دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.
دیزباد وطن ماست

دیزباد وطن ماست

سایت رسمی روستای دیزباد علیا (بالا) از توابع شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران.

خاکی خراسانی دیزبادی

آقای رحیم غلامی مقاله ای را مدتها پیش به من داده بود که بخوانم. مدتی سرم شلوغ بود و نتوانستم آن را بخوانم،وقتی آن را خواندم مناسب قرار دادن در  (دیزباد وطن ماست) Adelweb.ir دیدمش. اما متاسفانه به اینترنت دسترسی نداشتم وقتی به اینترنت دسترسی پیدا کردم کامپیوترم ویروسی شد و وقتی ویروس کشی کردم باز مشغولیات مانع از قرار دادن آن در سایت شد. خلاصه بعد از مدتها همه اینها با هم هماهنگ شدند که این مقاله بسیار زیبا را برای محققان و پژوهشگران حوزه تفکر شیعی و اسماعیلی و برای آن عده از دوستان که به این مباحث علاقه مند هستند در سایت قرار دهم. البته باید عرض کنم که آنچه در این مقاله نوشته شده نظرات آقای غلامی است که برخی از آنها ممکن است با نظر بنده مغایر باشد. 

 

گمنام شاعر ده دزباد بوده ای 


در دوره ی پر از فساد و ریای شه و صوفی بزرگ 


عباس در پی کشتار ملحدان 


خاکی ترین بنده ی درگاه بوده ای 


درگاه شه خلیل و سپس شاه نوردهر  


مقدمه 
در دهه های پایانی قرن دهم هجری قمری(احتمالاً حدود 970 ه. ق.) در روستای دیزباد نیشابور در خانواده ی ملاحیدر نامی که از جاجرم (در نزدیکی بجنورد) بدانجا کوچ کرده بود ، پسری متولد شد که او را امام قلی نامیدند. چنانچه می-گویند، امام قلی که بعدها ملقب به ملا و متخلص به خاکی شد، در خانواده ای اسماعیلی مذهب، نشو و نما یافته، با سه امام اسماعیلی، شاه مراد میرزا، شاه خلیل الله اول (ذوالفقار علی) و شاه نورالدهر معاصر بوده است. خاکی خود در بیتی از شخصی به نام شاه رستم نام برده که راهنمای او به سوی دین و امام اسماعیلی بوده است .
چو پیرم شاه رستم بود در دین مرا رهبر به سوی انّما شد 
این شاه رستم که درویش رستم هم خوانده شده، می تواند همان میر رستم ساکن در جاجرم باشد که در شعر بلند بالای محمود مؤمن آبادی، مورد ستایش قرار گرفته. با آنکه خاکی دیوان شعری و مثنوی ای به نام طلوع الشمس (طوالع الشموس) سروده است؛ اما مرحوم ایوانف در تذکره های ادبی، نتوانست اثری از او بیابد. ازین رو، تنها با بررسی اشعار خاکی که آیینه ی تمام نمای روزگارش هستند، معلوم می شود که در چه زمان و مکانی سیر آفاق و انفس کرده است. باری پس ازین مقدمه، می-پردازیم به دوران زندگی خاکی خراسانی. با اطلاعات اندکی که درباره زندگی اش وجود دارد، می توانیم دوران حیاتش را بر حسب امامان اسماعیلی معاصرش، به سه دوره تقسیم کنیم:
1-اولین دوره ی حیات خاکی مقارن با دوران امامت شاه مراد میرزا بود. چنانچه خود خاکی اشاره کرده، در قران یا دوره شاه تهماسب صفوی (حکومت از 930 تا984ق) بوده است. درمنابع تاریخئی چون تاریخ الفی، می خوانیم که (امام) مراد، در سال981 ق، در قریه ی انجدان کاشان بر ضد دولت صفوی قیام کرده خود را رسماً امام خواند. ولی شکست خورد و مدتی زندانی شد. هرچند به یاری صاحب منصبانی چون محمد مقیم نجات یافت؛ ولی باز در قندهار دستگیر شده احتمالاً به فرمان شاه تهماسب، به شهادت رسید. خاکی درین باره به صراحت گفته-است:
عادل و ظالمان جزا یابند بوده ام در قِران شه تهماس 
هر که ضربت به جسم شاه زند / خروخوکست وخرس و هم گُرباس 

آیا میر عماد الدین حسن که ممدوح خاکی بوده است، نمی تواند همان امام مراد میرزا باشد؟ بخصوص آنکه بقعه ای به همین نام در افغانستان امروزی وجود دارد. 
کو میرعماد آن فرد حق،درویش ورستم، مرد حق کو با شما آن ورد حق، یاران شما راگفته ام.
و در همین دوره است که خاکی به مستجیب بودن خود اشاره کرد:
من مستجیبم،مأذونان،کو عالمان وداعیان با حجتان این زمان، یاران شما را گفته ام 
2 - دومین مرحله ی حیات خاکی خراسانی را می توان با آغاز دوران امامت شاه ذوالفقار پسر امام مراد میرزا مطابقت داد. امام خلیل الله معروف به شاه ذوالفقارعلی، پس از شهادت پدرش در سال 982/983 که کودکی هفت–هشت ساله بود، به امامت رسید. بنابر کتاب تاریخ و عقاید اسماعیلیه دکتر فرهاد دفتری، خاکی شخصیتی به نام حیدر را ستوده است که می توان او را همان شاه حیدر پسر شاه طاهر الموتی دکنی(متوفی به994 ه. ق)دانست.شاه طاهر از بیم صفویان به هندوستان گریخته بود و پنهانی به تبلیغات اسماعیلی خود ادامه می داد، در اواخر عمرش، پسر خویش حیدر را به دربار شاه تهماسب فرستاد. از فعالیت های شاه حیدر در دربار شاه صفوی، ذکری نشده است؛ اما می توان نتیجه گرفت که می توانسته پس از سال 983 ق.، قیّم شاه خلیل الله باشد. ازین روی خاکی خراسانی وی را ستوده-است. 
باری خاکی خراسانی شاه خلیل الله اول را گاه با اسم حقیقی و گاه با لقب او، شاه ذوالفقار ستوده است: 
خاکیم دارم تولّا من به شاه ذوالفقار داده تبّرایم ز شمر و آل بوسفیان بود 
و حتی آنجا که گفته است: 
هاشمی را مطیعم از دل و جان هاشمی، خود علیِ عمران است
همان شاه ذوالفقارعلی را منظور نظر داشته، چنانچه فدایی هم روزگار و احتمالاً هم ولایتی او نیز گفته است: 
شاه خلیل مرتبه ی هاشمی نسب یعنی امام متّقیان، شاه ذوالفقار 
چنانچه قبلاً گفتیم، احتمالاً امام مراد میرزا به دست صفویان شهید شده است. اما مورخان از روی یکی دیگر از اقدامات متعصبانه ی شاه تهماسب و شاه عباس اول پرده برداشته اند. شاه تهماسب فرمان داد که بر چشمان شیخ ابوالقاسم کوهپایه-ای (امری شیرازی) میل کشند (سال 973 ق.) و سپس شاه عباس در سال 999 ق.، دستور داد که امری را به اتهام بدعت (الحاد)در شیراز بردار کنند. اما امری شیرازی در ستایش امام نورالدین (ابوذر علی) و امام مراد میرزا اشعاری سروده-است. به عقیده ی نگارنده ی این سطور، خاکی ازین ملحد کشی-ها، برآشفته شده در خطاب به شاه عباس ملقب به صوفی بزرگ گفته است: 
ای صوفی ملحد کش، دجّال تویی هم تو مهدی به من وهادی، جز حضرت مولا نیست.
او در شعری که به لهجه ی محلی دیزباد در خطاب به همین شاه سروده است، ضمن برشمردن سختی های زندگی در دیزباد، از اعمال گماشتگان دولتی شکایت کرده که جنگل ها را قرق کرده-اند و درختان باغ هایشان را یکایک شمرده بابت آنها مالیات گرفته اند. خاکی در این عریضه، از شکنجه ای فجیع که بر سرش آورده بودند، نیز شکایت کرده است. این اظهار نظر با سخنان اهالی دیزباد که معتقدند خاکی مدتی در شهر مشهد زندانی بوده سازگار است. اما دیری نپایید که بر اثر اقدامات امام ذوالفقار علی که با عنوان امیر خلیل الله انجدانی، حاکم انجدان شده بود؛ آتش دشمنی شاه عباس صفوی فرونشست چنانکه در سال 1036 ق. در فرمانی شیعیان انجدان را از پرداخت مالیات معاف داشت. در همین دوره بود که خاکی گفته است: 
صادقی و اگر نیی کاذب شاه-دین را در انجدان بطلب
شاه ذوالفقار علی در همین دوران مدارسی برای دعوت بنیان گذاشت. استادان و مدرسان عالی قدری برگزید و به جمع کتب علوم مختلف از چهار گوشه ی عالم اقدام کرد. او بر عبادت و نماز پایدار بود... . معنای دستور تقیه ای که امام صادر کرده بود، آن بود که اسماعیلیان باید از دیگران خارج از مذهب خود، بر حذر باشند. باری توان گفت که یکی از استادان برگزیده، فیلسوف و عارف معاصر خاکی یعنی ملاصدرای شیرازی (درگذشته به1050ق.) بوده که 15 سال در کهک –که تقریباً نیم قرن بعد از وفاتش، مرکز امامت اسماعیلیه گشت– به سر برد کتاب اسفار خود را در آنجا تألیف کرد و حتی از سرچشمه ی زلال اندیشه های اسماعیلی کسانی چون خواجه نصیر-الدین طوسی (متوفی به672ق.) ملقب به سلطان الدعات جرعه ها نوشید. آیا ملاصدرا مصداق همان دانای خاکی خراسانی نیست: 
دین چو باشد در آن یقین باید گفته حرف نزاریه، دانا
و اما یکی از شخصیت های اسماعیلی معاصر خاکی، صوفی قاینی حجت امام ذوالفقار علی است که به امر امام، در خراسان و بخصوص قهستان به دعوت مشغول بوده و مورد ستایش خاکی و نیز شاعران دیگری چون محزون و منصور قرار گرفته است. خاکی خود اشاره کرده است:
مقصود اینکه صوفی و کلّ معلّمان اندر عراق و هند و خراسان و الکه ها 
3-و اما دوران سوم حیات خاکی خراسانی که واپسین سال های عمر اوست با درگذشت مولانا ذوالفقار علی در سال 1043 ق. و به امامت رسیدن شاه نورالدهر مصادف بود. در این دوره اسماعیلیان امنیت بیشتری داشتند: 
صاحبِ وقت، نورِ دهرِ زمان در زمانش نه فتنه، امن و امان
خاکی صراحتاً از این امام هم نام برده است: 
به نورالدهر شاه بن خلیلم که خاکی معتقد کی با خران است
در دوره امامت شاه نورالدهر، سه تن از شاهان صفوی یعنی شاه صفی (1052– 1038)، شاه عباس دوم ( 1052– 1077) و شاه-سلیمان (1105– 1077) حکومت می کردند. امام نورالدهر در مورد وضع اسماعیلیانی که در شهرهای مختلفی ساکن بودند، اهتمام کافی به عمل آورد و مورد اطمینان شاه عباس دوم و از مقرّبان او شد. به طوری که مورد مشورت شاه قرار می گرفت... شعرا و نویسندگان مورد تشویق او قرار می گرفتند. در سال 1052 که شاه عباس دوم شخصاً عازم تصرف قندهار بود، بنابر قصیده ی منصور البناء شاعر اسماعیلی معاصر خاکی، شاه-نورالدهر هم وی را تا شهر مشهد همراهی و سپس در این شهر با پیروان خود دیدار کرد. 
هزار و پنجه و دو بُد، ز هجر سید کونین که بر طرف خراسان، آن شه عالی تبار آمد 
ازین رو خاکی که در این مراسم حضور داشت با سرودن قصیده ای از این واقعه به عنوان قران هفتم یاد کرد. در همین اوان، در قصیده ای دیگر، پس از به یاد آوردن خاطرات تلخ گذشته، شاه عباس دوم را عادل خوانده دعا گفته است:
شاه عادل بُوَد چو ظلّ الله کن دعای شه زمان، عباس
حتی شیخ صفی را که احتمالاً همان شیخ صفی الدین اردبیلی (متوفی به 735 ق)، جدّ صفویان است، نیز مورد ستایش قرار داده. مورخان نیز نوشته اند که شاه عباس دوم بر خلاف شاه-عباس اول، از تعصب نسبت به فرقه های دیگر پرهیز می کرده-است. باری در زمان امام نورالدهر است که خاکی اشعار خود را به تاریخ قمری آراسته: 
رفت خمسین و الف، یا مولا وقت نور است، خود شمار نما
و آخرین تاریخی که در اشعارش دیده می شود، اواخر رجب و اوایل شعبان سال1055 هجری است که در این موقع، دیوان اشعار خود را به پایان رسانده. آری ملا امامقلی خاکی که می دید شمع زندگیش، روی به خاموشی می نهد؛ باز می خواست که در پیرانه سال، جان فشاند بر رخ ابرو هلال. او که حدوداً 85 سال زندگی کرده بود، برادران ایمانی خود را چنین مخاطب ساخت: 
نَبوَد بقا به هستی ما، ای برادران نقشیست باز مانده از این بنده سال ها
صاحب دلی ز رحمت خود یک نظر کند در حقِ خاکِ روی، به دوران کند دعا
*********
باری پس از شرح احوال خاکی خراسانی، به شرح عقاید و افکارش می پردازیم. از اشعار خاکی پیداست که او یکی از سرسپردگان مخلص طریقه ی شیعه ی اسماعیلیه ی نزاریه بوده.بنابراین همچون سلف خِرَد گرای خود، حکیم ناصر خسرو شعر گفتن را وسیله ای قرار داده برای رسیدن به مقصودی که همانا تبلیغ اندیشه های اسماعیلی است. 
خط و خال و صُوَر مدان شیخم معنی این ز قول شاعر نیست
اشعارش اگر چه ساده و عوامانه اند، بسیار نکات عرفانی و اسرار ائمه ی طاهرین(ص)اخلاق حمیده، دیانت پاک و اعتقاد [به] راه نجات را واضح و مبین می کنند. اگرچه از علوم عربیه و ادبیه چندان بهره نداشته، ولی در بحر حکمت عالم باطن و محبت ائمه ی اطهار (ع) غرق بوده است و در فهماندن نوع بشر و امّت اسلام، خیر خواه راه حق بوده و اشعارش مفید ارواح و مبین فلاح است. از اشعار وی برمی آید که شعر خود را در مقایسه با شاعرانی چون سعدی و خاقانی ناچیز می داند ازین روی معلوم می شود که اشعار این شاعران را می خوانده است. در قصیده ای حتی گفته است که طبق قول شیخ سعدی، شاه یعنی امام در دوازده –سیزده سال دیگر ظهور می کند. تأثیرپذیری خاکی از عمدالدین نسیمی شیروانی(قرن 8 ق)- ملقب به بحر ابرار- آنچنان است که قصیده ای در جواب وی سروده:
در جواب بحر ابرار است این چند بیت من مختصرکردم که طولانی بسی دردسر است
حتی به پیروی از وی چند قصیده با ردیف "کپنک" سروده است. 
از مقایسه ی اشعار خاکی با سخنان امام حسن علی ذکره السلام که چندی از آن ها در دستنوشته های اسماعیلیان آمده است معلوم می شود که او به مجموعه ی سخنان آن امام که فصول مقدس نامیده شده دسترسی داشته است. خواجه نصیرالدین طوسی در سیر وسلوک نقل کرده است که در حوالی نیشابور، فصول مقدس را در دست یکی از غیراسماعیلیان دیده و از وی گرفته است. 
چنانکه در مقدمه ی این مقاله گفتیم، خاکی، پیر خود را شاه رستم و خود را مستجیب خوانده است. در حالی که در بیتی دیگر، خود را از روی فروتنی نه مستجیب و نه مأذون و نی معلم دین خوانده، زیرا در جای دیگری خود را عامی و ناقص خوانده تأکید کرده است که: «قابل نِیَم به وعظ». اما از اشعارش برمی آید که زبان فارسی و قرآن را به خوبی می-دانسته است. سفرهایی هم کرده و در شعرش مسیر مناسب را (احتمالاً برای اسماعیلیان) از مشهد تا کاشان و از گیلان و مازندران تا ترکستان و هندوستان البته نه به شیوه ی محمود و با ذکر جزئیات نشان داده است. خود نیز به جهاندیدگیش اشاره کرده است: 
گردیده ام گرد جهان، دیدم بسی نیک و بدان دل کی تسلّی شد بدان، یاران شما را گفته ام
ازین روی احتمالاً مقامی فراتر از یک مستجیب در امر دعوت داشته و به همین دلیل سفر کرده است. شاهدی دیگر این بیت است: 
با مقلّد می کند دایم، موحّد بحث علم گفتگویم کی بدان ملحد سرایت می کند
درینجا، با توجه به اشعار خاکی، به جمع بندی افکارش درباره موضوعات مذهبی اسماعیلیه می پردازیم. 
توحید و خداشناسی: خاکی همانند دیگر اسماعیلیان خود را موحد خوانده اذعان کرده است که فکر خلقان به صفات حق نمی-رسد. ابتدای سخن او از قادر قدرت نمایی است که با (ک)و (ن) یا امر عقل کل، همه ی اشیا را پدید آورد و این روند همچنان ادامه دارد. 
آری خاکی خراسانی که لوح پیشینگان را سبق خود ساخته قواعدشان را پیش گرفته بود همانند حکیم ناصرِ خسرو گفته است: 
اول شناخت، واجب و لازم به خلق شد بر بندگانست فرض، شناسایی خدا
و این گفته از گفتار مولانا علی (ع) سرچشمه گرفته است: «اولُّ الدین معرِفة الجبّار...». عبادت حق، به قول خاکی باید دایمی باشد: 
خیز و کاهل مباش و فرض گزار بگشا چشم خویش، صبح و مَسا
او در جایی دیگر ترک دنیا یعنی ترک جنبه های مادی و توجه به جنبه های معنوی را توصیه کرده است: 
حبّ دنیا که سرِ جمله خطاها گفته صیح و شام-است مرا ذکر و دعا در کپنک
ترک دنیاست سرِ جمله عبادات بدان قول پیغمبر ما نیست هبا در کپنک
نبوت و وَلایت: در باب نبوت و وَلایت خاکی اذعان کرده است: "نبوّت را وَلایت مدغم آمد". آری در کتب شیعیان امامی اسماعیلی، تصریح شده است که دو دور هست:اول دور نبوت که از حضرت آدم به عنوان نخستین ناطق شروع شد و سپس نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و سرانجام حضرت محمد مصطفی (ص)، یکی پس از دیگری مردم را به خدا خواندند. این دور شش هزار سال به طول انجامید. خاکی خراسانی درین باره گوید: 
چون شش هزار سال نبوت تمام شد دور وَلایت است و بُوَد دایمی بقا
پیمبران سدهایی از احکام شرعی ساختند و پیغمبر ما محمد مصطفی (ص)، علی(ع) را ولی و مولای والای ما پس از خود اعلام کرد. شب مصطفی به سرانجام رسید و روز مولانا آغاز شد. امام رهبری ست که از سوی خدا تعیین شده تا از نشفه ی توحید به مؤمنان جام های لباب برساند. آری پس از شناختن خدا، امام-شناسی مطرح می شود. خاکی در این باب حدیثی از امام سجّاد (ع) نقل می کند: 
از زبان امام زین عباد گفته در شأن جمله امت ها
هر که داند امام، حق داند گر نداند، تمام کار هبا
مؤلف هفت باب بابا سیّدنا نوشته است: «وقتی شخصی از مولانا زین العابدین پرسید که معرفت خداوند چیست؟ جواب فرمودند که- قول امام علیه السلام- مَعرِفـَه اللهِ بمَعرِفَه إمامِ زمانِهِم الّذی یَجِبُ عَلَیهِ الطاعَه». قاضی نعمان (متوفی 363ق) حجت مولانا معز (ع) نیز در دعائم الاسلام از امام صادق (ع) نقل کرده است: «...امام را بشناس و هر طاعتی را خواستی انجام-ده در آن صورت از تو پذیرفته است. چرا که خدای عزّ و جلّ عملی را بدون معرفت نمی پذیرد». 
پیمبران و امامان به قول خاکی راسخان و راستانی هستند که کلام حق را تأویل می کنند ولی علمای ظاهری، کلام خدا را بر اساس رأی و قیاس و تقلید تأویل های البته بی ارزشی کرده-اند. خاکی با یکی ازین مقلدان الحاد پیشه بحث کرد و از حدیث راستان به طور معقول و منقول سخن گفت؛ ولی سرانجام فهمید که آن کج ملعون به راه نمی آید و از اهل تضاد است: 
اهل ترتّب آن که دلایل کند قبول تضاد آنکه گوش ندارد به حرف ها
شریعت، طریقت و حقیقت: 
این سه واژه در اغلب اشعار خاکی به چشم می خورند: 
شریعت ره، طریقت توشه آمد حقیقت منزل ربّ العلی شد
خاکی گوید: شریعت چون جاده ای ست که باید درآن با توشه ی طریقت حرکت کرده به سرمنزل حقیقت برسیم. حقیقت چون نقطه ثابت است و شریعت چو گردش دوران، گردان. شریعت چون تسنّن، طریقت چون تشیع و حقیقت چون راه نجات در آفاق و انفس است. شریعت چون شب است که پس ازآن صبح طریقت نمایان می-شود و حقیقت به یقین چون روز روشن است. شریعت چون کشتی، طریقت چون بادبان آن ست و شاه در میان دریا چون لنگر حقیقت. شریعت چون اسم، طریقت چون جسم و حقیقت چون معناست. 
و اما خاکی درباره ی ارکان شریعت، چنین گفته است:
علی ست مظهرِ الطاف امر و نهی خدا به امر اوست چو حج و جهاد و صوم و صلات
ز نذر و خمس و تصَدُّق، تمام مال ویست به غیر امر و رضایش مده به کس تو زکات 
ظاهر و باطن: 
رابطه ی ظاهر و باطن از این بیت خاکی فهمیده می شود:
حدیث الظاهر عنوان باطن نشد بی پیرو استاد اصناف
و این همان حدیث امام صادق (ع) است که در دعائم الاسلام آمده: «...همانا ظاهر، دلیل بر باطن و باطن دلیل بر ظاهر است؛ یکی دیگری را تأکید، تشدید، تقویت و تأیید می کند. پس آنچه در ظاهر ناپسند است، باطنش نیز ناپسند خواهد بود و آنچه به ظاهر پسندیده است، باطنش نیز پسندیده خواهد بود»: 
بدترین آنکه ظاهرش نیک ست هست در باطن او لعین و دغا
اعتقادش درست می نَبُوَد عاقبت می فتد به محنت ها
آنکه بد ظاهرست و بد باطن در هراسند خلق از او همه جا
خاکی اذعان کرده است که اگر عقیده ای را پذیرفتی ولی بدان عمل نکرده ای، پذیرفتنش نفعی به تو نخواهد رساند. در جایی دگر چنین گفته است: 
او خداوندست اول باشد و آخر هموست گر به ظاهر ره نشد، چون حرف باطن ها کنیم
یا: 
از یار دور بودنت از غافلی بود علمت، نفور از عَمَلت می کند چرا؟
ولی نباید به علم ظاهر اکتفا کرده از علم باطنی غافل باشیم که درین صورت از علم ربانی نصیبی نخواهیم داشت. او در جایی دیگر به جای ظاهر و باطن با استفاده از کلمات مَثل و ممثول گفته است که شریعت مَثل است و طریقت، ممثول و حقیقت هم مرموز است. 
تأویل: 
خاکی همچون ناصر خسرو به تمایز تنزیل، تفسیر و تأویل اشاره کرده است: 
تنزیل بیان نمود و تفسیر تأویل کلیمه جز ثمر نیست
در اشعار خاکی هم تأویلاتی هست، ازآن جمله که درخت طوبی را با توجه به آیه ی قرآنی بیعت، به امام زمان تأویل کرده است: (لَقَد رَضِیَ اللهُ عَنِ المؤمِنینَ اذ یُبایِعونَکَ تَحتَ الشَجَرَة فَعَلِمَ ما فی قلوبِهُم فَأنزَلَ السَکینَةَ عَلَیهِِم وَ اثابَهُم فَتحاً قَریباً).
و درجایی دیگر گفته است:
تویی طاها، تویی یاسین، تو والفجر تو حنّانی، تویی منّان عاشق
و حجّت را ممثولِ یاسین و طاها خوانده و داعی را ممثولِ سبع المثانی دانسته است. 
درآنجایی که قیامت را تأویل کرده است: 
قیامت معنیش دانی ندانی قیامت، قامتِ صاحب زمان است
بی شک آیین قیامت برپا شده در زمان امام حسن (عَلی ذکرِهِ السلام) را منظور نظر داشته و این تأویل نشان می دهد که او کتاب سی و شش صحیفه ی سید سهراب ولی بدخشانی(فوت 856 ق) را مطالعه کرده است، خصوصاً آن بخشی که این حدیث درآن آمده است: «وَمَن ماتَ فَقَد قامَت قیامَتُهُ». آری خاکی که دین و ایمانش قائم شه مردان است و در اول و آخر جز حضرت مولا ندیده، گفته است: 
مظهر کلّ هر عجایب اوست هر زمان حالتی دگر دارد
گاه کشف است و گاه دیگر ستر در وجود و عدم سفر دارد
شجر طیبه که در فرقانست نقد شه بر شجر، ثمر دارد
هست ذرّیه بَعضُها مِن بَعض یعنی بعد از پدر، پسر دارد
هر امامی مقام خود را به امام جانشین خود می سپارد و این روند تا روز قیامت ادامه دارد. خاکی اذعان کرده است که هم به امر امامان گذشته توجه دارد و هم به امر امام وقت: 
بگزارم امرهای محقّان رفته، نیز مأمورِ امرِ وقت شویم از سرِ رضا
جالب این ست که امام شمس الدین محمد را همان شمس الدین تبریزی، مرادِ جلال الدین رومی دانسته، چنین گفته است: 
کپنک پوش چو شمس الحق تبریز بُوَد خاکی هم بنده ی او بود ز جان در کپنک
پوشش و کسوت آن شاه ولی بود نَمَط (نمد) تو بقا را ز فنا باد، بدان در کپنک
و حتی به پیروان این امام که خود را اخوان الصفا نامیده-بودند، نیز اشاراتی داشته است:
خاکیا شخص کدورت، کپنک پوش مدان زانکه جمع دگرند، اهل صفا در کپنک
خاکی حتی خود را چون آنان وفا کیش خوانده است: 
من چو اهل صفا، وفا کیشم دل ز هر محنت و جفا، ریشم
در نتیجه، در اشعار خاکی هم نام صوفیان و عارفانی چون شقیق، جنید، احمد جامی، عبدالله انصاری، عطار نیشابوری، قاسم انوار و حافظ شیرازی دیده می شود و ظاهراً بعضی از آنها را همچون قاسم انوار، همکیش خود دانسته، چنانچه گفته است: حافظم قاسمی انوارست 
نکته ی جالب توجه دیگر اشاره ی خاکی وی به سلطان خراسان، لقب امام علی بن موسی الرضا، هشتمین امام شیعیان دوازده امامی است. 
شاه درویشان کند همّت که رستم دل شوم همچو سلطان خراسان، شمس الدین پیدا کنیم
باری، پس از مطالعه ی دیوان اشعار خاکی پی می بریم که هرچند اشعاری پرمایه نداشته و هرچند قابل مقایسه با سعدی و خاقانی نیست اما در طریق سیر و سلوک دعوت هادیه اطاعت با شناخت داشته، در صراط مستقیم خدای متعال، رسول هاشمی (ص) و ائمه ی طاهرین و نایبان شان یعنی حجتان و داعیان گام بر-می داشته است. در روزگاری که مثلاً اعتیاد به مواد مخدّر و شراب حتی توسط شاهان صفوی ترویج می شد و حتی چندتن از آنها بر اثر استعمال شدید تریاک مردند؛ خاکی آشکارا با این رسوم غلط در شعر خود مبارزه کرده، همکیشان خود را ازین مجالس بر حذر داشته است که:
هر کسی مست شربتی باشد بعض ز افیون و بنگ و بعض شراب
ننشینی به مجلس مستان جگر خود خوری تو به ز کباب
در آنجایی که بحث دین و مذهب پیش می آید، با آنکه شیعه ی اسماعیلی نزاری است، ولی ناجیان را غیر از طرفین مدعی حق شیعه و سنی می خواند و حتی دیدگاه کثرت گرایانه ی اسماعیلیه را که احترام به ادیان دیگری چون زرتشتی، یهودی و مسیحی است مطرح می سازد:
مثل گبر و جهود و ترسایان همه حق جو به ملّت خودها
باری با چنین اندیشه هایی می توانیم بنیادهای اعتقادی را چنان بنا کنیم که به سرمنزل حقیقت برسیم، به شرط آنکه همیشه بنده ی امر محقّ زمان، نایب خدای رحمان، مظهر عقل کل در جهان باشیم که بر طریقه ی سنّت اجداد خویش بخصوص پیامبر اعظم (ص) و امام علی (ع)، همچنان مستقیم ایستاده است و در عمل بکوشیم تا بتوانیم همچو خاکی شکر خدای را بجای آوریم که در طریق الحاد نیستیم. 

منابع و توضیحات: 
- رحیم غلامی 
- بر حسب برخی قرائن که از اشعارش مشهود است. 
- مریم معزی، پژوهشی در باب اسماعیلیان پس از سقوط الموت، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1371، ص 323 
-

A GUIDE TO ISMSILI LITERATURE, W. Ivanow, Tehran University Press, 1963
- مریم معزی، همان، ص 323
- کنیم از میررستم یاد، کنون ساکن به جاجرم ست ز عشّاقان دلگرم ست، چه باک از خارجی دارم
- ر. ک: A GUIDE TO ISMSILI LITERATURE
- مریم میراحمدی، دین و مذهب در عصر صفویه، امیر کبیر، 1363، ص 95 / فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، مترجم فریدون بدره-ای، پژوهش فرزان روز، 1375، ص 536و537
- گُرباس= گربه است
- مرحوم ایوانف در کتاب ادبیات اسماعیلی، ص 146، میرعمادالدین حسن را همان مولانا مرادمیرزا دانسته است. 
- به نقل از جماعت اسماعیلی افغانستان
- فرهاد دفتری، همان، ص 539
- مریم معزی، همان، ص 95
-به تصریح دکتر دفتری در کتاب تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 819، در صفحات متعددی از مجموعه کامل اشعارخاکی، این ستایش ها دیده می شود.
- مریم معزی، همانص 175
- فرهاد دفتری، همان، ص 521
- مریم معزی، همان، ص 335 
- فرهاد دفتری، همان، ص 538
- محمد فاروق فرقانی، تاریخ اسماعیلیان قهستان، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381، ص 401
- ر. ک: مقدمه ی سیروسلوک، تصنیف خواجه نصیرالدین طوسی، ویرایش و ترجمه سیدجلال حسینی بدخشانی، لندن، 1998
- الکه: ولایت 
- محمد فاروق فرقانی، همان، ص 403
- مریم معزی، همان، ص 116
- مریم معزی، همان، ص 176
- مریم معزی، همان، ص 116و همچنین منتخب دیوان، بیت 226
- مریم میر احمدی، همان، ص 59
-منتخب دیوان، بیت 1561
- هست اندر سر مرا پیرانه سال جان فشانم بر رخِ ابرو هلال
- 146 GUIDE TO ISMSILI LITERATURE page

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد