چو می گردد زمین بر دور گردون رود سالی و عمری گردد افزون
بدین چرخش همه در انتظارند که آید سال نو، روزی شمارند
چو این گردش ثباتی بر نتابد کسی را نی گریزی بر نیاید
گذشت اینک ز عمرم روزگاری چو می بینم ندارد اعتباری
ولی حس محبت جاودانست محبت رنگ آب و آسمانست
خرد بی مهربانی سنگ خارا محبت دین من باشد خدارا
نوشتم مثنوی تا می رسانم به نظمی بر عزیز مهربانم
تو خود دانی چه کردی و ندانی چه باشد در دلم ای آسمانی
شنیدم صد ترانه ساز و آواز نوشتم شعر خود با نام پرواز
بخندی شاد و دنیایی به کامت سرود این نامه را عادل به نامت
11:1
6/4/1388