و اینک منم

زنی ۳۱ ساله در سال ۱۴۰۲

حدود ده سال از اخرین نوشته ام در این دیوار میگذرد

ومن با خود میگویم: ای کاش تلفنی بود الان با این سن و بعد از گذر از روزها با خودم در گذشته تماس میگرفتم و میگفتم : ایستاده باش قوی تر خواهی شد، کمتر بخور جز سفیدی تمام موهایت هیچی ب اینده نمیبری...

کاش میشد بغلت کنم و بگم خیلی تنهایی بیا بامن از اینجا بریم دور بشیم از همه ادمایی ک زندگی رو برات سخت کردن ...

+ تاریخ جمعه ۱۴۰۲/۰۷/۰۷ ساعت 3:18 نویسنده |

خبر آمد خبری در راه هست!!

+ تاریخ شنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۶ ساعت 19:49 نویسنده |


ترسناک است.

کسی درون ِ تو باشد

اینقدر شبیه به تو که نشناسی اش.

+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۸/۱۷ ساعت 20:36 نویسنده |


شــــــــک نکــــن ...!
" آینــــده ای " خواهـــم ساخت که
 ,
" گذشتــــه ام " جلویــــش زانـُــــــو بزنــــد ...
!

قـــرار نیـــســــت مــــن هــــم دلِ کس دیـــگری را
 
بســــوزانم ...!


برعـــــکــــس کســــی را که وارد زندگیــــم میشــــود , 
آنـــقـــدر خوشبــ?ـخت می کنــــم کـــــه
,
به هـــر روزی که جــای " او " نیـستـی به خودت " لعنـــت "

 بفـــرستـی...!

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۴ ساعت 20:56 نویسنده |


  از تشیع جنازه می آیم . . .

 دلم را با تمام آرزوهایم زنده به گور کرده م . . . !

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۴ ساعت 20:48 نویسنده |


دست بر دلم نگذار

 

 می سوزی...

 

 داغ خیلی چیزها بر دلم مانده...

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۴ ساعت 20:41 نویسنده |


من اهل دیاری هستم که

دختر و پسر با دو جمله عربی به هم"محرم"میشوند

اما با یک دنیا عشق، نه !!!

+ تاریخ یکشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۲ ساعت 21:22 نویسنده |

خنده ام میگیره از رفتارات

نازی بهت ز زد میگی

......

اخه تو اون مختو چی میگذره مرد؟؟؟؟؟؟؟

+ تاریخ شنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۱ ساعت 21:26 نویسنده |

خدایا یادت هست...؟!

دستشو گرفتم آوردم پیشت

گفتم من فقط اینو میخوام

گفتی اینکه خیلی کمه!

بهتر از اینو برات گذاشتم کنار...

پامو کوبیدم زمین و گفتم من همینو میخوام

گفتی آخه نمیشه

قول اینو به کس دیگه ای دارم...

+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۸/۱۰ ساعت 0:15 نویسنده |


هـــــــر نفـــس ،درد اســـت که میکشـــم!
ای کــاش یا بـــــــــــودی ،
یـــــا اصـــلا نبودی!
ایـــــن که هســـتی
و کنــــارم نیســــتی
دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد.

+ تاریخ پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۰۹ ساعت 23:32 نویسنده |

6620047-b.jpg

تنهایی یعنی….

این همه اغوش برات بازه

اماتوهمنو میخوای که بهت پشت کرده…..


+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۰۸ ساعت 18:46 نویسنده |

هنوز از رفتنت داغم

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۰۸ ساعت 7:45 نویسنده |

خدایا ....

ساده از خطا هایم بگذر !

همانگونه که ساده از آرزوهایم گذشتی ... !!!

+ تاریخ شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۱۶ ساعت 20:1 نویسنده |

امیدی هست 

دعایی هست

خدایی هست...

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۱۲ ساعت 22:34 نویسنده |

گاهی



زندگی یعنی



دوست داشتنش



بی هیچ امیدی !!!

+ تاریخ پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۲۴ ساعت 20:24 نویسنده |

تنهاتر از همیشه گوشه اتاقم نشستم

دارم به عکس روی صفحه نگاه میکنم

به لبخند روی لبات

خدایا من چقدر این چهره ر دوس دارم

کاش میفهمیدی چون کسی و ندارم تنها نیستم

تنهام چون تورو دارم!!!!!

خسته ام این روزا انگار صد ساله زندگی کردم

رها نوشت:اینجا نوشتم به امیدی که روزی که توی خونه ی خودم نشستم

این روزمو یادم بیاد و خدارو شکر کنم

همین

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۲۳ ساعت 20:5 نویسنده |

یا مولا علی امشب شب قدر و شب شهادت شماس

یا علی بزهم عاجزانه اومدم در خونت میخوام ازت عشقمو بخوام 

چیز زیادی نیست 

از خدا برام بخواه 

یا مولا من بی عشقم زندگی میکنم اما هیچ وقت از ته دل نمیخندم

شاید اگه تو زندگیشم برم اونی نباشه که من انتظارشو دارم

اما میترسم از اینکه یه روزی برام حسرت بشه 

تورو به حق خودت قسم میدم 

تواین شب عزیز شفاعتمو به درگاه خدا بکن.

+ تاریخ دوشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۰۷ ساعت 23:34 نویسنده |

می گویند هر وقت آب می نوشی بگو یا حسین (ع)

این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو یا اباالفضل (ع).

یا ساقی بی دست کربلاااا.


+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۵/۰۴ ساعت 9:17 نویسنده |


قدم میزنم

درافتاب

هنوزهم...

سایه ات درکنارم

نمی افتد..!


.....
+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۵/۰۴ ساعت 8:26 نویسنده |

دوباره یه جمعه ی دیگه ونبودنت!

امروز 17 ماه رمضونه و درست دو هفته ی دیگه ماه تموم میشه زندگیم 

این شبا هر شب سر افطار بغضم می ترکه 

و برات مینویسم

کاش بیاد شبی که کنار تو افطار کنم .

+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۵/۰۴ ساعت 8:22 نویسنده |

عازم یک سفرم ،

سفری دوربه جایی نزدیک

سفری ازخود من تا به خودم ، مدتی هست

نگاهم به تماشای خداست وامیدم به

خداوندی اوست...

+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۴/۲۸ ساعت 7:55 نویسنده |

چقدر زود دیر میشه
+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۲۶ ساعت 19:39 نویسنده |

تـو هــم تـلــخ بــودی

تلــخ !

دُرســـت مــثــل قـطـره هـای فـلـج اطـفــالـی

که در کودکـی به خوردم می دادنــد !

غافـــل از ایـنکـه این بار

تلخی تــو دلـــــــم را فلــج کرد…

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۲ ساعت 10:44 نویسنده |

سلام حاجی
دینت کامل شد، سنگ هایت را به شیطان زدی؟!
حاجی، لباست از جنس اعلاست؟
شنیدم حاج خانم بسیار ولخرجی کرده و چند النگو و سینه ریز گران خریده...
حاجی جان خبر داری
همسایه چند خانه بالاتر
کلیه اش را فروخته تا برای دخترش جهاز بخرد...؟؟؟
دخترش 3 سال است مراسمش هرماه عقب افتاده....
طفلکی ها هفته قبل بعد از 3 سال مراسم ساده ای گرفتند و ازدواج کردند
شنیدم دیشب شام مفصلی به مهمانها داده ای.....
چند کودک گرسنه دم در هی اذیت میکردند !!!!!
و غذا میخواستند...
سرت را درد نیاورم حاجی جان
زیارت قبول....
+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۲ ساعت 10:37 نویسنده |

زندگی کردن که به این راحتی ها نیست

باید باشه بهونه هایی که نبودنش نابودت میکنه

مثه صدای خنده ی کسی یا نگاهی یا صدایی

شب که شد باید یه شب بخیر هایی رو شنید

صبح که شد باید با صبح بخیر هایی بیدار شد

باید بوی یه عطر خاصی تو زندگی حس بشه

دست خطی که دلتو بلرزونه

خدایااااااااااااا...........

این باید ها رو از کسی نگیر!!!

+ تاریخ دوشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۰ ساعت 0:20 نویسنده |

و او زمانه را تبرئه میکند, وَالعَصْر .. که انسان خیانتکارترین موجود همه ی دوران هاست به خود, اِنَّ الانسانَ لفی خُسْر.

+ تاریخ جمعه ۱۳۹۲/۰۴/۰۷ ساعت 10:45 نویسنده |

خدایا بچمو به خودت می سپرم 

نمیبخشمت اگه دستمو نگیری!!!!!!

+ تاریخ پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۶ ساعت 17:47 نویسنده |

خدایااا

من دلم رو صابون زدم به عشق اون

چرا چشمام می سوزند؟

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۵ ساعت 12:10 نویسنده |

واقعا تو کی هستی؟

برای چی تو زندگی من اومدی؟

تاوان کدوم گناهم بودی؟؟؟؟

آه دامن گیر کی بودی؟

دیگه نمیشناسمت 

ر.ن:پم شکسته و تو نیومدی

+ تاریخ چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۵ ساعت 12:7 نویسنده |

+ تاریخ سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۴ ساعت 13:28 نویسنده |