سهم من و مریم
درست فاصله اي چند تا محرم بود
قطار آمد و بارَش بساط ماتم بود
قطار آمد و آتش براي مان آورد
هزار شعله ، نه! انگار كن جهنم بود
نگاه كرد به آتش نشان و زوزه كشيد
بساط حيله هم از هر طرف فراهم بود
كسي براي تهمتن نگفته بود از چاه
ميان معركه تنها شغاد محرم بود
به پيشواز برادر به حيله مي آمد
هزار چهره ، نه ! اهريمن مجسم بود
خيانت از در و ديوار رو نشان مي داد
درست جنگ ميان شغاد و رستم بود
صليب داغ تو تنها نصيب من شد، مرد!
فقط همين به خدا سهم من و مريم بود
به حال « زينب» ات اي كاش رحم مي كردند
كسي كه دست تو بر زخم هاش مرهم بود
تمام قامت سبزت نصيب آتش شد
نه! عادلانه نبود اين ، نه! سهم ما هم بود
هلا دلاور آتش نشان من برخيز
كه پنجه هاي تو فولاد بود محكم بود
شكست پشت غزل هاي عاشقانه ي من
كه درد داغ تو سنگين تر از دو عالم بود
شبيه قامت مردانه ات هميشه ي من !
ميان طايفه ي ما نبود يا كم بود