سهم من و مریم

فاجعه انفجار قطار نیشابور که بزرگترین سانحه راه آهن در ایران می‌باشد  که در روز ۲۹ بهمن سال ۱۳۸۲ به وقوع پیوست در این سانحه بسیاری از نیشابوری ها داغدار شدند سالروز این حادثه تلخ رو به همه همشهریان عزیزم تسلیت میگم. این شعر سروده استاد عزیز اقای خدابخش صفادل است که به یاد فرزند بزرگوارشون شهید "مهدی صفادل" که در این حادثه پرنده شدند سرودند.یادشون گرامی .

 

 

درست فاصله اي چند تا محرم بود

قطار آمد و بارَش بساط ماتم بود

قطار آمد و آتش براي مان آورد

هزار شعله ، نه! انگار كن جهنم بود

نگاه كرد به آتش نشان و زوزه كشيد

بساط حيله هم از هر طرف فراهم بود

كسي براي تهمتن نگفته بود از چاه

ميان معركه تنها شغاد محرم بود

به پيشواز برادر به حيله مي آمد

هزار چهره ، نه ! اهريمن مجسم بود

خيانت از در و ديوار رو نشان مي داد

درست جنگ ميان شغاد و رستم بود

صليب داغ تو تنها نصيب من شد، مرد!

فقط همين به خدا سهم من و مريم بود

به حال « زينب» ات اي كاش رحم مي كردند

كسي كه دست تو بر زخم هاش مرهم بود

تمام قامت سبزت نصيب آتش شد

نه! عادلانه نبود اين ، نه! سهم ما هم بود

هلا دلاور آتش نشان من برخيز

كه پنجه هاي تو فولاد بود محكم بود

شكست پشت غزل هاي عاشقانه ي من

كه درد داغ تو سنگين تر از دو عالم بود

شبيه قامت مردانه ات هميشه ي من !

ميان طايفه ي ما نبود يا كم بود

روباه و زاغ جدید و قدیم!!!

یادتونه کتاب فارسی سال سوم دبستان ،شعر روباه و زاغ رو!

 خواستم این شعر جدید روباه و زاغ رو براتون بذارم تا بخونید چون واسه خودم خیلی

زیبا بود یه جورایی با این شعر میخواسته تغییر نسل ها و فرهنگ هارو

با شعردوباره به تصویر بکشه :

یه کلاغ دیگه که بعدها اونهم با چه ترفندی انتقام کلاغ کلاس سوم ابتدایی رو از

روباه مکار می گیره:

روباهی با موبایلش ور می رفت ...

کلاغه از بالای درخت گفت:

اگه پایین آنتن نمیده بده بالا برات بگیرم

روباه از همه جا بی خبر موبایل رو داد ...

و کلاغ گفت:

این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایی!

این داستان اینقدر جالب بوده و هست که بعضی از طنز پردازان

و شاعران و نویسندگان رو وادار میکنه که نگاههایی مشابه نسبت

به این داستان داشته باشند از جمله:

شعر روباه و کلاغ این دوره و زمانه:

زاغکی قالب پنیری دید
از همان پاستوریزه های سفید!

پس به دندان گرفت و پر، وا کرد
روی شاخ چنار مأوا کرد

اتفاقا از آن محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه

گفت: اینجا شده فشن تی وی!
چه ویوئی! چه پرسپکتیوی!

محشری در تناسب اندام
کشته ی تیپ توست خاص و عوام!

دارم ام پی تیریه آوازت (mp3)
شاهکار شبیه اعجازت

ولی اینها کفاف ما ندهد
ای به آواز شهره در دنیا

یک دهن میهمان بکن ما را
که سری از سخنوران این دوران

زاغ، بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تأثیر

گفت کوتاه کن سخن لطفا!
پاس کردم کلاس سوم من!

گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر




مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش
نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش

آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش

آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش

یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش

ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش

آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است
لا به لای نسخه ی سرخ ابو منصوری اش

بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش

گر بیایی خانه ای می سازم از باران و شعر
ابرهای آسمان ها پرده های توری اش ...

به احترام تو من «م» می شوم؛حالا

 


تو باز اول شعرم رسیده ای چون «آ»

به احترام تو من «م» می شوم؛حالا


جناب میم که برخورد می کند به الف،
به جای قافیه لم می دهد در این جا: «ما»

من و تو عاشق هم می شویم و خیلی زود
تمام شهر خبر می شود که: «این دو تّا...»

نگاه کن! سی و یک حرف دیگر این شهر

«هـِ» یِ دو چشم شدند آه...

تازه از این جا به بعد کی جلو حرف های مردم را بگیرد؟
آخر این قصه چیست؟ واویلا!

«ب» و «ل» پشت سر«آ»که حرف می سازند

دو «آ» به بیت ششم می رسند از «بالا»


چه سرنوشت بدی...«آ» مصمم است انگار
شبانه ترک کند شهرک الفبا را

                                      

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست

 

 

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند
تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره‌خورده در دلم
آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" به باد رفت
"آیا" ز یاد رفت و "چرا" در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست!

از ناب ترین شعرهای فریدون مشیری

بر تن خورشيد مي‌پيچد به ناز

چادر نيلوفري رنگ غروب

تك‌‌درختي خشك در پهناي دشت

تشنه مي‌ماند در اين تنگ غروب

از كبود آسمان‌ها روشني

مي‌گريزد جانب آفاق دور

در افق، بر لالة سرخ شفق

مي‌چكد از ابرها باران نور

 مي‌گشايد دود شب آغوش خويش

زندگي را تنگ مي‌گيرد به بر

باد وحشي مي‌دود در كوچه‌ها

تيرگي سر مي‌كشد از بام و در

شهر مي‌خوابد به لالاي سكوت

اختران نجواكنان  بر بام شب

نرم‌نرمك بادة مهتاب را،

ماه مي‌ريزد دورن جام شب.

نيمه شب ابري به پنهاي سپهر،

مي‌رسد از راه و مي‌تازد به ماه

جغد مي‌خندد به روي كاج پير

شاعري مي‌ماند و شامي سياه

در دل تاريك اين شب‌هاي سرد؛

اي اميد نااميدي‌هاي من،

برق چشمان تو همچون آفتاب،

مي‌درخشد بر رخ فرداي من.


ترانه ی  ابی " دست نوشته ای از زنده یاد قیصر امین پور"

به بهانه روز دانشجو

روز دانشجو به همه دانشجویان علی الخصوص


دانشجو معلمان همکار خودم مبارک!!!




كلاس مي رود

تو مي روي

تمام ترم مي رود

و من چقدر ساده ام

كه سال هاي سال

در انتظار نمره اي

براي پاس كردن سه واحدم

به نرده هاي ترم رفته تكيه داده ام!!!