، از منصور عذر خواهى می کند. منصور سنگ در این میان از مردم خواسته بود که از همه نقاط دیزباد براى او سنگ ببرند ( در دیزباد ) و او در برابرش بهاى زحمت آنها را می پرداخت. ........
در مشهد در هنگام بدرود به سید سلیمان پیامى می دهد که اگر ملا نیازعلى بخواهد، میتواند در قبر او بخاک سپاریده شود. ..... او راضى است ....
......
... وجود برخى از نامها در دیزباد که آنها را تنها در واژه نامه هاى سیاسى میتوانیم پیدا کنیم نشان دهنده اینست که زمانى این ده داراى ساختار سیاسى نیز بوده است (البته در رابطه با حکومت مرکزى). و یا شاید مانند نظریه برتلس این دژ در رردیف دژهاى دیگر در کنار الموت و لمبسر فعالیت می کرده است.
براى پژوهش در این باره ما به بازیافت ها و یا یافت نشده هاى ساکنین گذشته این برج احتیاج داریم.
وجود برخى نامها در دیزباد که در این کوتاه آمد اتفاقى نیست و باید همیشه در دیزباد بماند تا شاید آیندگان بر اساس آنها و آنچه پیدا خواهند نمود تاریخ این ده را بررسى نمایند.
ما اکنون به تکه هاى سفال و اگر لعابى نیز بر روى آن باشد ، و یا سنگنوشته اى و ..... احتیاج داریم .... که بر اساس آن .... بتوانیم سرنخى براى یک پژوهش جدى ... در باره تاریخ دیزباد ..... داشته باشیم.
بسیار جالب بود ممنون
Merci, manem khateri vasem zende shod, hatmen jeshne amamt bod, Az birjend va
ghasmabad ordo be serperesti Ali naemi va maryem atta, rectum pay on derkhate kohansal ghaside khani, Va rajebe inks ghadimha age shakei azash ghat mishod khon michekid, inghesesh chiye
moki va kamria vasemon sandwich non va penir,