«دیزباد وطن ماست»- دکتر مسعود میرشاهی که وی را با نام شاهرخ می شناسند در باب مدرسه دیزباد می نویسد:
درود بر همه شما.
من شاهرخ هستم.
ده سال در مدرسه دیزباد دانش آموز بوده ام.
از ٥ سالگى در کودکستانى که در دبستان و دبیرستان خسرو دیزباد بود تا کلاس نهم در این آموزشگاه بوده ام.
یک سال کودکستان و نه سال دبستان و دبیرستان.
از کوچه دروازه بالاى ده هر روز به آموزشگاه مى آمدم.
چه از راه کوچه هاى بالاى ده و پائین ده تا مدرسه و چه از میان باغها و چه از کوچه باغ میان ده. من و دوستانم همیشه سرازیر به پائین ده در انتظار رسیدن به مدرسه (همیشه کمى دیرتر) و همیشه خود را آماده کتک در مدرسه که ناظم در را بازکند و همه را بخواهد که پس از چوب به دست زدن (٤ بار) وارد مدرسه شویم و ....
در راه همینکه صداى دعاى صبح مدرسه را که محمد ایسماعیل یوسف و یا برادرش می خواندند به گوش ما می رسید. کتک دم در را حتمى می دانستیم مگر اینکه گاهى فا طمه خانم، خانم عمو حسنعلى مادر کریم به داد ما میرسید و با عذر و معذرت، میخواست که ما را کتک نزنتد. ...
از جمله کسانى که اکنون به فکرم میرسد.
حسنعلى غلامرضا که عکسش را دیدم و مرا به یاد این پرسش انداخت. حسن قوام ،حق داد ، شهاب الدین ، عزیز میرشاهى محمد زین العابدین ، حبیبه میرشاهى دایى حسن ، فاطمه پسرخاله غلامعلى ، گلستان میرشاهى حسنعلى و بسیار دیگر از جمله على عطارى از پیوژن دوستانى که نام بردم می توانند مرا در باره نامها دیگر راهنمائى کنند.